^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
غزل شماره ۱۲۹۱




توبه من درست نیست خموش
من بی‌توبه را به کس مفروش
بنده عیب ناک را بمران
رحمت خویش را از او بمپوش
تو سمیع ضمیر و فکری و ما
لب ببسته همی‌زنیم خروش
هر غم و شادیی که صورت بست
پیش تصویر توست خدمت کوش
نقش تسلیم گشته پیش قلم
گـه پلنگش کنی و گاهی موش
می‌نماید فسرده هر چیزم
همچو دیگند هر یکی در جوش
می‌زند نعره‌های پنهانی
ذره ذره چو مرغ مرزنگوش
وقت آمد که بشنوید اسرار
می‌گشاید خدا شما را گوش
وقت آمد که سبزپوشان نیز
در رسند از رواق ازرق پوش
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۹۲




    شکرش گشته چو سرکا ترش
    با همگان روترش است ای عجب
    یا که به بیرون خوش و با ما ترش
    از کرم خواجه روا نیست این
    با همه خوش با من تنها ترش
    زین بگذشتیم دریغست و حیف
    آن رخ خوش طلعت زیبا ترش
    ای ز تو خندان شده هر جا حزین
    وی ز تو شیرین شده هر جا ترش
    شاد زمانی که نهان زیر لب
    یار همی‌خندد و لالا ترش
    گر ترشی این دم شرطی بنه
    که نبود روی تو فردا ترش
    بهر خدا قاعده نو منه
    هیچ بود قاعده حلوا ترش
    این ترشی در چه و زندان بود
    دید کسی باغ و تماشا ترش
    یوسف خوبان چو به زندان بماند
    هیچ نگشت آن گل رعنا ترش
    تا به سخن آمد دیوار و در
    کز چه نه‌ای ای شه و مولا ترش
    گفت اگر غرقه سرکا شوم
    کی هلدم رحمت بالا ترش
    می‌دهم عشق و ندیمی کند
    غرقه شود در می و صهبا ترش
    دست فشان روح رود مـسـ*ـت تا
    میمنه که نیست بدان جا ترش
    بس کن و در شهد و شکر غوطه خور
    کت نهلد فضل موفا ترش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۹۳




    علی الله ای مسلمانان از آن هجران پرآتش
    ظلام فی ظلام من فراق الحب قد اغطش
    چو دور افتاد ماهی جان ز بحر افتاد در حیله
    کما حوت الشقی الیوم فی ارض الفلاینبش
    عجب نبود اگر عاشق شود بی‌جان در این هجران
    اذا ما الحوت زال الماء لا تعجب بان تعطش
    اگر منکر شود مردی ز سوز عاشق سوزان
    متی یمتاز عین الشمس من عین له اعمش
    چو فرش وصل بردارد شفا از منزل عاشق
    فراش من لهیب النار من تحت الفتی یفرش
    که تا پیغام آن یوسف بدین یعقوب عشق آید
    یبرد ذاک و البستان و الفردوس یستنعش
    دلم در گوش من گوید ز حرص وصل شمس الدین
    الی تبریز یستسعی و فی تبریز یستفتش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۹۴




    کل عقل بوصلکم مدهش
    کل خد ببینکم مخدش
    مـسـ*ـت گشتم ز طعنه و لافش
    دردیش خوشتر است یا صافش
    بصر العقل من جلالتکم
    مثل الترک عینه اخفش
    کر شوم تا بلندتر گوید
    هر که او دم زند ز اوصافش
    شارب الخمر کیف لا یسکر
    صاحب الحشر کیف لا ینعش
    زان دمی کو دمید در عالم
    گشت پرگل ز قاف تا قافش
    مسکن الروح حول عزته
    مسکن لیس فیه یستوحش
    اندرآید سپهر تا زانو
    چو کشد بوی مشک از نافش
    من اتاه الی الخلود اتی
    و انتهی من مکانه المرعش
    جان برید از جهان و عذرش این
    کالفتی یافتم ز ایلافش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۹۵




    بیا بیا که تویی جان جان جان سماع
    بیا که سرو روانی به بوستان سماع
    بیا که چون تو نبودست و هم نخواهد بود
    بیا که چون تو ندیدست دیدگان سماع
    بیا که چشمه خورشید زیر سایه تست
    هزار زهره تو داری بر آسمان سماع
    سماع شکر تو گوید به صد زبان فصیح
    یکی دو نکته بگویم من از زبان سماع
    برون ز هر دو جهانی چو در سماع آیی
    برون ز هر دو جهانست این جهان سماع
    اگر چه بام بلندست بام هفتم چرخ
    گذشته است از این بام نردبان سماع
    به زیر پای بکوبید هر چه غیر ویست
    سماع از آن شما و شما از آن سماع
    چو عشق دست درآرد به گردنم چه کنم
    کنار درکشمش همچنین میان سماع
    کنار ذره چو پر شد ز پرتو خورشید
    همه به رقـ*ـص درآیند بی‌فغان سماع
    بیا که صورت عشقست شمس تبریزی
    که باز ماند ز عشق لبش دهان سماع
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۹۶




    بیا بیا که تویی جان جان جان سماع
    هزار شمع منور به خاندان سماع
    چو صد هزار ستاره ز تست روشن دل
    بیا که ماه تمامی در آسمان سماع
    بیا که جان و جهان در رخ تو حیرانست
    بیا که بوالعجبی نیک در جهان سماع
    بیا که بی تو به بازار عشق نقدی نیست
    بیا که چون تو زری را ندید کان سماع
    بیا که بر در تو شسته‌اند مشتاقان
    ز بام خویش فروکن تو نردبان سماع
    بیا که رونق بازار عشق از لب تست
    که شاهدیست نهانی در این دکان سماع
    بیار قند معانی ز شمس تبریزی
    که باز ماند ز عشق لبش دهان سماع
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۹۷




    مدارم یک زمان از کار فارغ
    که گردد آدمی غمخوار فارغ
    چو فارغ شد غم او را سخره گیرد
    مبادا هیچ کس ای یار فارغ
    قلندر گر چه فارغ می‌نماید
    ولیکن نیست در اسرار فارغ
    ز اول می‌کشد او خار بسیار
    همه گل گشت و گشت از خار فارغ
    چو موری دانه‌ها انبار می‌کرد
    سلیمان شد شد از انبار فارغ
    چو دریاییست او پرکار و بی‌کار
    از او گیرند و او ز ایثار فارغ
    قلندر هست در کشتی نشسته
    روان در را و از رفتار فارغ
    در این حیرت بسی بینی در این راه
    ز کشتی و ز دریابار فارغ
    به یاد بحر مـسـ*ـت از وهم کشتی
    نشسته احمقی بسیار فارغ
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۹۸




    امروز روز شادی و امسال سال لاغ
    نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ
    آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل
    چشم من و تو روشن بی‌روی زشت زاغ
    گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان
    سبزه‌ست و لاله زار و چمن کوری کلاغ
    با سیب انار گفت که شفتالویی بده
    گفت این هـ*ـوس پزند همه منبلان راغ
    شفتالوی مسیح به جان می‌توان خرید
    جانی نه کز دلست ترقیش نه از دماغ
    باغ و بهار هست رسول بهشت غیب
    بشنو که بر رسول نباشد به جز بلاغ
    در آفتاب فضل گشا پر و بال نو
    کز پیش آفتاب برفتست میغ و ماغ
    چندان نوشید*نی ریخت کنون ساقی ربیع
    مستسقیان خاک از این فیض کرده کاغ
    خورشید ما مقیم حمل در بهار جان
    فارغ ز بهمنست و ز کانون زهی مساغ
    سر همچنین بجنبان یعنی سر مرا
    خاریدن آرزوست ندارم بدو فراغ
    امروز پایدار که برپاست ساقیی
    کبست خاک را و فلک را دو صد چراغ
    گـه آب می‌نماید و گـه آتشی کز او
    دل داغ داغ بود و رهانیده شد ز داغ
    غم چیغ چیغ کرد چو در چنگ گربه موش
    گو چیغ چیغ می‌کن و گو چاغ چاغ چاغ
    آتش بزن به چرخه و پنبه دگر مریس
    گردن چو دوک گشت این حرف چون پناغ
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۹۹




    گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ
    گویند صبح نبود شام تو را دروغ
    گویند بهر عشق تو خود را چه می‌کشی
    بعد از فنای جسم نباشد بقا دروغ
    گویند اشک چشم تو در عشق بیهده‌ست
    چون چشم بسته گشت نباشد لقا دروغ
    گویند چون ز دور زمانه برون شدیم
    زان سو روان نباشد این جان ما دروغ
    گویند آن کسان که نرستند از خیال
    جمله خیال بد قصص انبیا دروغ
    گویند آن کسان که نرفتند راه راست
    ره نیست بنده را به جناب خدا دروغ
    گویند رازدان دل اسرار و راز غیب
    بی‌واسطه نگوید مر بنده را دروغ
    گویند بنده را نگشایند راز دل
    وز لطف بنده را نبرد بر سما دروغ
    گویند آن کسی که بود در سرشت خاک
    با اهل آسمان نشود آشنا دروغ
    گویند جان پاک از این آشیان خاک
    با پر عشق برنپرد بر هوا دروغ
    گویند ذره ذره بد و نیک خلق را
    آن آفتاب حق نرساند جزا دروغ
    خاموش کن ز گفت وگر گویدت کسی
    جز حرف و صوت نیست سخن را ادا دروغ
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۳۰۰




    عیسی روح گرسنه‌ست چو زاغ
    خر او می‌کند ز کنجد کاغ
    چونک خر خورد جمله کنجد را
    از چه روغن کشیم بهر چراغ
    چونک خورشید سوی عقرب رفت
    شد جهان تیره رو ز میغ و ز ماغ
    آفتابا رجوع کن به محل
    بر جبین خزان و دی نه داغ
    آفتابا تو در حمل جانی
    از تو سرسبز خاک و خندان باغ
    آفتابا چو بشکنی دل دی
    از تو گردد بهار گرم دماغ
    آفتابا زکات نور تو است
    آنچ این آفتاب کرد ابلاغ
    صد هزار آفتاب دید احمد
    چون تو را دیده بود او مازاغ
    زان نگشت او بگرد پایه حوض
    کو ز بحر حیات دید اسباغ
    آفتابت از آن همی‌خوانم
    که عبارت ز تست تنگ مساغ
    مژده تو چو درفکند بهار
    باغ برداشت بزم و مجلس و لاغ
    کرده مستان باغ اشکوفه
    کرده سیران خاک استفراغ
    حله بافان غیب می‌بافند
    حله‌ها و پدید نیست پناغ
    کی گذارد خدا تو را فارغ
    چون خدا را ز کار نیست فراغ
    صد هزاران بنا و یک بنا
    رنگ جامه هزار و یک صباغ
    نغزها را مزاج او مایه
    پوست‌ها را علاج او دباغ
    لعل‌ها را درخش او صیقل
    سیم و زر را کفایتش صواغ
    بلبلان ضمیر خود دگرند
    نطق حس پیششان چو بانگ کلاغ
    بس که همراز بلبلان نبود
    آنک بیرون بود ز باغ و ز راغ
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,270
    بالا