شعر غزلیات ملک الشعرای بهار

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
شمارهٔ ۷۰

ای مصور نقش آن سرّ نهانش را بکش
موشکافی‌ها کن و موی میانش را بکش

سیل اشگ از جویبار دیده اول کن روان
زان سپس آن قد چون سرو روانش را بکش

گرز موی خامه شنگرفی جهد بر صفحه‌، زان
نکته‌ای شیرین فروگیر و دهانش را بکش

چون‌ مرا بیند ز شرمش برچکد خوی از عذار
گرتوانی آن عذار خوی‌دستان را بکش

یا مکش آن ابروانش یا اگر خواهی کشید
نقش‌ها بگذار و ناز ابروانش را بکش

آن گرانبار سرینش را بکش بر روی ساق
ور کشیدی محنت بار گرانش را بکش

چشم‌برهم‌ نِه‌،‌چو چشم‌ مـسـ*ـت‌ او خواهی کشید
ورگشودی‌، همچو من آه و فغانش را بکش

غمزه‌اش را گر ندانی چیست من دارم به‌دل
از دل من غمزه‌های جان‌ستانش را بکش


 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۷۱

    درگوش دارم این سخن از پیر می‌فروش
    کای طفل بر نصیحت پیران بدار گوش

    خواهی که خنده سازکنی چون غرابه خند
    خواهی که باده نوش کنی چون پیاله نوش

    کآن یک‌هزار خنده نموده است و دیده تر
    وین یک‌هزار جرعه کشیدست و لب خموش

    پوشیده می بنوش که سهل است این خطا
    با رحمت خدای خطابخش جرم‌پوش

    بر دوش اگر سبوی می آری به خانقاه
    بهتر که بار منت دونان کشی به دوش

    زاهدکه دین فروشد و دنیا طلب کند
    او را کجا رسد که کند عیب می‌فروش

    روزی دوکاستین مرادت بود به‌دست
    در باب قدر صحبت رندان ژنده‌پوش

    یاری و باده‌ای وکتابی وگوشه‌ای
    گر دست داد پای به دامان کش و مکوش

    گر دین و عقل نیست مرا زاهدا مخند
    ور تاب وهوش نیست مرا ناصحا مجوش

    کانجا که عشق خیمه زند نیست عقل و دین
    وآنجاکه یار جلوه کند نیست تاب و هوش

    ای مهربان طبیب چه پرسی ز حال من‌؟‌!
    چون است حال رند قدح گیر جرعه‌نوش

    پارینه مـسـ*ـت بودم و دوشینه نیز مـسـ*ـت
    وامسال‌ همچو پارم و امروز همچو دوش

    خیز ای بهار عذرگناهان رفته خواه
    زان پیشترکه مژدهٔ رحمت دهد سروش


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۷۲

    کسی که افسر همت نهاد بر سر خویش
    به دست کس ندهد اختیارکشور خویش

    بگو به سفله که در دست اجنبی ندْهد
    کسی که نان پدر خورده‌، دست مادر خویش

    چه غم عقیدهٔ ما را اگر به قول سفیه
    کسی به کشور خود گرد کرده لشگر خویش

    در آب و خاک و هواهای خویش آزادیم
    رقیب گو بگدازد میان آذر خویش

    حقوق نفت شمال و جنوب خاصهٔ ماست
    بگو به خصم بسوزان به نفت پیکر خویش

    ز من بهار بگو با برادران حسود
    به رایگان نفروشد کسی برادر خویش
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۷۳

    مکن تو با دل من بیش از این به جورسلوک
    که ملک زیر و زبر می‌شود ز جور ملوک

    لبت به نغمهٔ جان‌بخش چون مسیحا، جان
    دهد به پیکر بی‌روح مردم مفلوک

    وفا کنی بچشیم و جفا کنی بکشیم
    به حکم آن که بتان مالکند و ما مملوک

    کند قمر به رخت سجده‌؟ این بود معلوم
    رسد به نور رخت زهره‌؟ این بود مشکوک

    بهار شاهد من در کمال حسن بود
    چوآیت و دگران چون قبالهٔ محکوک
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۷۴

    اگرچه بسته قضا دست نوبهار امسال
    بدین خوشیم که خُرّم بود بهار امسال

    سزد که خلق نکوتر ز سال پار شوند
    که نوبهار نکوتر بود ز پار امسال

    نگار، پار سر قتل و جنگ و غارت داشت
    ولی به صلح و صفاییم امیدوار امسال

    ز کارزار عدو، پار کار ما شد زار
    خدا کند که ‌شود کار خصم زار امسال

    به حال زار فقیران کنید رحم که کرد
    به حال زار شما رحم‌، روزگار امسال

    در نشاط و طرب بازکن پیاله بنوش
    که باز شد در الطاف کردگار امسال

    به شادمانی قلب پریش هموطنان
    نوید فتح و ظفر می‌دهد بهار امسال
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۷۵

    دل سوی مهر می کشد و مهر سوی دل
    جایی که مهر نیست مکن جستجوی دل

    دل گوشت‌پاره‌ای که بجنبد به سـ*ـینه نیست
    منگر چنین ز چشم حقارت به سوی دل

    بحث بهشت و دوزخ و آشوب کفر و دین
    چون بنگرند نیست مگر گفتگوی دل

    افلاک را به لرزه فکندی بهر نفس
    گر آمدی ز پرده برون هایهوی دل

    ما را نوید افسر شاهی مده که ما
    در کنج انزوا نبریم آبروی دل

    الا که آرزوی دلی را برآوربم
    ما را نبود و نیست دگر آرزوی دل

    دشنام تلخ و روی ترش دلنشین‌ترست
    ما را ز خنده‌ای که نباشد ز روی دل

    دیدی چگونه جام سراپای خنده شد
    آن‌دم که شیشه قهقهه کرد از گلوی دل

    بر لوح دل رموز محبت نوشته‌اند
    ما خوانده‌ایم و کرده ز بر پشت و روی دل

    واقف شود ز معنی دل هرکه چون «‌بهار»
    بگذاشت جان و جاه و جوانی به روی دل
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۷۶

    باز پیمان بست دل با دلبری پیمان گسل
    سحر چشمش‌ چشم‌بند و بند زلفش‌ جان‌گسل

    دوست کش‌،‌ بیگانه‌پرور، دیرجوش و زودرنج
    سست‌پیمان،‌ سخت‌دل‌،‌ مشکل‌پسند،‌ آسان‌گسل

    در نگاه تند چون قاتل ز مجرم جان‌ ستان
    در عطای بـ..وسـ..ـه چون سیر از گرسنه نان‌گسل

    لفظ آتشبار او یاس‌آور و امّیدسوز
    نرگس بیمار او دردافکن و درمان‌گسل

    غمزه‌اش در دلبری یغماگر و مردم‌فریب
    طره‌اش‌ در کافری تقوی‌کش و ایمان‌گسل

    دست‌ هجرش‌ فرش خوشـی‌‌ و صفحهٔ‌ شادی‌نورد
    شور عشقش بیخ عمر و رشتهٔ عمران‌گسل

    انبساط روح را با جوهر حرمان‌زدای
    ارتباط وصل را با خنجر هجران‌گسل

    لعل گوهربیز او گاه سخن مرجان‌فروش
    مژهٔ خونریز او وقت غضب شریان‌گسل

    نیست‌ دل ز ایران گسستن‌ خوش‌ ولی‌ ترسم «‌بهار»
    دل ز ایران بگسلد زین فتنهٔ ایران‌گسل


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۷۷

    منم که خط غلامی دهم به نیم ‌سلام
    دل من است که قانع شود به یک پیغام

    کنون که گردش ایام را ثباتی نیست
    همان‌ خوش است که در عشق بگذرد ایام

    من آن مقام بلند ازکجا بدست آرم
    که عاشقانه بیایم در آن بلند مقام

    من آن نی‌ام که هلال از تمام نشناسم
    مه‌ دو هفته هلال‌ است و عارض تو تمام

    چراغ وصل بیفروزو حجره روشن کن
    که آفتاب جدایی رسیده بر لب بام

    غمم بکشت که خوبان چرا ندانستند
    که خدعه باز کدامست و عشق باز کدام

    به‌نام عشق که از عشق رخ نخواهم تافت
    اگر دچار ملامت شوم و گر بدنام

    بهار باشد و بس آن که در ارادت دوست
    کشیده طعنهٔ کفر و ملامت اسلام


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۷۸

    از داغ غمت جانا می‌سوزم و می‌سازم
    چون شمع ز سر تا پا می‌سوزم و می‌سازم‌*

    از زشتی بدخوبان وز جور نکورویان
    گـه زشت وگهی زیبا می‌سوزم و می‌سازم

    درویش ز دروبشی شاه از طمع بیشی
    لیکن من از استغنا می‌سوزم و می‌سازم

    سرخ ازتف عشقم دل‌، زرد از غم یارم رخ
    دایم چو گل رعنا، می سوزم و می‌سازم

    چون هیزم نغزم من یاران همه تردامن
    در مجمر از آن تنها، می‌سوزم و می‌سازم

    حاسد ز حسد سوزد بدخواه ز بدخواهی
    من ز ابلهی آنها می‌سوزم و می‌سازم

    نوربست مرا در دل‌، ناریست مرا در سر
    زپن هر دو چراغ‌آسا می‌سوزم و می‌سازم

    با اشگ روان چون شمع بربسته لب از شکوه
    مردانه و پابرجا می‌سوزم و می‌سازم

    دل کارگهی پرجوش دو رشتهٔ لب خاموش
    پوشیده و ناپیدا می‌سوزم و می‌سازم

    بستم زشکایت لب وزتن نگشود این تب
    چه خامش و چه گویا می‌سوزم و می‌سازم

    داغی که نهان دارم ارث از پدران دارم
    من ای پسر از آبا می‌سوزم و می‌سازم

    از آدم و حوا زاد این شعلهٔ بی‌فریاد
    من ز آدم و از حوا می‌سوزم و می‌سازم

    از خلد به راه آورد، انباز منست این درد
    تا پا نکشم ز این‌جا می‌سوزم و می‌سازم

    مرغی است روان من‌، افتاده به دام تن
    در دامگه اعضا می‌سوزم و می‌سازم

    یا رب بپذیر از من وین درد مگیر از من
    پیوسته رها کن تا می‌سوزم و می‌سازم

    زان کافت بیدردی ازکوردلی خیزد
    با چشم و دل بینا می‌سوزم و می‌سازم

    دیریست که بیمارم بس مشغله‌ها دارم
    وز حسرت استشفا می‌سوزم و می‌سازم

    شد جسم بهار از تب کانون بلا یارب
    سختست غمم اما می‌سوزم و می‌سازم


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۷۹

    بود آیا که دگرباره به شیراز رسم
    بار دیگر به مراد دل خود باز رسم

    بود آیا که ز ری راه صفاهان گیرم
    وز صفاهان به طربخانهٔ شیراز رسم

    خیزم از جای و بدان شهر طربخیز شوم
    تازم از شوق و بدان خطهٔ ممتاز رسم

    به ملاقات گرامی ادبایی که بود
    جمله را قول و غزل تالی اعجاز رسم

    هست رازی ازلی در دل شیراز نهان
    خرّم آن روز که من بر سر آن راز رسم

    بر سر مرقد سعدی که مقام سعد است
    بسته دست ادب و جبهه قدم‌ساز رسم

    همت از تربت حافظ طلبم وز مددش
    مـسـ*ـت مسـ*ـتانه به خلوتگه اعزاز رسم

    مرغک تازه‌پرم زیر پرم گیر به مهر
    تا ز فیض پر و بال تو به پرواز رسم

    بود آیاکه ازین تنگ قفس نیم نفس
    به سر صحبت مرغان خوش‌آواز رسم

    حافظا بندهٔ رندان جهانست «‌بهار»
    همتی ‌تا به ‌یکی خواجهٔ دمساز رسم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,257
    بالا