شعر غزلیات حافظ

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
غزل شمارهٔ ۴۵۰

روزگاریست که ما را نگران می‌داری
مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری

گوشه چشم رضایی به منت باز نشد
این چنین عزت صاحب نظران می‌داری

ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار
دست در خون دل پرهنران می‌داری

نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
همه را نعره زنان جامه دران می‌داری

ای که در دلق ملمع طلبی نقد حضور
چشم سری عجب از بی‌خبران می‌داری

چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ
سر چرا بر من دلخسته گران می‌داری

گوهر جام جم از کان جهانی دگر است
تو تمنا ز گل کوزه گران می‌داری

پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی
طمع مهر و وفا زین پسران می‌داری

کیسه سیم و زرت پاک بباید پرداخت
این طمع‌ها که تو از سیمبران می‌داری

گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی
عاشقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری

مگذران روز سلامت به ملامت حافظ
چه توقع ز جهان گذران می‌داری
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۵۱

    خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
    تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری

    آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
    گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری

    در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند
    اقرار بندگی کن و اظهار چاکری

    ساقی به مژدگانی خوشـی‌ از درم درآی
    تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری

    در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
    آن به کز این گریوه سبکبار بگذری

    سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
    درویش و امن خاطر و کنج قلندری

    یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
    ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری

    نیل مراد بر حسب فکر و همت است
    از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری

    حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی
    کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۵۲


    طفیل هستی عشقند آدمی و پری
    ارادتی بنما تا سعادتی ببری

    بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش
    که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری

    می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
    به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری

    تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
    که در برابر چشمی و غایب از نظری

    هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت
    که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری

    ز من به حضرت آصف که می‌برد پیغام
    که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری

    بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم
    گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری

    کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن
    که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری

    به بوی زلف و رخت می‌روند و می‌آیند
    صبا به غالیه سایی و گل به جلوه گری

    چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی
    که جام جم نکند سود وقت بی‌بصری

    دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
    چرا به گوشه چشمی به ما نمی‌نگری

    بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن
    و از این معامله غافل مشو که حیف خوری

    طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
    نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری

    به یمن همت حافظ امید هست که باز
    اری اسامر لیلای لیلة القمر
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۵۳


    ای که دایم به خویش مغروری
    گر تو را عشق نیست معذوری

    گرد دیوانگان عشق مگرد
    که به عقل عقیله مشهوری

    مـسـ*ـتی عشق نیست در سر تو
    رو که تو مـسـ*ـت آب انگوری

    روی زرد است و آه دردآلود
    عاشقان را دوای رنجوری

    بگذر از نام و ننگ خود حافظ
    ساغر می‌طلب که مخموری
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۵۴

    ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
    از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

    چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
    که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

    ز جام گل دگر بلبل چنان مـسـ*ـت می لعل است
    که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

    به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
    به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

    چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
    مجال خوشـی‌ فرصت دان به فیروزی و بهروزی

    طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
    کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

    سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
    که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

    ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
    مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

    می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش
    خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

    جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
    که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

    به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
    بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی

    می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
    که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

    نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه
    ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

    جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
    جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۵۵

    عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی
    ای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی

    چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند
    شاهبازان طریقت به مقام مگسی

    دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم
    گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی

    با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود
    هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی

    لمع البرق من الطور و آنست به
    فلعلی لک آت بشهاب قبس

    کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
    وه که بس بی‌خبر از غلغل چندین جرسی

    بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
    حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی

    تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
    جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی

    چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ
    یسر الله طریقا بک یا ملتمسی


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۵۶

    نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
    که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

    من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
    که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

    چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
    وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

    در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
    حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

    نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
    گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

    گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
    رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

    حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
    صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۵۷

    هزار جهد بکردم که یار من باشی
    مرادبخش دل بی‌قرار من باشی

    چراغ دیده شب زنده دار من گردی
    انیس خاطر امیدوار من باشی

    چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
    تو در میانه خداوندگار من باشی

    از آن عقیق که خونین دلم ز عشـ*ـوه او
    اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی

    در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
    گرت ز دست برآید نگار من باشی

    شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
    دمی انیس دل سوکوار من باشی

    شود غزاله خورشید صید لاغر من
    گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی

    سه بـ..وسـ..ـه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من
    اگر ادا نکنی قرض دار من باشی

    من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
    به جای اشک روان در کنار من باشی

    من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم
    مگر تو از کرم خویش یار من باشی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۵۸

    ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
    بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی

    در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
    چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی

    در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
    شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

    نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
    ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی

    کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
    کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی

    تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
    ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی

    ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
    چند و چند از غم ایام جگرخون باشی

    حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
    هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۵۹

    زین خوش رقم که بر گل رخسار می‌کشی
    خط بر صحیفه گل و گلزار می‌کشی

    اشک حرم نشین نهانخانه مرا
    زان سوی هفت پرده به بازار می‌کشی

    کاهل روی چو باد صبا را به بوی زلف
    هر دم به قید سلسله در کار می‌کشی

    هر دم به یاد آن لب میگون و چشم مـسـ*ـت
    از خلوتم به خانه خمـار می‌کشی

    گفتی سر تو بسته فتراک ما شود
    سهل است اگر تو زحمت این بار می‌کشی

    با چشم و ابروی تو چه تدبیر دل کنم
    وه زین کمان که بر من بیمار می‌کشی

    بازآ که چشم بد ز رخت دفع می‌کند
    ای تازه گل که دامن از این خار می‌کشی

    حافظ دگر چه می‌طلبی از نعیم دهر
    می می‌خوری و طره دلدار می‌کشی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,270
    بالا