^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
غزل شماره ۱۲۵۱




گر لب او شکند نرخ شکر می‌رسدش
ور رخش طعنه زند بر گل تر می‌رسدش
گر فلک سجده برد بر در او می‌سزدش
ور ستاند گرو از قرص قمر می‌رسدش
ور شه عقل که عالم همگی چاکر اوست
جهت خدمت او بست کمر می‌رسدش
شاه خورشید که بر زنگی شب تیغ کشید
گر پی هیبتش افکند سپر می‌رسدش
گر عطارد ز پی دایره و نقطه او
همچو پرگار دوانست به سر می‌رسدش
آن جمالی که فرشته نبود محرم او
گر ندارد سر دیدار بشر می‌رسدش
کار و بار ملکانی که زبردست شدند
نکند ور بکند زیر و زبر می‌رسدش
می‌شمردم من از این نوع شنودم ز فلک
که از این‌ها بگذر چیز دگر می‌رسدش
 
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۵۲




    آن که مه غاشیه زین چو غلامان کشدش
    بوک این همت ما جانب بستان کشدش
    گر چه جان را نبود قوت این گستاخی
    آنک جان از مدد رحمت جانان کشدش
    هر دم از یاد لبش جان لب خود می‌لیسد
    ور سقط می‌شنود از بن دندان کشدش
    جانب محو و فنا رخت کشیدند مهان
    تا بقا لطف کند جانب ایشان کشدش
    ای بسا جان که چو یعقوب همی زهر چشد
    تا که آن یوسف جان در شکرستان کشدش
    هر کسی کو بتر از وی خرد فخر کند
    گر چه چون ماه بود چرخ به میزان کشدش
    هر که در دیده عشاق شود مردمکی
    آن نظر زود سوی گوهر انسان کشدش
    کافر زلف وی آن را که ز راهش ببرد
    کفر آید بر او جانب ایمان کشدش
    شمس تبریز مرا عشق تو سرمست کند
    هر کی او باده کشد باده بدین سان کشدش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۵۳




    بر ملک نیست نهان حال دل و نیک و بدش
    نفس اگر سر بکشد گوش کشان می‌کشدش
    جان دل اصل دل و اصل دلت فصل دلست
    وگرش او ندهد جان ز کی باشد مددش
    دل ز دردش چه خوشی‌ها و طرب‌ها دارد
    تو مگیر آن کرم وان دهش بی‌عددش
    ملک الموت برید از دلم آن روز طمع
    که مشرف شدم از طوق حیات ابدش
    برد سود دو جهان و آنچ نیاید به زبان
    کاروانی که غم عشق خدا راه زدش
    سوسن استایش او کرد کز او یافت زبان
    سرو آزادی او کرد که بخشید قدش
    بلبل آن را بستاید که زبانش آموخت
    گل از او جامه دراند که برافروخت خدش
    کیست کو دانه اومید در این خاک بکاشت
    که بهار کرمش بازنبخشید صدش
    میوه تلخ و ترش خام طمع بود ولی
    آفتاب کرم تو به کرم می‌پزدش
    آفتاب از پی آن سجده که هر شام کند
    چه زیان کرد از آن شاه که جان شد جسدش
    همه شب سجده کنان می‌رود و وقت سحر
    روش بخشد که بمیرد مه چرخ از حسدش
    هر که امروز کند خواهــش نـفس خود را در گور
    هر یکی حور شود مونس گور و الحدش
    هر کی او اسب دواند به سوی گمراهی
    کند آن اسب لگدکوب نکال از لگدش
    بهل ابتر تو غزل را به ازل حیران باش
    که تمامش کند و شرح دهد هم صمدش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۵۴




    من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
    خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
    سر و پا گم مکن از فتنه بی‌پایانت
    تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
    آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
    مکش ای دوست تو بر سایه خود خنجر خویش
    ای درختی که به هر سوت هزاران سایه‌ست
    سایه‌ها را بنواز و مبر از گوهر خویش
    سایه‌ها را همه پنهان کن و فانی در نور
    برگشا طلعت خورشیدرخ انور خویش
    ملک دل از دودلی تو مخبط گشتست
    بر سر تخت برآ پا مکش از منبر خویش
    عقل تاجست چنین گفت به تثمیل علی
    تاج را گوهر نو بخش تو از گوهر خویش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۵۵




    رگ و جسک نو فتاد اندر سرش
    عشق گردانید با او پوستین
    می‌گریزد خواجه از شور و شرش
    اندک اندک روی سرخش زرد شد
    اندک اندک خشک شد چشم ترش
    وسوسه و اندیشه بر وی در گشاد
    راند عشق لاابالی از درش
    اندک اندک شاخ و برگش خشک گشت
    چون بریده شد رگ بیخ آورش
    اندک اندک دیو شد لاحول گو
    سست شد در عاشقی بال و پرش
    اندک اندک گشت صوفی خرقه دوز
    رفت وجد و حالت خرقه درش
    عشق داد و دل بر این عالم نهاد
    در برش زین پس نیاید دلبرش
    زان همی‌جنباند سر او سست سست
    کآمد اندر پا و افتاد اکثرش
    بهر او پر می‌کنم من ساغری
    گر بنوشد برجهاند ساغرش
    دست‌ها زان سان برآرد کآسمان
    بشنود آواز الله اکبرش
    میر ما سیرست از این گفت و ملول
    درکشان اندر حدیث دیگرش
    کشته عشقم نترسم از امیر
    هر کی شد کشته چه خوف از خنجرش
    بترین مرگ‌ها بی‌عشقی است
    بر چه می‌لرزد صدف بر گوهرش
    برگ‌ها لرزان ز بیم خشکی اند
    تا نگردد خشک شاخ اخضرش
    در تک دریا گریزد هر صدف
    تا بنربایند گوهر از برش
    چون ربودند از صدف دانه گهر
    بعد از آن چه آب خوش چه آذرش
    آن صدف بی‌چشم و بی‌گوش است شاد
    در به باطن درگشاده منظرش
    گر بماند عاشقی از کاروان
    بر سر ره خضر آید رهبرش
    خواجه می‌گرید که ماند از قافله
    لیک می‌خندد خر اندر آخرش
    عشق را بگذاشت و دم خر گرفت
    لاجرم سرگین خر شد عنبرش
    ملک را بگذاشت و بر سرگین نشست
    لاجرم شد خرمگس سرلشکرش
    خرمگس آن وسوسه‌ست و آن خیال
    که همی خارش دهد همچون گرش
    گر ندارد شرم و واناید از این
    وانمایم شاخ‌های دیگرش
    تو مکن شاخش چو مرد اندر خری
    گاو خیزد با سه شاخ از محشرش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۵۶




    آنک جانش داده‌ای آن را مکش
    ور ندادی نقش بی‌جان را مکش
    آن دو زلف کافر خود را بگو
    کای یگانه اهل ایمان را مکش
    آفتابا روی خود جلوه مکن
    چند روزی ماه تابان را مکش
    چون تو سیمرغی به قاف ذوالجلال
    بازگرد و جمله مرغان را مکش
    در میان خون هر مسکین مرو
    جز قباد و شاه خاقان را مکش
    گر مرا دربان عشقت بار داد
    از سر غیرت تو دربان را مکش
    گر فضولم من که مهمان توام
    شرط نبود هیچ مهمان را مکش
    مـسـ*ـت میدانم ز می‌دانم خراب
    شیشه مشکن مـسـ*ـت میدان را مکش
    شمس تبریزی تویی سلطان من
    بازگشتم باز سلطان را مکش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۵۷




    چون تو شادی بنده گو غمخوار باش
    تو عزیزی صد چو ما گو خوار باش
    کار تو باید که باشد بر مراد
    کارهای عاشقان گو زار باش
    شاه منصوری و ملکت آن توست
    بنده چون منصور گو بر دار باش
    اشتر مستم نجویم نسترن
    نوشخوارم در رهت گو خار باش
    نشنوم من هیچ جز پیغام او
    هر چه خواهی گفت گو اسرار باش
    ای دل آن جایی تو باری که ویست
    از جمال یار برخوردار باش
    او طبیبست و به بیماران رود
    ای تن وامانده تو بیمار باش
    بر امید یار غار خلوتی
    ثانی اثنین برو در غار باش
    بر امید داد و ایثار بهار
    مهرها می‌کار و در ایثار باش
    خرمنا بر طمع ماه بانمک
    گم شو از دزد و در آن انبار باش
    بهر نطق یار خوش گفتار خویش
    لب ببند از گفت و کم گفتار باش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۵۸




    آن مایی همچو ما دلشاد باش
    در گلستان همچو سرو آزاد باش
    چون ز شاگردان عشقی ای ظریف
    در گشاد دل چو عشق استاد باش
    گر غمی آید گلوی او بگیر
    داد از او بستان امیرداد باش
    جان تو مستست در بزم احد
    تن میان خلق گو آحاد باش
    گاه با شیرین چو خسرو خوش بخند
    گـه ز هجرش کوه کن فرهاد باش
    گـه نشاط انگیز همچون گلشنش
    گـه چو بلبل نال و خوش فریاد باش
    پیش سروش چون خرامد خاک باش
    چون گلش عنبر فشاند باد باش
    حاصل اینست ای برادر چون فلک
    در جهان کهنه نوبنیاد باش
    در میان خارها چون خارپشت
    سر درون و شادمان و راد باش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۵۹




    عقل آمد عاشقا خود را بپوش
    وای ما ای وای ما از عقل و هوش
    یا برو از جمع ما ای چشم و عقل
    یا شوم از ننگ تو بی‌چشم و گوش
    تو چو آبی ز آتش ما دور شو
    یا درآ در دیگ ما با ما بجوش
    گر نمی‌خواهی که خردت بشکند
    مرده شو با موج و با دریا مکوش
    گر بگویی عاشقم هست امتحان
    سر مپیچ و رطل مردان را بنوش
    می‌خروشم لیکن از مـسـ*ـتی عشق
    همچو چنگم بی‌خبر من از خروش
    شمس تبریزی مرا کردی خراب
    هم تو ساقی هم تو می هم می فروش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۶۰




    اندرآمد شاه شیرینان ترش
    جان شیرینم فدای آن ترش
    چشم کژبین را بگفتم کژ مبین
    کس کند باور گل خندان ترش
    در هر آن زندان که درتابد رخش
    کس نماند در همه زندان ترش
    گرد باغش گشتم و والله نبود
    میوه‌ای اندر همه بستان ترش
    در حرم خندان بود سلطان ولیک
    می‌نماید خویش در دیوان ترش
    گر تو مرد مؤمنی باور مکن
    انگبین و شکر و ایمان ترش
    منکر ار باشد ترش نبود عجب
    نسبتی دارد به بادنجان ترش
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,273
    بالا