^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
غزل شماره ۱۳۱۱




باز از آن کوه قاف آمد عنقای عشق
باز برآمد ز جان نعره و هیهای عشق
باز برآورد عشق سر به مثال نهنگ
تا شکند زورق عقل به دریای عشق
سـ*ـینه گشادست فقر جانب دل‌های پاک
در شکم طور بین سـ*ـینه سینای عشق
مرغ دل عاشقان باز پر نو گشاد
کز قفس سـ*ـینه یافت عالم پهنای عشق
هر نفس آید نثار بر سر یاران کار
از بر جانان که اوست جان و دل افزای عشق
فتنه نشان عقل بود رفت و به یک سو نشست
هر طرف اکنون ببین فتنه دروای عشق
عقل بدید آتشی گفت که عشقست و نی
عشق ببیند مگر دیده بینای عشق
عشق ندای بلند کرد به آواز پست
کای دل بالا بپر بنگر بالای عشق
بنگر در شمس دین خسرو تبریزیان
شادی جان‌های پاک دیده دل‌های عشق
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۳۱۲




    فریفت یار شکربار من مرا به طریق
    که شعر تازه بگو و بگیر جام عتیق
    چه چاره آنچ بگوید ببایدم کردن
    چگونه عاق شوم با حیات کان و عقیق
    غلام ساقی خویشم شکار عشـ*ـوه او
    که سکر لـ*ـذت خوشـی‌ است و باده نعم رفیق
    به شب مثال چراغند و روز چون خورشید
    ز عاشقی و ز مـسـ*ـتی زهی گزیده فریق
    شما و هر چه مراد شماست از بد و نیک
    من و منازل ساقی و جام‌های رحیق
    بیار باده لعلی که در معادن روح
    درافکند شررش صد هزار جوش و حریق
    روا بود چو تو خورشید و در زمین سایه
    روا بود چو تو ساقی و در زمانه مفیق
    گشای زانوی اشتر بدر عقال عقول
    بجه ز رق جهانی به جرعه‌های رقیق
    چو زانوی شتر تو گشاده شد ز عقال
    اگر چه خفته بود طایرست در تحقیق
    همی‌دود به که و دشت و بر و بحر روان
    به قدر عقل تو گفتم نمی‌کنم تعمیق
    کمال عشق در آمیـ*ـزش‌ست پیش آیید
    به اختلاط مخلد چو روغن و چو سویق
    چو اختلاط کند خاک با حقایق پاک
    کند سجود مخلد به شکر آن توقیق
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۳۱۳




    جان و سر تو که بگو بی‌نفاق
    در کرم و حسن چرایی تو طاق
    روی چو خورشید تو بخشش کند
    روز وصالی که ندارد فراق
    دل ز همه برکنم از بهر تو
    بهر وفای تو ببندم نطاق
    گر تو مرا گویی رو صبر کن
    باشد تکلیف بما لایطاق
    سخت بود هجر و فراق ای حبیب
    خاصه فراقی ز پی اعتناق
    چون پدر و مادر عقلست و روح
    هر دو تویی چون شوم ای دوست عاق
    روم چو در مهر تو آهی کنند
    دود رسد جانب شام و عراق
    در تتق سـ*ـینه عشاق تو
    ماه رخان قندلبان سیم ساق
    رقـ*ـص کنان در خضر لطف تو
    نوش کنان ساغر صدق و وفاق
    دست زنان جمله و گویان بلاغ
    طاق و طرنبین و طرنبین و طاق
    مژده کسی را که زرش دزد برد
    مژده کسی را که دهد زن طلاق
    خاصه کسی را که جهان را همه
    ترک کند فرد شود بی‌شقاق
    لاجرمش عشق کشد پیشکش
    همچو محمد به سحرگه براق
    بربردش زود براق دلش
    فوق سماوات رفاع طباق
    جان و سر تو که بگو باقیش
    که دهنم بسته شد از اشتیاق
    هر چه بگفتم کژ و مژ راست کن
    چونک مهندس تویی و من مشاق
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۳۱۴




    به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک
    شب آمد چون مه تابان شه خون خوار پنهانک
    دهان بر می‌نهاد او دست یعنی دم مزن خامش
    و می‌فرمود چشم او درآ در کار پنهانک
    چو کرد آن لطف او مستم در گلزار بشکستم
    همی‌دزدیدم آن گل‌ها از آن گلزار پنهانک
    بدو گفتم که ای دلبر چه مکرانگیز و عیاری
    برانگیزان یکی مکری خوش ای عیار پنهانک
    بنه بر گوش من آن لب اگر چه خلوتست و شب
    مهل تا برزند بادی بر آن اسرار پنهانک
    از آن اسرار عاشق کش مشو امشب مها خامش
    نوای چنگ عشرت را بجنبان تار پنهانک
    بده ای دلبر خندان به رسم صدقه پنهان
    از آن دو لعل جان افزای شکربار پنهانک
    که غمازان همه مستند اندر خواب گفت آری
    ولیکن هست از این مستان یکی هشیار پنهانک
    مکن ای شمس تبریزی چنین تندی چنین تیزی
    کجا یابم تو را ای شاه دیگربار پنهانک
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۳۱۵




    روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک
    ز عشق بی‌نشان آمد نشان بی‌نشان اینک
    ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان
    که آمد این دو رنگ خوش از آن بی‌رنگ جان اینک
    فلک مر خاک را هر دم هزاران رنگ می‌بخشد
    که نی رنگ زمین دارد نه رنگ آسمان اینک
    چو اصل رنگ بی‌رنگست و اصل نقش بی‌نقشست
    چو اصل حرف بی‌حرفست چو اصل نقد کان اینک
    تویی عاشق تویی معشوق تویی جویان این هر دو
    ولی تو توی بر تویی ز رشک این و آن اینک
    تو مشک آب حیوانی ولی رشکت دهان بندد
    دهان خاموش و جان نالان ز عشق بی‌امان اینک
    سحرگه ناله مرغان رسولی از خموشانست
    جهان خامش نالان نشانش در دهان اینک
    ز ذوقش گر ببالیدی چرا از هجر نالیدی
    تو منکر می‌شوی لیکن هزاران ترجمان اینک
    اگر نه صید یاری تو بگو چون بی‌قراری تو
    چو دیدی آسیا گردان بدان آب روان اینک
    اشارت می‌کند جانم که خامش که مرنجانم
    خموشم بنده فرمانم رها کردم بیان اینک
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۳۱۶




    رو رو که نه‌ای عاشق ای زلفک و ای خالک
    ای نازک و ای خشمک پابسته به خلخالک
    با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک
    بر چرخ کجا پرد آن پرک و آن بالک
    ای نازک نازک‌دل دل جو که دلت ماند
    روزی که جدا مانی از زرک و از مالک
    اشکسته چرا باشی دلتنگ چرا گردی
    دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک
    تو رستم دستانی از زال چه می‌ترسی
    یا رب برهان او را از ننگ چنین زالک
    من دوش تو را دیدم در خواب و چنان باشد
    بر چرخ همی‌گشتی سرمستک و خوش حالک
    می‌گشتی و می‌گفتی ای زهره به من بنگر
    سرمستم و آزادم ز ادبارک و اقبالک
    درویشی وانگه غم از مـسـ*ـت نبیذی کم
    رو خدمت آن مه کن مردانه یکی سالک
    بر هفت فلک بگذر افسون زحل مشنو
    بگذار منجم را در اختر و در فالک
    من خرقه ز خور دارم چون لعل و گهر دارم
    من خرقه کجا پوشم از صوفک و از شالک
    با یار عرب گفتم در چشم ترم بنگر
    می‌گفت به زیر لب لا تخدعنی والک
    می‌گفتم و می‌پختم در سـ*ـینه دو صد حیلت
    می‌گفت مرا خندان کم تکتم احوالک
    خامش کن و شه را بین چون باز سپیدی تو
    نی بلبل قوالی درمانده در این قالک
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۳۱۷




    آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک
    شنگینک و منگینک سربسته به زرینک
    چون منکر مرگست او گوید که اجل کو کو
    مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک
    گوید اجلش کای خر کو آن همه کر و فر
    وان سبلت و آن بینی وان کبرک و آن کینک
    کو شاهد و کو شادی مفرش به کیان دادی
    خشتست تو را بالین خاکست نهالینک
    ترک خور و خفتن گو رو دین حقیقی جو
    تا میر ابد باشی بی‌رسمک و آیینک
    بی‌جان مکن این جان را سرگین مکن این نان را
    ای آنک فکندی تو در در تک سرگینک
    ما بسته سرگین دان از بهر دریم ای جان
    بشکسته شو و در جو ای سرکش خودبینک
    چون مرد خدابینی مردی کن و خدمت کن
    چون رنج و بلا بینی در رخ مفکن چینک
    این هجو منست ای تن وان میر منم هم من
    تا چند سخن گفتن از سینک و از شینک
    شمس الحق تبریزی خود آب حیاتی تو
    وان آب کجا یابد جز دیده نمگینک
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۳۱۸





    هر اول روز ای جان صد بار سلام علیک
    در گفتن و خاموشی ای یار سلام علیک
    از جان همه قدوسی وز تن همه سالوسی
    وز گل همه جباری وز خار سلام علیک
    من ترکم و سرمستم ترکانه سلح بستم
    در ده شدم و گفتم سالار سلام علیک
    بنهاد یکی صهبا بر کف من و گفتا
    این شهره امانت را هشدار سلام علیک
    گفتم من دیوانه پیوسته خلیلانه
    بر مالک خود گویم در نار سلام علیک
    آن لحظه که بیرونم عالم ز سلامم پر
    وان لحظه که در غارم با یار سلام علیک
    چون صنع و نشان او دارد همه صورت‌ها
    ای مور شبت خوش باد ای مار سلام علیک
    داوود تو را گوید بر تخت فدیناکم
    منصور تو را گوید بر دار سلام علیک
    مشتاق تو را گوید بی‌طمع سلام از جان
    محتاج همت گوید ناچار سلام علیک
    شاهان چو سلام تو با طبل و علم گویند
    در زیر زبان گوید بیمار سلام علیک
    چون باده جان خوردم ایزار گرو کردم
    تا مـسـ*ـت مرا گوید ای زار سلام علیک
    امسال ز ماه تو چندان خوش و خرم شد
    کز کبر نمی‌گوید بر پار سلام علیک
    از لـ*ـذت زخمه تو این چنگ فلک بیخود
    سر زیر کند هر دم کای تار سلام علیک
    مرغان خلیلی هم سررفته و پرکنده
    آورده از آن عالم هر چار سلام علیک
    بس سیل سخن راندم بس قارعه برخواندم
    از کار فروماندم ای کار سلام علیک
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۳۱۹




    بباید عشق را ای دوست دردک
    دل پردرد و رخساران زردک
    ای بی‌درد دل و بی‌سوز سـ*ـینه
    بود دعوی مشتاقیت سردک
    جهان عشق بس بی‌حد جهانست
    تو داری دیدگان نیک خردک
    چه داند روستایی مخزن شاه
    کماج و دوغ داند جان کردک
    بجز بانگ دفت نبود نصیبی
    چو هستی چون خصی در روز گردک
    اگر خواهی که مرد کار گردی
    ز کار و بار خود شو زود فردک
    چو چیزی یافتی خود را تو مفروش
    به پیش هر دکان مانند قردک
    که دعوی مردیت بی‌جان مردان
    بدان آرد که گویندت که مردک
    اگر ناگاه مردی پیش افتد
    به خون خود دری کاری نبردک
    تو دیده بسته‌ای در زهد می‌باش
    به تسبیح و به ذکر چند وردک
    مکن شیخی دروغی بر مریدان
    ار آن ناز و کرشمه ای فسردک
    شه شطرنجی ار تو کژ ببازی
    به شمس الدین تبریزی تو نردک
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۳۲۰




    اندرآ با ما نشان ده راستک
    ماجرا را در میان نه راستک
    چون کمانی با من آخر پیش آ
    همچو تیری کید از زه راستک
    ای فضولی سو به سو چندین مجه
    ور جهی باری برون جه راستک
    ده خدایی نیست جز تو هیچ کس
    کو بگوید حال این ده راستک
    چون تو آدینه نخواهی آمدن
    وعده مان ده روز شنبه راستک
    در دروغ و مکر ذوقی هست لیک
    آن نمی‌ارزد همان به راستک
    گر بدیدی شمس تبریزی بگو
    یک نشان با کهترین که راستک
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,268
    بالا