شعر غزلیات حافظ

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
غزل شمارهٔ ۳۹۰


افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن

خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن

خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن

تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمان می‌وزد باد یمن

شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او
در همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن

خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن

جویبار ملک را آب روان شمشیر توست
تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن

بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن

گوشه گیران انتظار جلوه خوش می‌کنند
برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن

مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن

ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار
تا از آن جام زرافشان جرعه‌ای بخشد به من
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۹۱

    خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
    تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن

    غم دل چند توان خورد که ایام نماند
    گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن

    مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
    رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن

    باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
    اعتبار سخن عام چه خواهد بودن

    دست رنج تو همان به که شود صرف به کام
    دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن

    پیر میخانه همی‌خواند معمایی دوش
    از خط جام که فرجام چه خواهد بودن

    بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
    تا جزای من بدنام چه خواهد بودن
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۹۲


    دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
    در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

    از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
    از دوستان جانی مشکل توان بریدن

    خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
    وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن

    گـه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
    گـه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن

    بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
    کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن

    فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
    چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن

    گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی
    یا رب به یادش آور درویش پروریدن


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۹۳


    منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
    منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

    وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
    که در طریقت ما کافریست رنجیدن

    به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
    بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

    مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
    به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

    به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
    که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

    به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
    کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن

    عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
    که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

    ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
    که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

    مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
    که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۹۴

    ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
    خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن

    در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر
    در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حسن

    ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
    سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن

    خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری
    فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن

    از دام زلف و دانه خال تو در جهان
    یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن

    دایم به لطف دایه طبع از میان جان
    می‌پرورد به ناز تو را در کنار حسن

    گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است
    کآب حیات می‌خورد از جویبار حسن

    حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
    دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۹۵

    گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
    یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن

    بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
    چون شیشه‌های دیده ما پرگلاب کن

    ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
    ساقی به دور باده گلگون شتاب کن

    بگشا به شیوه نرگس پرخواب مـسـ*ـت را
    و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن

    بوی بنفشه بشنو و زلف نگار گیر
    بنگر به رنگ لاله و عزم نوشید*نی کن

    زان جا که رسم و عادت عاشق‌کشی توست
    با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن

    همچون حباب دیده به روی قدح گشای
    وین خانه را قیاس اساس از حباب کن

    حافظ وصال می‌طلبد از ره دعا
    یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۹۶

    صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
    دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

    زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
    ما را ز جام باده گلگون خراب کن

    خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
    گر برگ خوشـی‌ می‌طلبی ترک خواب کن

    روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند
    زنهار کاسه سر ما پرشراب کن

    ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
    با ما به جام باده صافی خطاب کن

    کار صواب باده پرستیست حافظا
    برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۹۷

    ز در درآ و شبستان ما منور کن
    هوای مجلس روحانیان معطر کن

    اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
    پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن

    به چشم و ابروی جانان سپرده‌ام دل و جان
    بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن

    ستاره شب هجران نمی‌فشاند نور
    به بام قصر برآ و چراغ مه برکن

    بگو به خازن جنت که خاک این مجلس
    به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن

    از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم
    به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن

    چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند
    کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن

    فضول نفس حکایت بسی کند ساقی
    تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن

    حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال
    بیا و خرگه خورشید را منور کن

    طمع به قند وصال تو حد ما نبود
    حوالتم به لب لعل همچو شکر کن

    لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
    بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن

    پس از ملازمت خوشـی‌ و عشق مه رویان
    ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۹۸

    ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
    چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن

    در راه عشق وسوسه اهرمن بسیست
    پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن

    برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند
    ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن

    تسبیح و خرقه لـ*ـذت مـسـ*ـتی نبخشدت
    همت در این عمل طلب از می فروش کن

    پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت
    هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن

    بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق
    خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن

    با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست
    صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن

    ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
    چشم عنایتی به من دردنوش کن

    سرمست در قبای زرافشان چو بگذری
    یک بـ..وسـ..ـه نذر حافظ پشمینه پوش کن
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۹۹

    کرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن
    به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن

    به باد ده سر و دستار عالمی یعنی
    کلاه گوشه به آیین سروری بشکن

    به زلف گوی که آیین دلبری بگذار
    به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن

    برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس
    سزای حور بده رونق پری بشکن

    به آهوان نظر شیر آفتاب بگیر
    به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن

    چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد
    تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن

    چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ
    تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,276
    بالا