شعر .°❀غزلیات همام تبریزی❀°.

^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
غزل شماره ۶۱


اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد
زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد
نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی
نظیرش گرهمی خواهی مگر در حورعین باشد
میان ظلمت مویش به زیر پر تو رویش
گهی عقلم شود کافر گهی بر راه دین باشد
به شمع آسمان حاجت نباشد بعد ازین مارا
چنین تا بنده خورشیدی چو بر روی زمین باشد
چو بخرامد نگارینم نفیر از خلق برخیزد
نپندارم که طوبی را شمایل این چنین باشد
لب شیرین می گونش خرد را مـسـ*ـت گرداند
از آن می کاب حیوانش غلام کمترین باشد
حدیثش دوست می دارم اگر خود هست نفرینم
که دشنام از لب شیرین به جای آفرین باشد
همام آن دم که می گوید حدیث زلف وخالش را
نفسها کز دهان او بر آید عنبرین باشد
 
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۶۲


    دوست آن دارد و آن است که جان می بخشد
    مهربانی به دل اهل دلان می بخشد
    عقل و جان هر که کند پیشکش دلبر خویش
    گوهر و لعل به دریا و به کان می بخشد
    صفت روی دلارام کنم کار دارد
    آن ملاحت که حلاوت به زبان می بخشد
    آتش عشق توام داد حیاتی به از انک
    آب الوند به خاک همدان می بخشد
    چشم و ابروی تو را کوکه به نخجیر مرو
    صید خود روح بدان تیر و کمان می بخشد
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۶۳


    نی بی نوا ز شکر به نوا شکرفشان شد
    چه خوش است نغمه او را که حیات جاودان شد
    منگر در آن که دارد تن نازکش جراحت
    بنگر که تا چه راحت ز وجود او روان شد
    تن پر ز نیش دارد چو درون ریش دارد
    غم و درد بیش دارد نفسش حیات ازان شد
    دل و جان چو نیست نیر اعجب است این که دارد
    خبری ز حال دل ها که انیس عاشقان شد
    به سخن دهن گشاده نه که سر به باد داده
    چو سر و زبان ندارد ز چه صاحب بیان شد
    نفسش مسیح مریم که حیات بخشد از دم
    به سخن گرفته عالم چو همام مهربان شد
    چو شنید مرغ جانم ز نوای نی صفیری
    زدیار تن زمانی به جوار آشیان شد
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۶۴


    نباتت بر لب شکر برآمد
    زمرد گرد یاقوتت در آمد
    ز گلبرگ تو سنبل سر برآورد
    زهی سنبل که از گل بر سر آمد
    رخت منشور خوبی داشت بی خط
    چو خطت بر مثال عنبر آمد
    گواهی داد هر جا شاهدی بود
    که در حسن تو خطی دیگر آمد
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۶۵


    شقان را به خدا بخش ملامت تا چند
    من دیوانه ز زنجیر نمی اندیشم
    که کشیده ست مرا زلف مسلسل در بند
    خسروان از پی نخجیر دوانند ولی
    صیدخوبان به دل خویش در آید به کمند
    نه چنان واله آن صورت و بالا شده ام
    که مرا با دگری مهر بود با پیوند
    گل رویت مگر از باغ بهشت آوردند
    که به گلزار گلی نیست به رویت مانند
    گر بود پرورش نیشکر از آب حیات
    هم نسازند از آن چون لب شیرین تو قند
    کردم اندیشه بدین حسن و لطافت که تویی
    دگر از مادر ایتام نزاید فرزند
    از تو نشکیبم و آرام نگیرم نفسی
    عاشق آن است که از دوست نباشد خرسند
    میدهد بوی خوشت هر نفس از شعرهمام
    لاجرم ولوله یی در همه آفاق افکند
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۶۶


    میان ما و شما بود پیش از آن پیوند
    که جان علوی ما شد درین قفس در بند
    بجز دهان لطیفت که با نسیم گل است
    ندید دیده مردم گلابدان از قند
    لب خوشت که فدا باد آب حیوانش
    نداد آبم و در جانم آتشی افکند
    چگونه از ملک انسان شریفتر نبود
    که ز آدمی چو تو پیدا می شود فرزند
    از ذوق بی خبر است آن که می کند تشبیه
    رخت به چشمهٔ خورشید و قد به سرو بلند
    از آب و خاک نیاید کسی بدین خوبی
    در آن جهان مگر از روح صورتی سازند
    بگو که چاره من چیست از مشاهده ات
    به حسن هیچ کسی چون نمی شود خرسند
    اگر چه غیر تم آید میان شهر برای
    زبان هر که مرا پند می دهد در بند
    همام چون که سلامت کند ملول مشو
    گرش جواب نگویی به زیر لب میخند
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۶۷


    سر تا قدم به آب حیاتت سرشته اند
    دل ها مثال نقش تو بر جان نبشته اند
    گر زاهدان صومعه بینند صورتت
    عاشق شوند بر تو و گره خود فرشته اند
    رویی چنین به حسن و لطافت ندیده ام
    زین نوع گل دگر به جهان در نکشته اند
    چون آمدی به منزل دنیا که از بهشت
    خوبان نازنین را بیرون نهشته اند
    مـسـ*ـت شبانه بود همام از نوشید*نی عشق
    آن صبح ها که طینت آدم سرشته اند
     
    بالا