شعر غزلیات حافظ

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
غزل شمارهٔ ۴۶۰

سلیمی منذ حلت بالعراق
الاقی من نواها ما الاقی

الا ای ساروان منزل دوست
الی رکبانکم طال اشتیاقی

خرد در زنده رود انداز و می نوش
به گلبانگ جوانان عراقی

ربیع العمر فی مرعی حماکم
حماک الله یا عهد التلاقی

بیا ساقی بده رطل گرانم
سقاک الله من کاس دهاق

جوانی باز می‌آرد به یادم
سماع چنگ و دست افشان ساقی

می باقی بده تا مـسـ*ـت و خوشدل
به یاران برفشانم عمر باقی

درونم خون شد از نادیدن دوست
الا تعسا لایام الفراق

دموعی بعدکم لا تحقروها
فکم بحر عمیق من سواقی

دمی با نیکخواهان متفق باش
غنیمت دان امور اتفاقی

بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
به شعر فارسی صوت عراقی

عروسی بس خوشی ای دختر رز
ولی گـه گـه سزاوار طلاقی

مسیحای مجرد را برازد
که با خورشید سازد هم وثاقی

وصال دوستان روزی ما نیست
بخوان حافظ غزل‌های فراقی
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۶۱

    کتبت قصة شوقی و مدمعی باکی
    بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی

    بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیده خود
    ایا منازل سلمی فاین سلماک

    عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای
    انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی

    که را رسد که کند عیب دامن پاکت
    که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی

    ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل
    چو کلک صنع رقم زد به آبی و خاکی

    صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز
    و هات شمسة کرم مطیب زاکی

    دع التکاسل تغنم فقد جری مثل
    که زاد راهروان چستی است و چالاکی

    اثر نماند ز من بی شمایلت آری
    اری مآثر محیای من محیاک

    ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند
    که همچو صنع خدایی ورای ادراکی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۶۲

    یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
    یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی

    حالی خیال وصلت خوش می‌دهد فریبم
    تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی

    می ده که گر چه گشتم نامه سیاه عالم
    نومید کی توان بود از لطف لایزالی

    ساقی بیار جامی و از خلوتم برون کش
    تا در به در بگردم قلاش و لاابالی

    از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک
    امن و نوشید*نی بی‌غش معشوق و جای خالی

    چون نیست نقش دوران در هیچ حال ثابت
    حافظ مکن شکایت تا می خوریم حالی

    صافیست جام خاطر در دور آصف عهد
    قم فاسقنی رحیقا اصفی من الزلال

    الملک قد تباهی من جده و جده
    یا رب که جاودان باد این قدر و این معالی

    مسندفروز دولت کان شکوه و شوکت
    برهان ملک و ملت بونصر بوالمعالی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۶۳

    سلام الله ما کر اللیالی
    و جاوبت المثانی و المثالی

    علی وادی الاراک و من علیها
    و دار باللوی فوق الرمال

    دعاگوی غریبان جهانم
    و ادعو بالتواتر و التوالی

    به هر منزل که رو آرد خدا را
    نگه دارش به لطف لایزالی

    منال ای دل که در زنجیر زلفش
    همه جمعیت است آشفته حالی

    ز خطت صد جمال دیگر افزود
    که عمرت باد صد سال جلالی

    تو می‌باید که باشی ور نه سهل است
    زیان مایه جاهی و مالی

    بر آن نقاش قدرت آفرین باد
    که گرد مه کشد خط هلالی

    فحبک راحتی فی کل حین
    و ذکرک مونسی فی کل حال

    سویدای دل من تا قیامت
    مباد از شوق و سودای تو خالی

    کجا یابم وصال چون تو شاهی
    من بدنام رند لاابالی

    خدا داند که حافظ را غرض چیست
    و علم الله حسبی من سؤالی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۶۳

    سلام الله ما کر اللیالی
    و جاوبت المثانی و المثالی

    علی وادی الاراک و من علیها
    و دار باللوی فوق الرمال

    دعاگوی غریبان جهانم
    و ادعو بالتواتر و التوالی

    به هر منزل که رو آرد خدا را
    نگه دارش به لطف لایزالی

    منال ای دل که در زنجیر زلفش
    همه جمعیت است آشفته حالی

    ز خطت صد جمال دیگر افزود
    که عمرت باد صد سال جلالی

    تو می‌باید که باشی ور نه سهل است
    زیان مایه جاهی و مالی

    بر آن نقاش قدرت آفرین باد
    که گرد مه کشد خط هلالی

    فحبک راحتی فی کل حین
    و ذکرک مونسی فی کل حال

    سویدای دل من تا قیامت
    مباد از شوق و سودای تو خالی

    کجا یابم وصال چون تو شاهی
    من بدنام رند لاابالی

    خدا داند که حافظ را غرض چیست
    و علم الله حسبی من سؤالی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۶۵

    رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
    آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی

    مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا
    و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی

    می‌گشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم
    می‌کردم اندر آن گل و بلبل تاملی

    گل یار حسن گشته و بلبل قرین عشق
    آن را تفضلی نه و این را تبدلی

    چون کرد در دلم اثر آواز عندلیب
    گشتم چنان که هیچ نماندم تحملی

    بس گل شکفته می‌شود این باغ را ولی
    کس بی بلای خار نچیده‌ست از او گلی

    حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ
    دارد هزار عیب و ندارد تفضلی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۶۶

    این خرقه که من دارم در رهن نوشید*نی اولی
    وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی

    چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم
    در کنج خراباتی افتاده خراب اولی

    چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
    هم سـ*ـینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی

    من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت
    این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی

    تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
    در سر هـ*ـوس ساقی در دست نوشید*نی اولی

    از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
    چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی

    چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
    رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۶۷

    زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
    گر چه ماه رمضان است بیاور جامی

    روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
    زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی

    روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
    صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی

    مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
    که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی

    گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است
    که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی

    یار من چون بخرامد به تماشای چمن
    برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی

    آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
    بود آیا که کند یاد ز دردآشامی

    حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد
    کام دشوار به دست آوری از خودکامی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۶۸

    که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
    که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی

    شده‌ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
    که به همت عزیزان برسم به نیک نامی

    تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن
    که بضاعتی نداریم و فکنده‌ایم دامی

    عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
    نه به نامه‌ای پیامی نه به خامه‌ای سلامی

    اگر این نوشید*نی خام است اگر آن حریف پخته
    به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی

    ز رهم میفکن ای شیخ به دانه‌های تسبیح
    که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی

    سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش
    که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی

    به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
    که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی

    بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ
    که چنان کشنده‌ای را نکند کس انتقامی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۶۹

    اتت روائح رند الحمی و زاد غرامی
    فدای خاک در دوست باد جان گرامی

    پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت
    من المبلغ عنی الی سعاد سلامی

    بیا به شام غریبان و آب دیده من بین
    به سان باده صافی در آبگینه شامی

    اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر
    فلا تفرد عن روضها انین حمامی

    بسی نماند که روز فراق یار سر آید
    رایت من هضبات الحمی قباب خیام

    خوشا دمی که درآیی و گویمت به سلامت
    قدمت خیر قدوم نزلت خیر مقام

    بعدت منک و قد صرت ذائبا کهلال
    اگر چه روی چو ماهت ندیده‌ام به تمامی

    و ان دعیت بخلد و صرت ناقض عهد
    فما تطیب نفسی و ما استطاب منامی

    امید هست که زودت به بخت نیک ببینم
    تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی

    چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ
    که گاه لطف سبق می‌برد ز نظم نظامی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,270
    بالا