شعر ⋘•°•ترجیعات شمس•°•⋘

  • شروع کننده موضوع ^Fatemeh.R80
  • بازدیدها 749
  • پاسخ ها 62
  • تاریخ شروع

^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
ترجیع شماره ۲۱


عجایب صورتی شیرین، نمکهای جهان در وی
که دیدست ای مسلمانان نمک زیبنده در حلوا؟!
چنان صورت که گر تابش رسد بر نقش دیواری
همان ساعت بگیرد جان، شود گویا، شود بینا
نه ز اشراق جان آمد کاوخ جسمها زنده؟
زهی انوار تابنده، زهی خورشید جان‌افزا
بهر روزن شده تابان، شعاع آفتاب جان
که از خورشید رقصانند این ذرات بر بالا
زهی شیرینی حکمت که سجده می‌کند قندش
بنه از بهر غیرت را، دگر بندی بر آن بندش
بیار از خانهٔ رهبان میی همچون دم عیسی
که یحیی را نگه دارد ز زخم خشم بویحیی
چراغ جمله ملتها، دوای جمله علتها
که هردم جان نو بخشد برون از علت اولی
ملولی را فرو ریزد، فضولی را برانگیزد
بهشت بی‌نظیرست او، نموده رو درین دنیا
بهار گلشن حکمت چراغ ظلمت وحشت
اصول راحت و لـ*ـذت نظام جنت و طوبی
درین خانهٔ خیال تن که پرحورست و آهرمن
بتی برساخت هرمانی ولی همچون بت ما، نی
بدیدی لشکر جان را، بیا دریاب سلطان را
که آن ابرست و او ماهی، و آن، نقش و او جانی
هلا ای نفس کدبانو، منه سر بر سر زانو
ز سالوس و ز طراری نگردد جلوه این معنی
تو کن ای ساقی مشفق، جهان را گرم چون مشرق
که عاشق از زبان تو بسی کردست این دعوی
به من ده آن می احمر، به مصر و یوسفانم بر
که سیرم زین بیابان و ازین من و ازین سلوی
جهانی بت‌پرست آمد، ز صورتهاش مـسـ*ـت آمد
بتی کانجا که باشد او نباشد « بی » نباشد « تی »
خموش این « بی » و این « تی » را به جادویی مده شکلی
رها کن، تا عصای خود بیندازد کف موسی
دهان بربند چون غنچه که در ره طفل نوزادی
شنو از سرو و از سوسن حکایتهای آزادی
مه دی رفت و بهمن رفت و آمد نوبهار ای دل
جهان سبزست و گل خندان و خرم جویبار ای دل
فروشد در زمین سرما، چو قارون و چو ظلم او
برآمد از زمین سوسن چو تیغ آبدار ای دل
درفش کاویانی بین، تصورهای جانی بین
که می‌تابد بهر گلشن ز عکس روی یار ای دل
گل سوری که عکس او جوانان را کند غوصه
چو بر پیران زند بویش نماندشان قرار ای دل
فرشته داد دیوان را زیرپوشی ز حسن خود
برآمد گل بدان دستی، که خیره ماند خار ای دل
درختان کف برآورده، چو کفهای دعاگویان
بنفشه سر فرو بـرده چو مردی شرمسار ای دل
جهان بی‌نوا را جان بداده صد در و مرجان
که این بستان و آن بستان برای یادگار ای دل
میان کاروان می‌رو، دلا آهسته آهسته
بسوی حلقهٔ خاص و حضور شهریار ای دل
چو مرد عشرتی ای جان، به کف کن دامن ساقی
چو ابن‌الوقتی ای صوفی میاور یاد پار ای دل
چو موسیقار می‌خواهی برون آ از زمین چون نی
وگر دیدار می‌خواهی مخور شب کوکنار ای دل
خدا سازید خلقی را و هرکس را یکی پیشه
هزار استاد می‌بینم، نه چون تو پیشه کار ای دل
بگویم شرح استایی اگر ترجیع فرمایی
برون جه زین عمارتها که آهویی و صحرایی
 
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    ترجیع شماره ۲۲



    گر دلت گیرد و گر گردی مول
    زین سفر چاره نداری، ای فضول
    دل بنه، گردن مپیچان چپ و راست
    هین روان باش و رها کن مول مول
    ورنه اینک می‌برندت کشکشان
    هر طرف پیکست و هر جانب رسول
    نیستی در خانه، فکرت تا کجاست
    فکرهای خل را بردست غول
    جادوی کردند چشم خلق را
    تا که بالا را ندانند از سفول
    جادوان را، جادوانی دیگرند
    می‌کنند اندر دل ایشان دخول
    خیره منگر، دیدها در اصل دار
    تا نباشی روز مردن بی‌اصول
    (نحن نزلنا) بخوان و شکر کن
    کافتابی کرد از بالا نزول
    آفتابی نی که سوزد روی را
    آفتابی نی که افتد در افول
    نعره کم زن زانک نزدیکست یار
    که ز نزدیکی گمان آید حلول
    حق اگر پنهان بود ظاهر شود
    معجزاتست و گواهان عدول
    لیک تو اشتاب کم کن صبر کن
    گرچه فرمودست که: « الانسان عجول »
    ربنا افرغ علینا صبرنا
    لا تزل اقدامنا فی ذاالوحول
    بر اشارت یاد کن ترجیع را
    در ببند و ره مدتشنیع را
    ای گذر کرده ز حال و از محال
    رفته اندر خانهٔ فیه رجال
    ای بدیده روی وجه‌الله را
    کین جهان بر روی او باشد چو خال
    خال را حسنی بود از رو بود
    ور نمی‌بینی چنین چشمی به مال
    چون بمالی چشم، در هر زشتیی
    صورتی بینی کمال اندر کمال
    چند صورتهاست پنداری که اوست
    تا رسی اندر جمال ذوالجلال
    خلق را می‌راند و خوبی او
    می‌کشاند گوش جان را که تعال
    خاک کوی دوست را از بو بدان
    خاک کویش خوشتر از آب زلال
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    ترجیع شماره ۲۳



    ینی عکس خورشید و هلال
    تا شنیدم گفتن شیرین او
    می‌فزاید گفتن خویشم ملال
    دامن او گیر یعنی درد او
    رویدت از درد او صد پر و بال
    سر نمی‌ارزد به درد سر، عجب
    خود بیندیش و رها کن قیل و قال
    سر خمارت داد و مستیها دهد
    زیر آن مـسـ*ـتی بود سحر هلال
    از پی این مه به شب بیدار باش
    سر منه جز در دعا و ابتهال
    وقت ترجیعست برجه تازه شود
    چون جمالش بی‌حد و اندازه شو
    دیگران رفتند خانهٔ خویش باز
    ما بماندیم و تو و عشق دراز
    هرکی حیران تو باشد دارد او
    روزه در روزه، نماز اندر نماز
    راز او گوید که دارد عقل و هوش
    چون فنا گردد، فنا را نیست راز
    سلسله از گردن ما برمگیر
    که جنون تو خوش است ای بی‌نیاز
    طوق شاهان چاکر این سلسله‌ست
    عاشقان از طوق دارند احتراز
    خار و گل را حسن‌بخش از آب خضر
    طاق را و جفت را کن جفت ناز
    هرکی او بنهد سری بر خاک تو
    کن قبولش گر حقیقت گر مجاز
    نی مرا هرچه شود خود گو بشو
    در بهار حسن خود تو می‌گراز
    حسن تو باید که باشد بر مراد
    عاشقان را خواه سوز و خواه ساز
    خواه ردشان کن به خط لایجوز
    خواهشان از فضل ده خط جواز
    خواهشان چون تار چنگی بر سکل
    خواهشان چون نای گیر و می‌نواز
    خواهشان بی‌قدر کن چون سنگ و خاک
    خواه چون گوهر بدهشان امتیاز
    عاقبت محمود باشد داد تو
    ای تو محمود و همه جانها ایاز
    در غلامی تو جان آزاد شد
    وز ادبهای تو عقل استاد شد
    مای ما کی بود؟! چو تو گویی انا
    مس ما کی بود پیش کیمیا؟!
    پیش خورشیدی چه دارد مشت برف
    جز فنا گشتن ز اشراق و ضیا؟!
    زمهریر و صد هزاران زمهریر
    با تموز تو کجا ماند؟! کجا؟!
    با تموزیهای خورشید رخت
    زمهریر آمد تموز این ضحی
    بر دکان آرزو وشوق تو
    کیسه دوزانند این خوف و رجا
    بر مصلای کمال رفعتست
    سجدهای سهو می‌آرد سها
    خواب را گردن زدی ای جان صبح
    چه صباح آموختن باید ترا؟!
    چپ ما را راست کن ای دست تو
    کرده اژدرهای هایل را عصا
    شکر ایزد را که من بیگانه رنگ
    گشته‌ام با بحر فضلت آشنا
    کف برآرم در دعا و شکر من
    جاودانی دیده زان بحر صفا
    ای تو بیجا همچو جان و من چو تن
    می‌روم در جستن تو جا به جا
    عمر می‌کاهید بی‌تو روز روز
    رست از کاهش به تو ای جان‌فزا
    واجدی و وجدبخش هر وجود
    چه غم ار من یاوه کردم خویش را
    هین سلامت می‌کند ترجیع من
    که خوشی؟ چونی تو از تصدیع من؟
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    ترجیع شماره ۲۴


    نامه رسید زان جهان بهر مراجعت برم
    عزم رجوع می‌کنم، رخت به چرخ می‌برم
    گفت که: « ارجعی » شنو، باز به شهر خویش رو
    گفتم: « تا بیامدم، دلشده و مسافرم
    آن چمن و شکرستان، هیچ نرفت از دلم
    من بدرونه واصلم، من به حظیره حاظرم
    چون به سباغ طیر تو اوج هوا مخوف شد
    بسته شدست راه من، زانک به تن کبوترم
    گفت: « ازین تو غم مخور، ایمن و شادمان بپر
    زانک رفیق امن شد جان کبوتر حرم
    هرکه برات حفظ ما دارد در زه قبا
    در بر و بحر اگر رود باشد راد و محترم
    نوح میان دشمنان بود هزار سال خوش
    عصمت ماش بد به کف غالب بود لاجرم
    چند هزار همچو او بندهٔ خاص پاک خو
    هردم می‌رسیدشان بار و خفیر از درم »
    گفت کلیم: « زاب من غم نخورم که من درم»
    گفت: « خلیل ز آتشش غم نخورم که من زرم »
    گفت: « مسیح مرده را زنده کنم به نام او
    اکمه را بصر دهم، جانب طب به ننگرم »
    گفت محمد امین : « من به اشارت مبین
    بر قمر فلک زنم، کز قمران من اقمرم »
    صورت را برون کنم پیش شهنشهی روم
    کز تف او منورم، وز کف او مصورم
    چون بروم برادرا هیچ مگو که نیست شد
    در صف روح حاضرم، گر بر تو مسترم
    نام خوشم درین جهان باشد چون صبا وزان
    بوی خوشش عبرفشان زانک به جان معنبرم
    ساکن گلشن و چمن پیش خوشان همچو من
    وارهم از چه و رسن زانک برون چنبرم
    بس کن و بحث این سخن در ترجیع بازگو
    گرچه به پیش مستمع دارد هر سخن دورو
    چونک ز آسمان رسد تاج و سریر و مهتری
    به که سفر کنی دلا، رخت به آسمان بری
    بین همه بحریان به کف گوهر خویش یافته
    تو به میان جزر و مد در چه شمار اندری؟
    هین هله، گاو مرده را شیر مخوان و سر منه
    گر چهکه غره می‌زند گاو به سحر سامری
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    ترجیع شماره ۲۵


    گر نمرود برپرد فوق به پر کرکسان
    زود فتد که نیستش قوت پر جعفری
    گرچه کبوتری به فن کبک شکار می‌کند
    باز سپید کی شود؟! کی رهد از کبوتری؟!
    جان ندهد به جز خدا، عقل همو کند عطا
    گرچه که صورتی کند، صنعت کف آزری
    دردسر تنی مکش کوست به حیله نیم خوش
    پیش خدای سر نهی، سر بستان آن سری
    سر که دهی شکربری، شبه دهی گهر بری
    سرمه دهی بصر بری، سخت خوش است تاجری
    جود و سخا و لطف خو سجده‌گری، چو آب جو
    ترک هوا و آرزو هست سر پیمبری
    روضهٔ روح سبز بین، ساکن روضه حور عین
    مـسـ*ـت و خراب می‌روی، نقل ملوک می‌چری
    فرجهٔ باغ می‌کنی، شادی و لاغ می‌کنی
    با صنمان شرم‌گین، پردهٔ شرم می‌دری
    آمده ماه روی تو، جانب های و هوی تو
    گلبن مشک بوی تو، با قد چست عرعری
    روح و عقول سو به سو، سجده‌کنان به پیش او
    کای هـ*ـوس و مراد جان، سخت لطیف منظری
    ای قمران آسمان، زو ببرید رنگ رو
    وی ملکان بابلی زو شنوید ساحری
    سخت مفرح غمی، عیسی چند مریمی
    جان هزار جنتی، رشک هزار کوثری
    این غزل ای ندیم من بی‌ترجیع چون بود؟!
    بند کنش که بند تو سلسلهٔ جنون بود
    از سر روزنم سحر گفت به قنجره مهی
    هی تو بگو که کیستی؟ آنک ندادیش رهی
    من تلف وصال تو،لیک تو کیستی؟ بگو
    گفت: که « لاابالیی، خیره‌کشی، شهنشهی
    بی‌پر و بال فضل من، بر نپرد ز تن دلی
    بی‌رسن عنایتم، برنشود کس از چهی
    عقل ز خط من بود گشته ادیب انجمن
    عشق ز جام من بود عشرتیی مرفهی
    بی‌رخ خوب فرخم، قامت هرکی گشت خم
    گر به بهشت خوش شود، باشد گول و ابلهی
    بادیها نوشتهٔ شهر به شهر گشتهٔ
    جز بر من مرید را کو کنفی و درگهی؟!
    مرده ز بوی من شود زنده و زنده دولتی
    گول ز حرف من شود نکته‌شناس و آگهی »
    گفتم: « کدیه می‌کنم، ای تو حیات هر صنم
    تا ز تو لافها زنم کامد یار ناگهی »
    گفت: « چو من شوم روی، تو به یقین فنا شوی
    این نبود که با کسی، گنجم من به خرگهی
    هست مرا بهر زمان، لطف و کرم جهان جهان
    لیک بکوش و صبر کن، صاف شوی و آنگهی
    از چه رسید آب را آینه‌گی؟ ز صافیی
    از فرح صفا زند، آن گل سرخ قهقهی
    کم بود این یگانگی، لیک به راه بندگی
    صاحب نان و جامگی، هر طرفی‌ست اسپهی
    هست طبیب حاذقی هر طرفی و سابقی
    نادره عیسیی که او دیده دهد با کمهی
    بهر مثال گفتم این بهر نشاط هر حزین
    لیک نیم مشبهی غرهٔ هر مشبهی
    شرح که بی‌زبان بود، بی‌ضرر و زیان بود
    هم تو بگو شهنشها، فایدهٔ موجهی
    ای تو به فکرت ردی خون حبیب ریخته
    نیک نگر که او توی، ای تو ز خود گریخته
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    ترجیع شماره ۲۶



    ای خواب به روز همدمانم
    تا بی‌کس و ممتحن نمانم
    چونک دیک بر آتشم نشاندی
    در دیک چه می‌پزی، چه دانم
    یک لحظه که من سری بخارم
    ای عشق نمی‌دهی امانم
    از خشم دو گوش حلم بستی
    تا نشنوی آهوه وفغانم
    ما را به جهان حواله کم کن
    ای جان چو که من نه زین جهانم
    بگشای رهم که تا سبکتر
    جان را به جهان جان رسانم
    یاری فرما، قلاوزی کن
    تا رخت بکوی تو کشانم
    ای آنک تو جان این نقوشی
    ترجیع کن گرین بنوشی
    تیزآب توی، و چرخ ماییم
    سرگشته چو سنگ آسیاییم
    تو خورشیدی و ما چو ذره
    از کوه برآی تا برآییم
    از بهر سکنجبین عسل ده
    ما خود همه سرکه می‌فزاییم
    گـه خیرهٔ تو، که تو کجایی
    گـه خیرهٔ خود که ما کجاییم
    گـه خیرهٔ بسط خویش و ایثار
    یا قبض که مهره در رباییم
    گاهی مس و گاه زر خالص
    گاه از پی هردو کیمیاییم
    ترجیع دو، ذوق و میل ایچی
    در دادن و در گرفتن از چی
    گـه شاد بخوردنست و تحصیل
    گـه شاد به خرج آن و تحلیل
    چون نخل، گهی به کسب میوه
    گاهی به نثار آن و تنزیل
    گـه حاتم وقت اندر ایثار
    گـه عباسی به طوف و زنبیل
    ما یا آنیم و این دگر فرع
    یا غیر تویم بی‌دو تبدیل
    ور زانک مرکب از دو ضدیم
    تذلیل نباشدی و تبجیل
    هم اصلاحست عز و ذلش
    مانندهٔ رفع و خفض قندیل
    بس اصلاحی برای افساد
    بس افسادی برای تنحیل
    بس مرغ ضعیف پرشکسته
    خرطوم هزار پیل خسته
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    ترجیع شماره ۲۷


    هله درده می بگزیده که مهمان توم
    ز پریشانی زلف توپریشان توم
    تلخ و شیرین لب ما را ز حرم بیرون آر
    نقد ده نقد، که عباس حرمدان توم
    آنچ دادی و بدیدی که بدان زنده شدم
    مردهٔ جرعهٔ آن چشمهٔ حیوان توم
    باده بر باد دهد هردو جهان را چو غبار
    وآنگهان جلوه شود که مه تابان تو
    وانگهان جام چو جان آرد کین بر جان زن
    گر نیم جان تو آخر نه ز جانان توم؟
    مرکبش دست بود زانک قدح شهبازست
    که صیادم من و سر فتنهٔ مرغان توم
    وانگه از دست بپرد سوی ایوان دماغ
    که گزین مشعله و رونق ایوان تو
    آب رو رفت مهان را پی نان و پی آب
    مژده‌ای مـسـ*ـت که من آب تو و نان توم
    بحر بر کف که گرفتست؟ تو باری برگیر
    خوش همی خند که من گوهر دندان توم
    من سه پندت دهم، اول توسپند ما باش
    که خلیلی و نسوزی چو سپندان توم
    در خانه هله بگشای که در کوی تویم
    قصص جایزه برخوان نه که بر خوان توم؟
    هین به ترجیع بگردان غزلم را برگو
    گر تو شیدا نشدی قصهٔ شیدا برگو
    ز آب چون آتش تو دیگ دماغم جوشید
    سبک ای سیمبر مشعله سیما برگو
    ز پگه جام چو دریا چو به کف بگرفتم
    صفت موج دل و گوهر گویا برگو
    بحر پرجوش چو لالاست بر آن در یتیم
    کف بزن خوش صفت لولوی لالا برگو
    هرکسی دارد در سـ*ـینه تمنای دگر
    زان سر چشمه کزو زاد تمنا برگو
    جمع کن جمله هوسهای پراکنده به می
    زان هـ*ـوس که پنهان شد ز هوسها برگو
    ز آفتابی که برآید سپس مشرق جان
    که بدو محو شود ظل من و ما برگو
    شش جهت انس و پری محرم آن راز نیند
    سر بگردان سوی بیجا و همانجا برگو
    چند باشد چو تنور این شکمت پر ز خمیر؟!
    ای خمیری دمی از خمر مصفا برگو
    چند چون زاغ بود نول تو در هر سرگین؟!
    خبر جان چو طوطی شکرخا برگو
    زین گذر کن، بده آن جام می روحانی
    صفت شعشعهٔ جام معلا برگو
    مـسـ*ـت کن پیر و جوان را، پس از آن مـسـ*ـتی کن
    مـسـ*ـت بیرون رو ازین خوشـی‌ و تماشا برگو
    هله ترجیع کن اکنون که چنانیم همه
    که می از جام و سر از پای ندانیم همه
    جام بر دست به ساقی نگرانیم همه
    فارغ از غصهٔ هر سود و زیانیم همه
    این معلم که خرد بود بشد ما طفلان
    یکدگر را ز جنون تخته زنانیم همه
    پا برهنه خرد از مجلس ما دوش گریخت
    چونک بیرون ز حد عقل و گمانیم همه
    میرمجلس توی و ما همه در تیر تویم
    بند آن غمزه و آن تیر و کمانیم همه
    زهره در مجلس مه‌مان به می از کار ببرد
    ورنه کژرو ز چه رو چون سرطانیم همه؟
    چشم آن طرفهٔ بغداد ز ما عقل ربود
    تا ندانیم که اندر همدانیم همه
    گفت ساقی: « همه را جمله به تاراج دهم »
    همچنان کن هله ای جان که چنانیم همه
    همچو غواص پی گوهر بی‌نام و نشان
    غرق آن قلزم بی‌نام و نشانیم همه
    وقت عشرت طرب انگیزتر از جام مییم
    در صف رزم چو شمشیر و سنانیم همه
    نزد عشاق بهاریم پر از باغ و چمن
    پیش هر منکر افسرده خزانیم همه
    می‌جهد شعلهٔ دیگر ز زبانهٔ دل من
    تا ترا وهم نیاید که زبانیم همه
    ساقیا باده بیاور که برانیم همه
    که به جز عشق تو از خویش برانیم همه
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    ترجیع شماره ۲۸


    هله، رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم
    روی ازینجا به جهانی عجبی آوردیم
    دوست یک جام پر از زهر چو آورد به پیش
    زهر چون از کف او بود، به شادی خوردیم
    گفت: « خوش باش که بخشیمت صدجان دگر
    ما کسی را به گزافه ز کجا آزردیم؟! »
    گفتم: « ابحان چو توی از تن ما جان خواهد
    گر درین داد، بپیچیم یقین نامردیم »
    ما نهالیم، بروییم، اگر در خاکیم
    شاه با ماست چه باکست اگر رخ زردیم؟!
    بدرون بر فلکیم و به بدن زیر زمین
    به صفت زنده شدیم ارچه به صورت مردیم
    چونک درمان جوان طالب دردست و سقم
    ما ز درمان بپریدیم و حریف دردیم
    جان چو آئینهٔ صافی است، برو تن گردیست
    حسن در ما ننماید چو به زیر گردیم
    این دو خانه‌ست دو منزل به یقین ملک ویست
    خدمت نو کن و شاباش که خدمت کردیم
    چون بیامد رخ تو بر فرس دل شاهیم
    چون بیامد قدحت، صاف شویم ار دردیم
    می دهنده چو توی، فخر همه مستانیم
    پرورنده چو توی، زفت شویم ار خردیم
    هین به ترجیع بگو شرح زبان مرغان
    گر نگویی به زبان، شرح کنش از ره جان
    در جهان آمد و روزی دو به ما رخ بنمود
    آنچنان زود برون شد که ندانم که کی بود
    گفتم: « از بهر خدا ای سره مهمان عزیز
    اینچنین زود کنی معتقدان را بدرود؟ »
    گفت: « کس دید درین عالم یک روز سپید
    که سیاه آبه نباریدش ازین چرخ کبود؟ »
    از برای کشش ما و سفر کردن ما
    پیک بر پیک همی آید از آن اصل وجود
    هر غم و رنج که اندر تن ودر دل آید
    می‌کشد گوش شما را به وثاق موعود
    نیم عمرت به شکایت شد و نیمی در شکر
    حمد و ذم را بهل و رو به مقام محمود
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    ترجیع شماره ۲۹



    چه فضولی تو؟ که این آمد و آن بیرون شد
    کارافزایی تو غیر ندامت نفزود
    پای در باغ خرد نه، به طلب امن و خلاص
    سربنه، پای بکش زیر درختان مرود
    باد امرود همی ریزد اگر نفشانی
    می‌فتد در دهن هرکی دهان را بگشود
    این بود رزق کریمی که وفادار بود
    که ز دست و دهن تو نتوانندربود
    قایمم مات نیم، تا بنگویند که مرد
    که چه کوتاه قیامست و درازست سجود
    شرح این زرق که پاکست ز ظلم و توزیع
    گوش را پهن گشا تا شنوی در ترجیع
    همچو گل خنده‌زنان از سر شاخ افتادیم
    هم بدان شاه که جان بخشد، جان را دادیم
    آدمی از رحم صنع دوباره زاید
    این دوم بود که مادر دنیا زادیم
    تو هنوز ای که جنینی بنبینی ما را
    آنک زادست ببیند که کجا افتادیم
    نوحه و درد اقارب خلش آن رحم است
    او چه داند که نمردیم و درین ایجادیم
    او چه داند که جهان چیست، که در زندانیست
    همه دان داند ما را که درین بغدادیم
    یاد ما گر بکنی هم به خیالی نگری
    نه خیالیم، نه صورت نه زبون بادیم
    لیک ما را چو بجویی سوی شادیها جو
    که مقیمان خوش آباد جهان شادیم
    پیشهٔ ورزش شادی ز حق آموخته‌ایم
    اندر آن نادره افسون چو مسیح استادیم
    مردن و زنده‌شدن هر دو وثاق خوش ماست
    عجبی‌وار نترسیم، خوش و منقادیم
    رحما بینهم آید، همچون آییم
    چو اشداء علی الکفر بود، پولادیم
    هر خیالی که تراشی ز یکی تا به هزار
    هم عدد باشد، و می‌دانک برون ز اعدادیم
    از پی هر طلب تو عوضی از شاهست
    همچو عطسه که پیش یرحمک‌الله است
    شربت تلخ بنوشد خرد صحت جو
    شربتی را تو چه گویی که خوش است و دارو؟
    عاشقان از صنم خویش دو صد جور کشند
    چون بود آن صنمی که حسن است و خوش‌خو؟
    در چنین دوغ فتادی که ندارد پایان
    منگر واپس، وز هر دو جهان دست بشو
    این شب قدر چنانست که صبحش ندمد
    گشت عنوان برات تو رجال صد قوا
    چو از این بحر برون رفتنت اومید نماند
    احمقی باشد ازین پس طلب خنب و سبو
    ز آسمان آید این بخت، نه از عالم خاک
    کار اقبال و ستاره‌ست، نه کار بازو
    چون چنین روی بدیدی نظرت روشن شد
    پشت را باز شناسد نظر تو از رو
    هر کرا آخر کار این سبقت خواهد بود
    هم ز اول بود او شیفته و سوداخو
    صدفی باشد گردان به هوای گوهر
    سـ*ـینه‌اش باز شود بیند در خود لولو
    جعد خود را چو بیند بکند ترک کلاه
    خانه چون یافته شد، بیش نگوید: « کوکو »
    جوزها گرچه لطیفند و یقین پر مغزند
    بشکن و مغز برون آور و ترجیع بگو
    گرچه بی‌عقل بود، عقل شد او را هندو
    ورچه بی‌روی بود او بگذشت از بارو
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    ترجیع شماره ۳۰


    هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیم
    نفسی در نظر خود نمکان شور کنیم
    هله خیزید که تا مـسـ*ـت و خوشی دست زنیم
    وین خیال غم و غم را همه در گور کنیم
    وهم رنجور همی دارد ره جویان را
    ما خود او را به یکی عربده رنجور کنیم
    غوره انگور شد اکنون همه انگور خوریم
    وانچ ماند همه را بادهٔ انگور کنیم
    وحی زنبور عسل کرد جهان را شیرین
    سورهٔ فتح رسیدست به ما، سور کنیم
    ره نمایان که به فن راه‌زنان فرح‌اند
    راه ایشان بزنیم و همه را عور کنیم
    جان سرمازدگان را تف خورشید دهیم
    کار سلطان جهان‌بخش به دستور کنیم
    کشت این شاهد ما را به فریب و به دغل
    صد چو او را پس ازین خسته و مهجور کنیم
    تاکنون شحنهٔ بد او دزدی او بنماییم
    میر بودست، ورا چاکر و مأمور کنیم
    همه از چنگ ستمهاش همی زاریدند
    استخوانهای ورا بر بط وطنبور کنیم
    کیمیا آمد و غمها همه شادیها شد
    ما چو سایه پس ازین خدمت آن نور کنیم
    بی‌نوایان سپه را همه سلطان سازیم
    همه دیوان سپه را ملک و حور کنیم
    نار را هر نفسی خلعت نوری بخشیم
    کوهها را ز تجلی همه چون طور کنیم
    خط سلطان جهانست و چنین توقیع است
    که ازین پس سپس هر غزلی ترجیع است
    خیز تا رقـ*ـص درآییم همه دست زنان
    که رهیدیم به مردی همه از دست زنان
    باغ سلطان جهان را بگشودند صلا
    همه آسیب بتانست و همه سیبستان
    چه شکر باید آنجا که شود زهر شکر؟!
    چه شبان باید آنجا که شود گرگ شبان؟!
    همگی فربهی و پرورش و افزونیست
    چو نهاد این لبون برسر آن شیر لبان
    خاص مهمانی سلطان جهانست بخور
    نه ز اقطاع امیرست و نه از داد فلان
    آفتابیست به هر روزن و بام افتاده
    حاجتت نیست که در زیر کشی زله نهان
    ز چه ترسیم که خورشید کمین لشکر اوست
    که ز نورست مر او را سپر و تیغ و سنان
    این همه رفت، بماناد شعاع رویت
    که هر آنک رخ تو دید ندارد سر جان
    یک زبانه‌ست از آن آتش خود در جانم
    که از آن پنج زبانه‌ست مرا پیچ زبان
    هر دو از فرقت تو در تف و پیچاپیچ‌اند
    باورم می‌نکنی، هین بشنو بانگ امان
    شیر را گر نچشیدی بنگر تربیتش
    تیر را گر بندیدی بشنو بانگ کمان
    مثل او نقش نگردد به نظر در دیده
    هیچ دیده بندیدست مثال سلطان
    لیک از جستن او نیست نظر را صبری
    از ملک تا بسمک از پی او در دوران
    هین چو خورشید و مهی از مه و خورشید تو به
    می‌ستان نور ز سبحان و بخلقان می‌ده
    زو فراموش شدت بندگی و خدمت من
    بی‌وفا نیستی، آخر مکن ای جان چمن
    خود یکی روز نگفتی، که : « مرا یاری بود »
    زود بستی ز من و نام من ای دوست دهن
    سخنانی که بگفتیم چو شیر و چو شکر
    وان حریفی که نمودیم پی خمر و لبن
    من ز مـسـ*ـتی تو گر زانک شکستم جامی
    نه تو بحر عسلی در کرم و خلق حسن؟
    رسن زلف تو گر زانک درین دام فتد
    صد دل و جان بزند دست به هر پیچ و شکن
    بی‌نسیم کرمت جان نگشاید دیده
    چشم یعقوب بود منتظر پیراهن
    من چو یوسف اگر افتادم اندر چاهی
    کم از آنک فکنی در تک آن چاه رسن؟
    نه تو خورشید بدی بنده چو استارهٔ روز؟
    نه تو چون شمع بدی بنده ترا همچون لگن؟
    بی‌تو ای آب حیات من و ای باد صبا
    کی بخندد دهن گلشن و رخسار سمن؟!
    تا ز انفاس خدا درندمد روح‌الله
    مریمان شکرستان نشوند آبستن
    نه تو آنی که اگر بر سر گوری گذری
    در زمان در قدمت چاک زند مرده کفن؟
    نه تو ساقی روانها بدهٔ ششصد سال؟
    تن تن چنگ تو می‌آمد بی‌زحمت تن؟
    چند بیتی که خلاصه‌ست فرو ماند، تو گو
    کز عظیمی بنگنجید همی در گفتن
    هله من مطرب عشقم دگران مطرب زر
    دف من دفتر عشق و دف ایشان دف‌تر
     
    بالا