^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
غزل شماره ۱۲۳۱




وقتت خوش وقتت خوش حلوایی و شکرکش
جمشید تو را چاکر خورشید تو را مفرش
بخرام بیا کاین دم والله که نمی‌گنجد
نی میوه و نی شیوه نی چرخ و مه و مه وش
جز ما و تو و جامی دریا کف خوش نامی
چون دیگ مجوش از غم چون ریگ بیا درکش
زان سوی چو بگذشتم شش پنج زنش گشتم
یا رب که چه‌ها دارد زان جانب پنج و شش
ناساخته افتادم در دام تو ای خوش دم
ای باده در باده ای آتش در آتش
نی بس کن و نی بس کن خود را همه اخرس کن
کاین نیست قرائاتی کش فهم کند اخفش
 
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۳۲




    هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش
    با زهره درآ گویان در حلقه مستانش
    هر جان که بود محرم بیدار کنش آن دم
    وان کو نبود محرم تا حشر بخسبانش
    می‌گو سخنش بسته در گوش دل آهسته
    تا کفر به پیش آرد صد گوهر ایمانش
    یک برق ز عشق شه بر چرخ زند ناگه
    آتش فتد اندر مه برهم زند ارکانش
    آن جا که عنایت‌ها بخشید ولایت‌ها
    آن جا چه زند کوشش آن جا چه بود دانش
    آن جا که نظر باشد هر کار چو زر باشد
    بی‌دست برد چوگان هر گوی ز میدانش
    شمس الحق تبریزی کو هر دل بی‌دل را
    می‌آرد و می‌آرد تا حضرت سلطانش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۳۳





    درون ظلمتی می‌جو صفاتش
    که باشد نور و ظلمت محو ذاتش
    در آن ظلمت رسی در آب حیوان
    نه در هر ظلمتست آب حیاتش
    بسی دل‌ها رسد آن جا چو برقی
    ولی مشکل بود آن جا ثباتش
    خنک آن بیدق فرخ رخی را
    که هر دم می‌رساند شه به ماتش
    بسی دل‌ها چو شکر شد شکسته
    نگشته صاف و نابسته نباتش
    بپوشیده ز خود تشریف فقرش
    هم از یاقوت خود داده زکاتش
    اگر رویش به قبله می‌نبینی
    درون کعبه شد جای صلاتش
    شب قدرست او دریاب او را
    امان یابی چو برخوانی براتش
    ز هجران خداوند شمس تبریز
    شده نالان حیاتش از مماتش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۳۴




    قضا آمد شنو طبل نفیرش
    نفیرش تلختر یا زخم تیرش
    چو دایه این جهان پستان سیه کرد
    گلوگیر آمدت چون شهد شیرش
    خنک طفلی که دندان خرد یافت
    رهد زین دایه و شیر و زحیرش
    بشارت‌های غیبی شد غذااش
    ز شیرش وارهانید از بشیرش
    چو هر دم می‌رسد تلقین عشقش
    چه غم دارد ز منکر یا نکیرش
    چو آن خورشید بر وی سایه انداخت
    ز دوزخ ایمنست و زمهریرش
    به اقبال جوان واگشت جانی
    که راه دین نزد این چرخ پیرش
    بدان دارالامان و اصل خود رفت
    رهید از دامگاه و دار و گیرش
    رهید از بند شحنه حرص و آزی
    که کرده بود بیچاره و حقیرش
    رو ای جان کز رباط کهنه جستی
    ز غصه آجر و حجره و حصیرش
    نثارش آید از رضوان جنت
    کنارش گیرد آن بدر منیرش
    تماشا یافت آن چشم عفیفش
    سعادت یافت آن نفس فقیرش
    خجسته باد باغستان خلدش
    مبارک باد آن نعم المصیرش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۳۵





    نگاری را که می‌جویم به جانش
    نمی‌بینم میان حاضرانش
    کجا رفت او میان حاضران نیست
    در این مجلس نمی‌بینم نشانش
    نظر می‌افکنم هر سو و هر جا
    نمی‌بینم اثر از گلستانش
    مسلمانان کجا شد نامداری
    که می‌دیدم چو شمع اندر میانش
    بگو نامش که هر کی نام او گفت
    به گور اندر نپوسد استخوانش
    خنک آن را که دست او ببوسید
    به وقت مرگ شیرین شد دهانش
    ز رویش شکر گویم یا ز خویش
    که کفو او نمی‌بیند جهانش
    زمینی گر نیابد شکل او چیست
    که می‌گردد در این عشق آسمانش
    بگو القاب شمس الدین تبریز
    مدار از گوش مشتاقان نهانش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۳۶




    برفتم دی به پیشش سخت پرجوش
    نپرسید او مرا بنشست خاموش
    نظر کردم بر او یعنی که واپرس
    که بی‌روی چو ماهم چون بدی دوش
    نظر اندر زمین می‌کرد یارم
    که یعنی چون زمین شو پست و بی‌هوش
    ببوسیدم زمین را سجده کردم
    که یعنی چون زمینم مـسـ*ـت و مدهوش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۳۷




    شنو پندی ز من ای یار خوش کیش
    به خون دل برآید کار درویش
    یقین می‌دان مجیب و مستجابست
    دعای سوخته درویش دل ریش
    چو آن سلطان بی‌چون را بدیدی
    غنی گشتی رهیدی از کم و بیش
    چو اسماعیل قربان شو در این عشق
    ولی را بنده شو گر نیستی میش
    چو پختی در هوای شمس تبریز
    از این خامان بیهوده میندیش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۳۸





    امروز خوش است دل که تو دوش
    خون دل ما بخورده‌ای نوش
    ای دوش نموده روی چون ماه
    و امروز هزار شکل و روپوش
    دل سجده کنان به پیش آن چشم
    جان حلقه شده به پیش آن گوش
    هر لحظه اشارتی که هش دار
    هش می‌خواهی ز مرد بی‌هوش
    سرنای توام مرا تو گویی
    من در تو فرودمم تو مخروش
    از بیم تو گشته شیر گربه
    در خاک خزیده صبر چون موش
    هر ذره کنار اگر گشاید
    خورشید نگنجد اندر آغـ*ـوش
    خورشید چو شد تو را خریدار
    ای ذره به نقد نسیه بفروش
    باقی غزل مگو که حیفست
    ما در گفتار و دوست خاموش
    لیکن چه کنم که رسم کهنه‌ست
    دریا خاموش و موج در جوش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۳۹




    ای خواجه تو عاقلانه می‌باش
    چون بی‌خبری ز شور اوباش
    آن چهره که رشک فخر فقرست
    با ناخن زشت خویش مخراش
    آن بت به خیال درنگنجد
    بت‌ها به خیال خانه متراش
    جمله بت و بت پرست چون اوست
    غیر کل و جمله چیست جز لاش
    نی فهم کنند خلق این را
    نی دستوری که دم زنم فاش
    این ماش برنج احولانست
    ور نی نه برنج هست و نی ماش
    پایان‌ها را کجا شناسند
    چون پوشیدست رشک روهاش
    گر می‌دزدی ز زندگان دزد
    ای دزد کفن به شب چو نباش
    اما ز قضاست مات من مات
    هم حکم قضاست عاش من عاش
    خامش که ز شب خبر ندارد
    آن کس که به روز خورد خشخاش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۴۰




    آن مطرب ما خوشست و چنگش
    دیوانه شود دل از ترنگش
    چون چنگ زند یکی تو بنگر
    کز لطف چگونه گشت رنگش
    گر تنگ آیی ز زندگانی
    برجه به کنار گیر تنگش
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,268
    بالا