شعر غزلیات خاقانی

  • شروع کننده موضوع .: Mati :.
  • بازدیدها 4,702
  • پاسخ ها 242
  • تاریخ شروع

sa.Aghakeshizadeh🌙

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/28
ارسالی ها
1,300
امتیاز واکنش
5,175
امتیاز
696
محل سکونت
تبریز
چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست

چنان سخت کمان کوست ازو کام توان خاست

به وصل لب آن ماه به زر یافت توان راه

کز آن لب به یکی ماه یکی جام توان خواست

چو او تند کند خوی، مبر نام لب اوی

که حاجت ز چنان روی به هنگام توان خواست

به وصلش رسم این بار گر ایام شود یار

که یاری به چنین کار ز ایام توان خواست

دلی کافت جان جست دلارام چنان جست

نه زو صبر توان جست نه آرام توان خواست

مه خاقانی و مه‌کام که دارد طمع خام

کز آن فتنهٔ ایام چه انعام توان خواست
 
  • لایک
واکنش ها: Al12
  • پیشنهادات
  • sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    کیست که در کوی تو فتنهٔ روی نیست

    وز پی دیدار تو بر سر کوی تو نیست

    فتنه به بازار عشق بر سر کار است از آنک

    راستی کار او جز خم موی تو نیست

    روی تو جان پرورد خوی تو خونم خورد

    آه که خوی بدت در خور روی تو نیست

    با غم هجران تو شادم ازیرا مرا

    طاقت هجر تو هست طاقت خوی تو نیست

    روی من از هیچ آب بهره ندارد از آنک

    آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست

    بوی تو باد آورد دشمن بادی از آنک

    جان چو خاقانیی محرم بوی تو نیست
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    عشق تو قضای آسمانی است

    وصل تو بقای جاودانی است

    در سایهٔ زلف تو دل من

    همسایهٔ نور آسمانی است

    بربود دلم کمند زلفت

    حقا که مرا بدو گمانی است

    پیداست چو آفتاب کان دل

    در سایهٔ زلف تو نهانی است

    عشق تو به جان خریدم ارچه

    آتش همه جای رایگانی است

    هرچند بر آستان کویت

    گردون به محل پاسبانی است

    دل جوئی کن که نیکوان را

    دل جوئی رسم باستانی است

    خاقانی را به دولت تو

    کار سخنان هزار کانی است
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    می‌خور که جهان حریف جوی است

    آفاق ز سبزه تازه روی است

    بر خوشـی‌ زدند ناف عالم

    اکنون که بهار نافه بوی است

    از زهد کنار جوی کاین وقت

    وقت طرب و کنار جوی است

    شو خوانچه کن و چمانه در خواه

    زان یوسف ما که گرگ خوی است

    گرگ آشتی است روز و شب را

    و آن بت شب و روز جنگ‌جوی است

    خاقانی گفت خاک اویم

    جان و سر او که راست گوی است

    گفتی ز سگان کیست افضل

    گر هست هم از سگان اوی است
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    دل را ز دم تو دام روزی است

    وز صاف تو درد خام روزی است

    از ساقی مجلس تو ما را

    از دور خیال جام روزی است

    جان خاک تو شد که خاک را هم

    از جرعهٔ ناتمام روزی است

    مرغی است دلم بلندپرواز

    اما ز قضاش دام روزی است

    ناکام شدم به کام دشمن

    تا خود ز توام چه کام روزی است

    زان پای بر آتشم که دل را

    بر خاک درت مقام روزی است

    ماندم به شمار هجر و وصلت

    تا زین دو مرا کدام روزی است

    فتواست به خون من غمت را

    الحق غم تو حرام روزی است

    خاقانی را زیاد خواندی

    کورا ز وجود نام روزی است
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است

    در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است

    درد کهنت بود برآورد روزگار

    این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است

    شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن

    اینجا چه جای غم‌زدگان قلندر است

    گفتم مورز عشق بتان گرچه جور عشق

    انصاف می‌دهم که ز انصاف خوش‌تر است

    اینجا و در دمشق ترازوی عاشقی است

    لاف از دمشق بس که ترازوت بی‌زر است

    اکنون که دیدی آن سر زنجیر مشک پاش

    زنجیر می‌گسل که خرد حلقه بر در است

    جوجو شدی برابر آن مشک و طرفه نیست

    هرجا که مشک بینی جوجو برابر است

    از کس دیت مخواه که خون‌ریز تو تویی

    نقب از برون مجوی که دزد اندرون در است

    خاقانی است و چند هزار آرزوی دل

    دل را چه جای عشق و چه پروای دلبر است

    بیچاره زاغ را که سیاه است جمله تن

    از جمله تن سپیدی چشمش چه درخور است
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت

    تشنه است کاندر آب‌خور آتشین گریخت

    نالم چو ز آب آتش و جوشم چو ز آتش آب

    تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت

    آدم فریب گندم‌گون عارضی بدید

    شد در بهشت عارض آن حور عین گریخت

    تا دل به کفر دعوت زلفش قبول کرد

    کفرش خوش آمد از من مسکین به کین گریخت

    بیرون گریخت از ره چشمم میان اشک

    الا به پای آب نشاید چنین گریخت

    آن لاشه جست ز آخور سنگین هندوان

    در مرغزار سنبل آهوی چین گریخت

    در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل

    بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت

    از زعفران روی من و مشک زلف دوست

    تعویذ کرده‌ام ز من آن دیو ازین گریخت

    خاقانیا حدیث فلک در زمین به است

    کامسال طالعت ز فلک در زمین گریخت
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت

    باز به پیرانه سر، عشق تو از سر گرفت

    یار درآمد به کوی، شور برآمد ز شهر

    عشق در آمد ز بام، عقل ره درگرفت

    لعل تو یک خنده زد، مرده دلی زنده کرد

    حسن تو یک شعله زد، سوخته‌ای درگرفت

    تاختن آورد هجر، تیغ بلا آخته

    زحمت هستی ما، از ره ما برگرفت

    شیر به چنگال عنف، گردن آهو شکست

    باز به منقار قهر، بال کبوتر گرفت

    صبر و دل و دین ما جمله ز ما بستند

    روح مجرد بماند دامن دل برگرفت
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    هر که در عاشقی قدم نزده است

    بر دل از خون دیده نم نزده است

    او چه داند که چیست حالت عشق

    که بر او عشق، تیر غم نزده است

    عشق را مرتبت نداند آنک

    همه جز در وصال کم نزده است

    دل و جان باخته است هر دو بهم

    گرچه با دل‌ربای دم نزده است

    آتش عشق دوست در شب و روز

    بجز اندر دلم علم نزده است

    یارب این عشق چیست در پس و پیش

    هیچ عاشق در حرم نزده است

    آه از آن سوخته‌دل بریان

    کو به جز در هوات دم نزده است

    روز شادیش کس ندید و چه روز

    باد شادی قفاش هم نزده است

    شادمان آن دل از هوای بتی

    که بر او درد و غم رقم نزده است
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت

    جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت

    آهی از عشقت درون دل نهان می‌داشتم

    چون برون شد بی‌من او راه دهن بر من گرفت

    عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال

    نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت

    دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت

    خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت

    عشق می‌خواهد که چون لاله برون آیم ز پوست

    من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت

    گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر

    چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,274
    بالا