شعر ⋘•°•ترجیعات شمس•°•⋘

  • شروع کننده موضوع ^Fatemeh.R80
  • بازدیدها 754
  • پاسخ ها 62
  • تاریخ شروع

^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
ترجیع شماره ۶۰


ماییم و بخت خندان، تا تو امیر مایی
ای شیوهات شیرین، تو جان شیوهایی
آن لب که بسته باشد، خندان کنیش در حین
چشمی که درد دارد، او را چو توتیایی
سوگند خورده باشد، تا من زیم، نخندم
سوگند او بسوزد، چون چهره برگشایی
هر مردهٔ که خواهی برگیر و امتحان کن
پاره کند کفن را، گیرد قدح ربایی
روزی که من بمیرم، بر گور من گذر کن
تا رستخیز مطلق، از خیز من نمایی
خود کی بمیرد آنکس که ساقیش توبودی؟!
سرسبز آن زمینی، که تش کنی سقایی
همراه باش ما را، گو باش صد بیابان
تا بردریم آن ره، ما را چو دست و پایی
گفتم به ماه و اختر: « تا کی روید بر سر؟! »
از دوری رهست این، یا خود ز خیره‌رایی؟! »
ای مه که تو همامی، گـه زار و گـه تمامی
در روز چون خفاشی، شب صاحب لوایی
یک چیز را کمالی، یک چیز را وبالی
یک چیز را هلاکی، یک چیز را دوایی
شاگرد ماه من شو، زیر لواش می‌رو
تا وارهی ز تلوین، در عصمت خدایی »
گفتا: « اگر تو خواهی، کاشکال را بشویم
ترجیع کن، که تا من احوال را بگویم »
ای بازگشت جانها در وقت جان پریدن
وقت کفن بریدن، وقت قبا دریدن
ای گفته: جان چه باشد؟! یا آن جهان چه باشد؟
ای جان، به لب رسیدی، آمد گـه رسید
ای دل که کف گشودی، از این آن ربودی
چیزی نماندت ای دل، الا که دل طپیدن
گـه سیم و زر کشیدی، که سیمبر کشیدی
داد آن کشش خمارت هنگام جان کشیدن
ای رفته از تباهی، در خون مرغ و ماهی
آنچ چشید جانشان، باید ترا چشیدن
ای شاد آنک از حق آموخت سحر مطلق
پیش از اجل چو شیران، پیش اجل دویدن
دو گوش را ببستن، از عشـ*ـوهٔ حریفان
آنک آخر او ببرد، پیشین ازو بریدن
از خاک زادهٔ وز بستان خاک مـسـ*ـتی
لب را بشو ز شیرش، در قوت دل چریدن
تا شیرخواره باشی، دندان دل نروید
از قوت روح آید دندان دل دمیدن
میل کباب جستن، طمع نوشید*نی خوردن
اندر مزید ناید، با شیرها مزیدن
ای در هـ*ـوس نشسته، وی هردو گوش بسته
پنبه ز گوش برکش، تا دانی این شنیدن
پنبه اگر نکندی، پنبهٔ دگر میفزا
ترجیع دیگر آمد، یک دم به خویش بازآ
 
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    ترجیع شماره ۶۱


    زین دودناک خانه گشادند روزنی
    شد دود و، اندر آمد خورشید روشنی
    آن خانه چیست؟ سـ*ـینه و آن، دود چیست؟ فکر
    ز اندیشه گشت خوشـی‌ تو اشکسته گردنی
    بیدار شو، خلاص شو از فکر و از خیال
    یارب، فرست خفتهٔ ما را دهل زنی
    خفته هزار غم خورد از بهر هیچ چیز
    در خواب، گرگ بیند، یا خوف ره‌زنی
    در خواب جان ببیند صد تیغ و صد سنان
    بیدار شد، نبیند زان جمله سوزنی
    گویند مردگان که: « چه غمهای بیهده
    خوردیم و عمر رفت به وسواس هر فنی
    بهر یکی خیال گرفته عروسیی
    بهر یکی خیال بپوشیده جوشنی
    آن سور و تعزیت همه با دست این نفس
    نی رقـ*ـص ماند ازان و نه زین نیز شیونی »
    ناخن همی زنند و ، رخ خود همی درند
    شد خواب و نیست بر رخشان زخم ناخنی
    کو آنک بود با ما چون شیر و انگبین؟
    کو آنک بود با ما چون آب و روغنی؟
    اکنون حقایق آمد و خواب خیال رفت
    آرام و مأمنیست، نه ما ماند و نی منی
    نی پیر و نی جوان، نه اسیرست و نی عوان
    نی نرم و سخت ماند، نه موم و نه آهنی
    یک رنگیست و یک صفتی و یگانگی
    جانیست بر پریده و وارسته از تنی
    این یک نه آن یکیست، که هرکس بداندش
    ترجیع کن که در دل و خاطر نشاندش
    ای آنک پای صدق برین راه می‌زنی
    دو کون با توست، چو تو همدم منی
    هیچ از تو فوت نیست، همه با تو حاضرست
    ای از درخت بخت شده شاد و منحنی
    هر سیب و آبیی که شکافی به دست خویش
    بیرون زند ز باطن آن میوه روشنی
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    ترجیع شماره ۶۳



    گر مه و گز زهره و گر فرقدی
    از همه سعدان فلک اسعدی
    نیستی از چرخ و ازین آسمان
    سخت لطیفی، ز کجا آمدی؟
    چونک به صورت تو ممثل شوی
    ماه رخ و دلبر و زیبا قدی
    از تو پدید آمده سودای عشق
    وز تو بود خوبی و زیبا خدی
    گم شدهٔ هر دل و اندیشهٔ
    هرچه شود یاوه توش واجدی
    خاتم هر ملک و ممالک توی
    تاج سر هر شه و هر سیدی
    نوبت خود بر سر گردون زدند
    چونک دمی خویش بر ایشان زدی
    هر بدیی کو به تو آورد رو
    خوب شود، رسته شود از بدی
    ای نظرت معدن هر کیمیا
    ای خود تو مشعلهٔ هر خودی
    در خور عامست چنین شرحها
    کو صفت و معرفت ایزدی؟
    گر برسد برق ازان آسمان
    گیرد خورشید و فلک کاسدی
    گرد نیایند وجود و عدم
    عاشقی و شرم، دو ضدند هم
    چون تلف عشق موبد شدی
    گر تو یکی روح بدی صد شدی
    مـسـ*ـت و خراب و خوش و بیخود شود
    خلق، چو تو جلوه‌گر خود شدی
    ای دل من باده بخور فاش فاش
    حد نزنندت، چو تو بی‌حد شدی
    حد اگر باشد هم بگذرد
    شاد بمان تو که مخلد شدی
    ای دل پرکینه مصفا شدی
    وی تن دیرینه، مجدد شدی
    مـسـ*ـت همی باش و میا سوی خود
    چون به خود آیی، تو مقید شدی
    روح چو بست و بدن همچو خاک
    آبی و از خاک مجرد شدی
    تیره بدی در بن خنب جهان
    راوقی اکنون و مصعد شدی
    خواست چراغت که بمیرد ولیک
    رو که به خورشید موید شدی
    جان تو خفاش بد و باز شد
    چونک درین نور معود شدی
    هم نفسی آمد، لب را ببند
    تا بکی ام دم تو درآمد شدی
    ساقی جان آمد با جام جم
    نوبت عشرت شد خامش کنیم
     
    بالا