شعر قصاید ملک الشعرای بهار

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
شمارهٔ ۱۴۰ - خــ ـیانـت

آن را که نگون است رایتش
من هیچ نخواهم حمایتش

و آن دیو که این کار خواسته است
دیوانه بخوانند، ملتش

این کشور تحت‌الحمایه نیست
هم نیز برنجد زصحبتش

ملکی که ز جیحون و هیرمند
تا دجله برآید مساحتش

از کس بنخواهد حمایتی
وین گفته نگنجد به غیرتش

آن کس که به‌ ما داده یادداشت
وان صاحب او، چیست نیتش

بی‌جنگ بخواهد جهان گرفت؟
صعبا و غریبا حکایتش

امروز که هر ملت نژند
در سایهٔ تیغ است حرکتش

بی‌قیمت خون‌بندگی خطاست
وین بنده گرانست قیمتش

گویند سپهدار داده خط
لعنت به خطوط پر مخافش

گر داده خطی این‌چنین خطاست
کاین ملک بری بوده ذمتش

بی‌رأی شه و رأی مجلسین
ملت نشناسد به صحتش

لعنت به وزیری چنین که هست
بر خیر بداندیش‌، همتش

با آن که فزون دارد احترام
با آن که فزونست ثروتش

قوم و وطن خود کند ذلیل
وانگاه بخندد به ذلتش

بخشد وطن خود به رایگان
وانگاه گریزد ز خشیتش

زودا و قریباکه در رسد
خائن به سزای خیانتش
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۱۴۱ - تغزل

    بربوده دلم چشم پر فنش
    وان عارض چون ماه روشنش

    نسرینش رخ و سوسنش دو زلف
    من بندهٔ نسرین و سوسنش

    عشقی است دگرگونه با ویم
    مهریست دگرگونه با منش

    خاطر شده مفتون عارضش
    دیده شده حیران دیدنش

    مانا ملک‌العرش از نخست
    آمیخته با نیکوئی تنش

    حورای جنان بوده مادرش
    فردوس برین بوده مسکنش

    امروز بدیدم به رهگذار
    خون دل خلقی بگردنش

    برخاسته دامن کشان به راه
    و آویخته قومی به دامنش

    افتاده بسی جان و دل به خاک
    پیش مژهٔ ناوک افکنش

    ز انبوه دل از دست رفتگان
    چون کعبه شده کوی و برزنش

    من نیز فرا رفته تا مگر
    یک خوشه ربایم ز خرمنش

    از دیده فشاندم بسی سرشک
    پیش دل چون روی و آهنش

    بگذشت و به من بر نظر نکرد
    تا بود چنین بود دیدنش

    شیون کند از دست او دلم
    با آنکه نه نیکوست شیونش

    شیون چه کند بنده‌ای که هست
    درگاه خداوند مأمنش
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۱۴۲ - به یکی از دوستان

    ای شوکت ای شکسته دل دوستان خویش
    بر جان عاشقان مزن از هجر خویش نیش

    گر بنگری در آینهٔ قلب خویشتن
    بینی به خود ارادت یاران زپیش بیش

    اوقات دوستان مکن از زهر عشـ*ـوه تلخ
    قلب فسردگان مکن از نیش غمزه ریش

    وصل تو داشت حوزهٔ اربـاب ذوق جمع
    هجر تو کرد خاطر مجموعشان پریش

    گویند از آن لب شکرین تلخ گفته‌ای
    تلخی به شکر تو نچسبد به صد سریش

    گیرم که مردک هروی خورده شکری
    ما و تو آن گرفت نبایستمان به ریش‌

    طبع حسود پنجه گشاید به هر دروغ
    مرد غریق دست گذارد به هر حشیش

    یک شب عیادت من بیمار پیش گیر
    نبود گنه عیادت یاران به هیچ کیش

    اینجا دلیست خسته و مشتی گل و کتاب
    واندر نهاده مجمرهٔ زرد هشت پیش

    وان شاهد صغیر به آهنگ بم و زبر
    با ذکر یا مجیر بود گرم کار خویش

    سوی دگر ندیم سبکروح تلخ‌وش
    بیگانه با مدّلس و با اهل ذوق خویش

    چنگ و دف و ترانه گرت نیز آرزوست
    همراه خود بیار ولی بی سبیل و ریش!
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۱۴۳ - بیدار شو!

    ای خفته درین خاکدان رباط
    چون طفل فروبسته در قماط

    تا چند نشینی به آب وتاب
    ای خواجه درین خاکدان رباط

    زود است که بینی به جز کفن
    بیداد نبود هیچ در بساط

    باله که گذشتن نشایدت
    روز دگر از روزن خیاط

    بی‌طاعت ایزد چه گونه‌ای
    با جسم نحیف و پل صراط

    مرگ است چو کلب عقور و ما
    سرگرم به ‌موشیم چون ‌قطاط

    چون برق‌، ربیع از پی ربیع
    چون باد، شباط از پی شباط

    عمر است که می‌بگذرد ز ما
    ما خفته و آسوده در نشاط

    برخیز و بکن فکری ای بهار
    زان پیش که خاکت شود ملاط

    شد قافله‌، بیدار شو ز خواب
    ای خفته درین خاکدان رباط
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۱۴۴ - در منقبت حضرت امام جعفر صادق‌(‌ع‌)

    باز به پا کرد نوبهار سرادق
    بلبل آمد خطیب و قمری ناطق

    رایتی فرودین به باغ درآویخت
    پرچم سرخ از گلوی سبز سناجق

    طبل زد از نیمروز لشکر نوروز
    وز حد مغرب گرفت تا حد مشرق

    لشکر دی شد به کوهسار شمالی
    بست به هر مرز برف‌، راه مضایق

    رعد فروکوفت کوس و ابر ز بالا
    بر سر دشمن ز برق ریخت صواعق

    باغ چو شطرنج گشت و شاه جنوبی
    آمد بر لشکر شمالی فائق

    لاله نوخیز رسته بر دو لب جوی
    همچو به شطرنج از دو سوی‌، بیادق

    غنچه بخندد به گونهٔ لب عذرا
    ابر بگرید بسان دیده وامق

    سنگدلی بین که چهر درهم معشوق
    باز نگردد مگر ز گریهٔ عاشق

    دفتری گل کشد ز جزوه کش اوراق
    تا که سوابق کند درست و لواحق

    چون که شد اوراق گل تمام مرتب
    عضو گلستان شود به حکم سوابق

    هست گلستان اداره و گلش اعضا
    مهر فروزان بود مدیری لایق

    نیست خلل اندرین اداره که خورشید
    هست به تشویق جمله اعضا شایق

    عضو هنرمند، جاه و مرتبه باید
    خاصه که با وی بود رییس موافق

    *
    *‌

    نوز نتابیده صبح‌، خواه صبوحی
    زان که صبوحی است لیل غم را فالق

    از می فکرت بساز جام خرد پر
    جام خرد پر نگردد از می رائق

    با می فکرت صبوح کن که بود فکر
    خمری کان را خمـار نبود لاحق

    هرکه سحرخیزگشت و فکرکننده
    راحت مخلوق جست و رحمت خالق

    وانکه فروخفت تا برآمد خورشید
    بر تن و بر جان خویش نبود مشفق

    چون گل خندان پگاه روی فرو شوی
    جانب حق روی کن به نیت صادق

    غنچه‌صفت پردهٔ خمود فرو در
    یکسره آزاد شو ز قید علایق

    خیز که گل روی‌ خود به‌ ژاله‌ فروشست
    تاکه نماز آورد به رب مشارق

    خیزکه مرغ سحر سرود سراید
    همچو من اندر مدیح جعفر صادق

    *‌
    *‌

    حجه یزدان که دست علم قدیمش
    دین هدی را نطاق بست ز منطق

    راهبر مؤمنان به درک مسائل
    پیشرو عارفان به کشف حقایق

    جام علومش جهان‌نمای ضمایر
    ناخن فکرش گره‌گشای دقایق

    ازپی او رو که اوست هادی امت
    گفتهٔ او خوان که اوست ناصح مشفق

    سر قران را ز محکم و متشابه
    جوی ز لطفش که اوست مصحف ناطق

    راه به دارالشفای دانش او جوی
    کاوست طبیبی به هر معالجه حاذق

    داروی فقهش اگر نکردی چاره
    شرع نبی مرده بودی از مرض دق

    محضر درس امام گشت مقوی
    شربت لطف امام گشت معرق

    خود نشنیدی مگر که بود به عهدش
    دورهٔ ضعف کتاب و نشر زنادق

    وز طرفی خیل صوفیان اباحی
    بسته ز هر سو به هدم شرع مناطق

    مُرجئه و ناصبیه نیز ز سویی اا‌
    در ره دین خدا نهاده عوائق

    تیرگی جهل کشت یکسره زایل
    چهر مُنیرش چوگشت لامع و شارق

    ساخت بنایی متین ز سنت و تفسیر
    کان نه زپای افتد از هجوم طوارق

    در ره ارشاد خلق توسن عزمش
    جست فزونی به تک ز سابق و لاحق

    شافعی و بوحنیفه‌، مالک و حنبل
    ابجد خوانند و او معلم مفلق

    خود نشنیدی که «‌بودوانق‌» ملعون
    خواست که خون ریزدش به‌ خنجر بارق

    هیبتش انسان گرفت دیدهٔ منصور
    کش‌ ز سر صدق‌ جست‌ و گشت معانق

    آیت‌حق است و هست ذات شریفش
    مظهر ذات و صفات صانع رازق

    گر ز سر مهر بنگرد سوی دشمن
    قهر خدایی شود به‌ دشمن طارق

    او پی تهذیب خلق آمد از آن‌رو
    بود صبور و حلیم و سهل ومرافق

    ور شدی از حق به پادشاهی مأمور
    گبشی ازو شمل دشمنان متفرق

    خصم بر قدرت امام چه باشد
    تودهٔ کاهی به پیش ذروهٔ شاهق

    *‌
    *‌

    دولت مروانیان چو طی شد و آمد
    جیش خراسان به جیش مروان فائق

    قاصدی آمد بر امام ز کوفه
    کشت شبانگه به درگهش متعلق

    داشت ز بوسلمهٔ ضلال کتابی
    کای توبه شرع نبی بزرگ محقق

    مهتر آل رسول جز تو کس امروز
    نیست که گردد به ملک راتق و فاتق

    کار به دست منست و جز تو کسی را
    من نشناسم به ملک درخور ولایق

    خیز وز یثرب به کوفه آی از آن پیش
    کایند از رمله کودکان مراهق‌

    چشم به راهت اعالیند و ادانی
    بندهٔ حکمت مغاربند و مشارق

    *
    *‌

    صادق آل رسول نامه فرو خواند
    دید سخن با حقیقتست مطابق

    لیک ز شاهی چو بود فرض‌ترش کار
    فقر به شاهی گزید و دین به دوانق

    نامهٔ بوسلمه را نداد جوابی
    تا که نیفتد به مشکلات و مضایق

    *‌
    *‌

    ای خلف مرتضی وسبط پیمبر
    جور کشیدی بسی ز خصم منافق

    خون به دلت کرد روزگار جفاکیش
    تا تن پاکت به قبر گشت ملاصق

    هستی نزد خدای زنده و مرزوق
    ای تو به خلق خدای منعم و رازق

    پرتو مهرت مباد دور ز دل‌ها
    سایهٔ لطفت مباد کم ز مفارق

    مدح تو گفتن بهار راست نکوتر
    تا شنود مدح مردم متملق

    کیش تو جویم مدام و راه تو پویم
    تا ز تن خسته روح گردد زاهق

    بر پدر و مادرم ز لطف کرم کن
    گر صلتی دارد این قصیده رایق

    چشم من از مهر برگشای و نگهدار
    گوهر ایمان من ز پنجهٔ سارق
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۱۴۵ - ای ملک

    ملک ایران سر بسر در انقلاب است ای ملک
    کشور جمشید و افریدون خرابست ای ملک

    جنبشی با خاطر بیدار، کاندر ملک ما
    مسکنت بیدار و آسایش به خوابست ای ملک

    قبضهٔ شمشیر شاهان عجم‌، در دست تست
    تاکی این تیغ مبارک در قرابست ای ملک

    تا جوانی هست از شاهنشهی دریاب کام
    زانکه شاهی و جوانی دیریابست ای ملک

    آتشی در پنبه پنهانست‌، این دانیم ما
    خاطر ما زین سبب در التهابست ای ملک

    حاسدان ملک را در آستانت راههاست
    شه‌ پرستان را از آن درگه جوابست ای ملک

    ما به جز بیداری شه‌مان نباشد آرزو
    دل گر از این آرزو جوشد، مصابست ای ملک

    شه ز حضرت رادمردان را به معنی دورکرد
    وانکه باید دور بودن در جنابست ای ملک

    شاه راگفتند تا بندد زبان دوستان
    دشمنان را این نخستین فتح بابست ای ملک

    دشمن خسرو به خسرو داده پندی ناگوار
    کش دورویه‌، سود افزون از حسابست ای ملک

    نیک باید دید تا سررشته نگریزد ز دست
    پادشاهی رشته‌ای پرپیچ و تابست ای ملک

    ما و حکم شاه و قلبی سربسر بر مهر شاه
    سر نپیچدکس گرت رای عتابست ای ملک


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۱۴۶ - رزم‌نامه

    می فروهل زکف‌ای ترک و به یک‌سو نه چنگ
    جامهٔ جنگ فروپوش که شد نوبت جنگ

    باده را روز بیفسرد بهل باده ز دست
    چنگ را نوبت بگذشت بنه‌ چنگ ز چنگ

    رخ برافروز و رخ خصم بیندای به قیر
    قد برافراز و قدخصم دوتا ساز چو چنگ

    از بر دوش‌، تفنگ‌افکن و آسوده گذار
    لخـ*ـتی آن دو سر زلف سیه غالیه رنگ

    نه که آن روی سیه گردد ازگرد مصاف
    نه که آن زلف سیه گردد از دود تفنگ

    زلف تو مشک است ازگرد نفرساید مشک
    روی تو ماه است از دود نگیرد مه زنگ

    همره تعبیه بشتاب سوی دشت نبرد
    چون به‌دشت اندر آهو و به کوه اندررنگ

    آهویی چون تو ندیدستم کاندر پیکار
    بدرد پهلوی شیر و بکند چشم پلنگ

    جز تو هرگز که شنید آهو با درع و کمان
    جزتو هرگزکه شنید آهو با تیر خدنگ

    آهویی لیکن پروردهٔ آن‌دشت که هست
    آهوانش را امروز به شیران آهنگ

    خطهٔ ایران منزلگه شیران که خداش
    نام پیروزی بنگاشته برهر سر سنگ

    کشوری جای مه آبادی و شاهان مدی
    مهترانی چو کیا مرز و چو آذر هوشنگ

    آنکه جمشیدش برکرد زکیوان دیهیم
    وانکه کاوسش بنهاد به گردون اورنگ

    شاه کیخسرو او برد حشم تا در مصر
    شاه گشتاسب اوراند سپه تا درکنگ

    شاه دارای کبیرش ز خط وادی نیل
    تا خط وادی آموبه درآورد به چنگ

    تیردادش زد بر دیدهٔ یونانی تیر
    اردشیرش زد بر تارک رومانی سنگ

    بست شاپورش دست ملک روم به یشت
    کرد بهرامش بر پای مهان پالاهنگ

    چندگه کیش زراتشتش آراست بروی
    زآن سپس دولت اسلامش نو کرد به رنگ

    ملک منصوری او از در ری تا در چین
    ملک‌محمودی اواز در چین تالب گنگ

    لشکر دولت سلجوقش بسپرد به کام
    از خط باغ ارم تا چمن پور پشنگ

    داشت فرهنگ هزاران ز ملک اسمعیل
    هم ز عباس شهش بود هزاران فرهنگ

    به گـه دولت تهماسب شهش روز و شبان
    به یکی جای غنودند بهم گور و پلنگ

    گرچه بد دولت ایران به گـه نادرشاه
    همه تیغ و همه تیر و همه رزم و همه جنگ

    لیک ازآن رزم بد ایران را آسایش و بزم
    هم از آن جنگ بُد ایران را آرایش و هنگ

    هرکجا یک ره یکران ملک پای نهاد
    از سرفخر برافراشت سر از هفت اورنگ

    دشمنش خیر ندیده است جز از دست اجل
    خصم او کام نبرده است جز از کام نهنگ

    هست ایران چوگران سنگ‌و حوادث چون سیل
    طی شود سیل خروشان وبجا ماند سنگ

    بینم آن روز که از فر بزرگان گردد
    ساحت ایران آراسته همچون ارژنگ

    کارگاهی ز پی کاوش در هر معدن
    ایستگاهی ز ره آهن در هر فرسنگ

    مردمانی همه با صنعت و با فخر و غرور
    که ز بیکارگی و تن‌زنی آیدشان ننگ

    بن هر چاه فرو بـرده به پشت ماهی
    سر هر قصر برآورده به اوج خرچنگ

    رستنی رسته به هر مزرعه دشت اندر دشت
    بارها بسته بهر دهکده تنگ اندر تنگ

    نکته‌ها کرده ز بر مرد و زن از گفت بهار
    عوض گفتهٔ تازی و روایات فرنگ

    تا جهان است بود دولت مشروطه به پای
    جیش ما غالب و شاهنشه ما با فرهنگ
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۱۴۷ - صفت هلال و اسب

    چون غرهٔ افق ز شفق شد شقیق رنگ
    بر شاه روم تاختن آورد شاه زنگ

    شب‌ را ز روی‌، پرده برافتاد و رخ نهفت
    حور سپیدچهر، ز دیو سیاه‌رنگ

    خورشید رخ نهفت‌ و برآمد هلال عید
    خمیده‌سر چو ابروی مه‌طلعتان شنگ

    چون تازه بادرنگی سر زده ز شاخ
    وز برگ گشته پنهان نیمی ز بادرنگ

    گفتی یکی نهنگ نهان‌ شد در آب و ماند
    بر آب نیمی از سر دندان آن نهنگ

    یا همچو جنگجویی کز بیم جنگیان
    افکنده‌ خنجر از کف و بگریخته ز جنگ

    یا جسته رنگ از کف صیاد با شتاب
    وندر میان دشت درافتاده شاخ رنگ

    یا خادمی نهاده دویتی ز زر ناب
    ییش وزیر شرق خداوند فروهنگ

    بخ‌بخ به مرکبی که بدیدم به درگهت
    پوینده‌ای بدیع و کرازنده‌ای کرنگ

    در دشت همچنان که به‌دشت اندرون گوزن
    درآب آن‌چنان که به آب اندرون نهنگ

    اندام او به نرمی چون دیبهٔ طراز
    اعصاب ‌او به‌ سختی‌ چون‌ شاخه زرنگ

    پیش از خدنگ‌، بر سر آماج‌گـه رسد
    بر پشتش ار کشی سوی آماج‌گـه خدنگ
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۱۴۸ - بلای گل

    افتاده‌ایم سخت به دام بلای گل
    یارب چو ما مباد کسی مبتلای گل

    گِل مشگلی شده‌است به‌هرمعبر وطریق
    گام روندگان شده مشگل گشای کل

    هرگه که ابر خیمه زند در فضای شهر
    بر بام هر سرای برآید لوای گل

    گل دل نمی کند ز خراسان و اهل او
    ای جان اهل شهر فدای وفای گل

    گر صدهزارکفش بدرد به پای خلق
    هرگز نمی‌رسند به کشف غطای گل

    با خضر اگر روند به ظلمات کوچه خلق
    اسکندری خورند در آن چشمه‌های کل

    اول قدم که بـ..وسـ..ـه زندگل به پای ما
    افتیم بر زمین و ببوسیم پای کل

    گل‌ها ثقیل ودرهم وکوچه خراب وتنگ
    آه از جفای کوچه و داد از جفای گل

    گل هرچه را به پنجه درآورد ول نکرد
    صد آفرین به پنجه معجزنمای گل

    ازگل ز بس که خاطر و دل‌ها فسرده است
    گُل نیز بعد از این ندمد از فضای گل

    بر روزگار خویش کنم گریه بامداد
    چون بنگرم به خندهٔ دندان‌نمای گل

    ازپشت تا به شانه و از پیش تا به ریش
    هستند خلق یکسره غرق عطای گل

    امروز در قلمرو طوس از بلند و پست
    آن جایگه کجاست که خالی است جای گل

    آید اگر جهاز زره‌پوش ز انگلند
    حیران شود ز لجهٔ بی‌منتهای گل

    گر لای و گل تمام نگردد از این بلد
    اهل بلد تمام بمانند لای گل

    شرم آیدم زگفتن بسیار ورنه باز
    چندین هزار مسئله باشد ورای گل
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۱۴۹ - صدارت اتابک اعظم

    آن اختری که کرد نهان چندگه جمال
    امروز شد فروزان از مطلع جلال

    از مطلع جلال فروزان شد اختری
    کز چشم خلق داشت نهان چندگه جمال

    یکچندکرد روی پی مصلحت نهان
    واینک طلوع کرد دگر ره به فر و فال

    سالی سه رخ نهفت گر از آسمان ملک
    تابنده بود خواهد زبن پس هزار سال

    چون در فراق او دل یک ملک شد نژند
    فر ملک تعالی گفتش الاتعال

    گاه وصال آمد و هجران شد اسپری
    هجران چو اسپری شد آید گـه وصال

    چون‌تافت روی تربیت از این خجسته ملک
    فرسوده گشت ملک و دگرگونه گشت حال

    چون پور برخیا ز در جم برفت وگشت
    خاتم اسیر پنجه دیو سیه‌مآل

    کالیوه‌ شد هنرور و نستوده شد هنر
    افسانه گشت دانش و بی‌مایه شد کمال

    آزاده مردمان را دریوزه کشت فر
    دربوزه پیشگان را فرخنده گشت فال

    چون دید ذوالجلال تبه‌، روزگار ملک
    بر روزگار ملک ببخشود ذوالجلال

    وانگه یکی فرشته برانگیخت تا به قهر
    خاتم برون کشد زکف دیو بدسگال

    ناگه زگردش فلک باژگون سریر
    خورشید خسروی را شد نوبت زوال

    بر عادت زمانه پس از آن خجسته شاه
    ملک زمانه یافت بدین خسرو انتقال

    چون ملک یافت رونق و یکرویه گشت کار
    مر خواجه را رسید ز شاه جهان مثال

    کای بی‌توگوش خلق به بیغارهٔ حسود
    وی بی‌تو جان خلق به سرپنجهٔ نکال

    اکنون مرا رسید جهان داوری و کرد
    شاه جهان به روضه فردوس ارتحال

    بیرون ممان و کشور ما را پذیره شو
    ورنه پذیره گردد این ملک را وبال

    صدر جهان وزیر معظم چو این شنید
    چاره ندید امر ملک را جز امتثال

    بنگاه خود بماند و به ایران کشید رخت
    با لطف کردگاری و با فر لایزال

    بوسیده پای خسرو و بگرفته دست بخت
    بگشوده روی رامش و بسته در ملال

    ای خرگه وزارت‌، رو بر فلک بناز
    وی مسند صدارت‌، شو بر جهان ببال

    ای خصم دیو سیرت‌، نالان شو و مخند
    وی ملک دیده محنت‌، خندان شو و منال

    کامد به فر بخت دگرباره سوی تو
    صدر فلک مقام و عید ملک خصال

    فرخنده فر اتابک اعظم امین شاه
    دستور بی‌نظیر و خداوند بی‌همال

    رایش ستاره‌سیرت و جودش سحاب فعل
    عزمش سپهر پویه وحزمش زمین مثال

    از اوگزیده منظرهٔ فرهی طراز
    وز او گرفته آینهٔ خسروی صقال

    پاسش زگرگ نائبه بشکسته چنگ و ناب
    بأسش ز باز حادثه پرکنده پر و بال

    باکین او بنالد گردون کینه‌توز
    با خشم او نتابد دنیای مردمال

    رایش ز روی مهر درخشان برد فروغ
    کلکش ز پشت شیر نیستان کشد دوال

    آنجاکه خنگ همت عالیش زد قدم
    در هم گسست توسن اندیشه را عقال

    مال و زر است به ز همه چیز پیش خلق
    وتن خواجه راست نام نکو به ز زر و مال

    صدرا ز بخت‌، منظری افراشتی بلند
    چندان که بر فرازش برنگذرد خیال

    عزم تو را به پونه نپوید همی نسیم
    حزم تو را به پایه نپاید همی جبال

    روی صدارت از تو فزاید به مهر، نور
    صدر وزارت از تو فرازد به چرخ بال

    خوی تو مهرگستر و روی تو مهرفر
    جود تو خصم مال و وجود تو خصم مال

    دربا و ابر را تسودی دگر حکیم
    گر دیدی آن دل هنری وان کف نوال

    دارد زگال با دل خصم تو نسبتی
    زان رو زنند آتش سوزنده در زگال

    عین‌الکمال باد ز پیرامن تو دور
    ای یافته ز فر تو ملک ملک کمال

    تا درخورکنار تو گردد عروس بخت
    زینت بسی فزود به رخ بر زخط و خال

    نک آرمیده در برت آن خوبرو عروس
    گو خصم رو برآر همه روزه قیل و قال

    آنان که لب به یاوه گشودند پیش از این
    اکنون چرا شده است زبانشان به کام لال

    تا برفروختی رخ بخت اندربن بساط
    در جان دشمن تو بلا یافت اشتعال

    شهباز از این سپس نزند پنجه بر تذرو
    ضرغام ازین سپس نکند حمله بر مرال

    گاه آمده است تاکه سرانگشت خودگزند
    آنان که خواستند به کار تو اختلال

    یزدان به خواست درتو بزرگی و فرهی
    رخ تافتن ز خواهش یزدان بود محال

    صدرا صبوری آن ملک شاعران طوس
    کز نعمت تو داشت بسی حشمت و جلال

    در باغ مدحت تو نهالی نشاند و رفت
    و اینک به دولت تو برآورده شاخ و بال

    مدح تو جز بهار نگویدکس این‌چنین
    با بهترین معانی و با بهترین مقال

    گر زانکه شعرگفتم شعری بود بدیع
    ور زانکه سحر کردم سحری بود حلال

    بادا قرین اختر جاه تو نجم سعد
    بادا مطیع بخت جوان تو چرخ زال

    کام تو باد با لب آن شاهدی که برد
    از خلق‌، دل به طرهٔ خمیده‌تر ز دال

    بنگاه نیکخواه تو پر خلخی نگار
    پهلوی بدسگال تو پر هندوی نصال

    از نیکوان بساط تو بنگه پری
    وز لعبتان سرای توی چون مرتع غزال


     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,239
    بالا