شعر ترکیبات ملک الشعرای بهار

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
-بسم الله-

در این تاپیک، ترکبیات منسوب به ملک الشعرای بهار قرار داده می شود.

-لطفا از ارسال پست نامربوطه خودداری نمایید-

منبع: گنجور​
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    انتقاد از انجمن همت​


    باز بر شاخسار حیله و فن
    انجمن کرده‌اند زاغ و زعن

    زاغ خفته در آشیان هزار
    خار رسته به جایگاه سمن

    بلبلان را شکسته بال نشاط
    گلبنان را دریده پیراهن

    ابر افکنده از تگرگ خدنگ
    آب پوشیده زین خطر جوشن

    شد زبیغوله بوم جانب باغ
    شد ز ویرانه جغد سوی چمن

    زان چمن کاشیان جغدان شد
    به که بلبل برون برد مسکن

    کیست کز بلبل رمیده ز باغ
    وزگل دور مانده ازگلشن

    ازکلام شکوفه و نسرین
    وز زبان بنفشه و سوسن

    باز گوید به ماه فروردین
    که به رنجیم ز آفت بهمن

    به گلستان درآی و کوته کن
    دست بیگانگان از این مکمن

    تا به باغ اندرونت پاس بود
    ازگل و مل تو را سپاس بود

    ای همایون بهار طبع گشای
    وای از فتنهٔ زمستان وای

    بی‌تو دیهیم لاله گشت نگون
    بی‌تو سلطان باغ گشت گدای

    بی‌ تو شد روی سبزه خاک‌ آلود
    بی‌تو شد چشم لاله خون پالای

    تو برفتی ز بوستان و خزان
    شد زکافور، بوستان اندای

    مخزن سرخ گل برفت از دست
    خیمه سر و بن فتاد از پای

    سنبل و یاسمین بریخت ز باد
    لاله و نسترن نماند به جای

    بلبلان با فغان زارا زار
    قمریان با خروش ها یا های

    این زمان روزگار عزت تو است
    در عزت به روی ما بگشای

    باغ را زیوری دگر بر بند
    راغ را زینتی دگر بخشای

    باغ دیریست دور مانده ز تو
    زود بشتاب و سوی باغ گرای

    که بهر گوشه‌ای ز تو سخنی است
    وز خس و خار طرفه انجمنی است

    مژده کاید برون ز خلد برین
    موکب نو بهار و فروردین

    تا فزاید به بوستان زیور
    تا به بندد به شاخسار آئین

    تا شود شاخه بنفشه نزار
    تا شود پهلوی‌ شکوفه ‌سمین

    باغ گردد بهار خانهٔ گنگ
    راغ گردد نگارخانهٔ چین

    جای گیرد به جای لاله و گل
    بر سر شاخ‌، زهره و پروین

    گردد آراسته به در و عقیق
    گردن و دست لاله و نسرین

    درگلستان به گاه گل چیدن
    مشگ ریزد به دامن گل چین

    خیل زاغان برون روند از باغ
    و انجمنشان شود فراق و انین

    باغبان آید از بهشت فراز
    تا کند باغ را بهشت آئین

    باغ را باغبان همی باید
    واین چنین گفته‌اند اهل یقین

    که چو از باغبان تهی شد باغ
    انجمن‌ها کنند کرکس و زاغ

    ای گروهی که انجمن دارید
    یک زمان گوش سوی من دارید

    دل ز کید و نفاق برگیرید
    گر بدل مهر خوبشتن دارید

    در پی سیرت حسن کوشید
    گرچه خود صورت حسن دارید

    دگران نیز انجمن دارند
    گر شما نیز انجمن دارید

    همه دارند عقل و دین و شما
    جهل و تذویر و مکر و فن دارید

    می‌شنیدم ز ابلهان که شما
    سر آزادی وطن دارید

    لیک زینسان که من همی بینم
    سر آزار مرد و زن دارید

    گر سخنتان گزافه نیست چرا
    این‌چنین زبر لب سخن دارید

    هرکه بیند گـه سخن‌، گوید
    آلوی خشک در دهن دارید

    پند من بشنوید اگر در دل
    دانش و فضل‌، مختزن دارید

    بهلید این فریب و غنج و دلال
    مال خلق خدای نیست حلال

    آوخ از محنت و عنای شما
    وای از رنج و ابتلای شما

    برخ خلق باب فتنه گشود
    مجلس شوم فتنه زای شما

    ای گروهی که مؤذن تقدیر
    زد به بی‌دولتی صلای شما

    ای گدایان که برتری جوید
    بر شما باشی گدای شما

    باشی کوسج سیه که نهاد
    به نفاق و غرض بنای شما

    هست بیگانه ازکمال و خرد
    وی بقای خرد فنای شما

    بی‌بها مانده‌اید و بی‌قیمت
    زانکه رفت از میان بهای شما

    دست از این قیل و قال بردارید
    نه اگر بر خطاست رای شما

    ورنه زین فتنه و حیل ناگاه
    قصه رانم به صهر شاهنشاه
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    ترانهٔ ملی​


    دوشینه ز رنج دهر بدخواه
    رفتم سوی بوستان نهانی

    تا وارهم از خمـار جانکاه
    در لطف و هوای بوستانی

    دیدم گل‌های نغز و دلخواه
    خندان ز طراوات جوانی

    مرغان لطیف طبع آگاه
    نالان به نوای باستانی

    بر آتش روی گل شبانگاه
    هر یک سرگرم زندخوانی

    من بی‌خبرانه رفتم از راه
    از آن نغمات آسمانی

    با خود گفتم به ناله و آه
    کای رانده ز عالم معانی

    با بال ضعیف و پر کوتاه
    پرواز بلند کی توانی

    بودم در این سخن که ناگاه
    مرغی به زبان بی‌زبانی

    این مژده به گوش من رسانید
    کزرحمت حق مباش نومید

    گر از ستم سپهرکین توز
    یک چند بهار ما خزان شد

    وز کید مصاحب بدآموز
    چوپان بر گله سر گران شد

    روزی دو سه‌، آتش جهانسوز
    در خرمن ملک میهمان شد

    خون‌های شریف پاک هر روز
    بر خاک منازعت روان شد

    وان قصهٔ زشت حیرت‌اندوز
    سرمایهٔ عبرت جهان شد

    امروز به فر بخت فیروز
    دل‌های فسرده شادمان شد

    از فر مجاهدان بهروز
    آن ‌را که ‌دل تو خواست‌ آن شد

    وز تابش مهر عالم‌افروز
    ایران فردوس جاودان شد

    شد شامش روز و روز نوروز
    زین بهتر نیز می‌توان شد

    روزی دو سه صبرکن به امید
    از رحمت حق مباش نومید

    از عرصهٔ تنگ حصن بیداد
    انصاف برون جهاند مرکب

    در معرکه داد پردلی داد
    آن دانا فارس مهذب

    شاهین کمال‌، بال بگشاد
    برکند ز جغد جهل مخلب

    استاد بزرگ، لوح بنهاد
    شد مدرس کودکان مرتب

    آمد به نیاز، پیش استاد
    آن طفل گریخته ز مکتب

    استاد خجسته پی در استاد
    تا کودک را کند مؤدب

    آواز به شش جهت درافتاد
    از غفلت دیو و سطوت رب

    ای از شب هجر بوده ناشاد
    برخیز که رهسپار شد شب

    صبح آمد و بردمید خورشید
    از رحمت حق مباش نومید

    ای سر به ره نیاز سوده
    با سرخوشی و امیدواری

    منشور دلاوری ربوده
    در عرصهٔ رزم جان‌سپاری

    با داس مقاومت دروده
    کشت ستم و تباهکاری

    زنگار ظلام را زدوده
    ز آئینهٔ دین کردگاری

    لب بسته و بازوان گشوده
    وز دین قویم، کرده یاری

    وندر طلب حقوق بوده
    چون کوه‌، قرین بردباری

    جان داده و آبرو فزوده
    در راه بقای کامکاری

    وین گلشن تازه را نموده
    از خون شریف‌، آبیاری

    مشتیز به دهر ناستوده
    کز منظرهٔ امیدواری

    خورشید امید باز تابید
    از رحمت حق مباش نومید

    ای شیردل ای دلیر ستار
    سردار مجاهدان تبریز

    ای بسته میان به فر دادار
    در حفظ حقوق عزت‌آمیز

    ای ناصر ملت ای سپهدار
    ای ازره جور کرده پرهیز

    ای باقرخان راد سالار
    بر خرمن جور آتش‌انگیز

    ای صمصام ای بزرگ سردار
    آب دم تیغت آتش تیز

    ای سید لاری ای ز پیکار
    کرمان بگرفته تابه نیریز

    همدست شوید جمله احرار
    تا پای کشد عدوی خونریز

    بر رایت خود کنید ستوار
    زین معنی دلکش دلاویز

    کانصاف بساط جور برچید
    از رحمت حق مباش نومید

    ای حجت‌دین حکیم مشفق‌
    وی محیی دین حق محمد

    ای فخر تبار و آل صادق
    سبط علی و سلیل احمد

    ای بر تو شعار شرع لایق
    ای از تو اساس دین مشید

    گر بر تو ز دهر ناموافق
    شد ظلم و جفا و جور بی‌حد

    خوش باش که بخت شد موافق
    و اقبال برون کشید مسند

    طوس از علمای فحل مفلق
    گردید چو جنت مخلد

    خرم شد مشهد حقایق
    از فر مجاهدین مشهد

    با ترکان برخلاف سابق
    گشتند به دوستی مقید

    در یاری دین شدند شایق
    زان کرد خدایشان مؤید

    دین یابد از این گروه تأیید
    از رحمت حق مباش نومید

    صد شکر که کار یافت قوت
    از یاری حجهٔ خراسان

    وان قبله و پیشوای امت
    سرمایه حرمت خراسان

    بن موسی جعفر آن که عزت
    افزوده به عزت خراسان

    بگرفت نکو به دست قدرت
    سررشتهٔ قدرت خراسان

    وز همت عاقلان ملت
    شد نادره ملت خراسان

    وز عالم فحل با حمیت
    شد شهره حمیت خراسان

    ترکان دلیر با فتوت
    کردند حمایت خراسان

    نیز از علمای خوش رویت
    خوش گشت رویت خراسان

    زین بهتر نیز خواهیش دید
    از رحمت حق مباش نومید
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    منقبت​


    باز در جلوه گری شد صنمی جلوه گری
    دلبری پرده‌نشین شاهدکی پرده دری

    با خبر از همه وز عاشق خود بی‌خبری
    نکند در دل او نالهٔ عاشق اثری

    هیچ با ما دل او را سر احسان نبود
    دل او راگوئی که به فرمان نبود

    دل من بـرده ز نو لعبت شیرین سخنی
    شاهدی‌، ماه رخی‌، سرو قدی‌، سیم تنی

    رخ و بالایش چون ناری بر نارونی
    دل من پیشش چون مرغی بر بابزنی

    در همه گیتی امروز به خوبی سمر است
    زانچه در خوبی اندیشه کنی خوبتر است

    دیرگاهی است که کرده است‌مکان‌در دل‌من
    به غم عشقش آمیخته آب وگل من

    هله جز ناله و افغان نبود حاصل من
    بفزوده است غمش مشکل برمشکل من

    کیست کاین مشکل آسان کند انشاء‌الله
    بنده نتواند، یزدان کند انشاء‌الله

    بس که آن شوخ جفا ییشه جفا پیشه کند
    دل من زبن غم و اندیشه پر اندیشه کند

    هجر و وصلش چو به گلزار دل اندیشه کند
    آن یکی ربشه کند و آن دگری ریشه کند

    سوزد ازآتش هجرش دل محنت کش من
    لیک وصلش زند آبی‌به سرآتش من

    چه دل است اینکه یکی روز به سامان نبود
    پند نپذیرد و از کرده پشیمان نبود

    روز و شب جز که در آن چاه زنخدان نبود
    چه گنه کردکه جز درخور زندان نبود

    با چنین بیهده دل‌، دست ز جان باید شست
    این‌چنین گفت مرا پیر ره از روز نخست

    دل گر از راه برون رفت به راه آورمش
    پردهٔ خود سری وکبر ز هم بر درمش

    پس به خلوتگه معشوق حقیقی برمش
    برم اندر حرم شاه و کنم محترمش

    تا مگر از دل و جان بندگی شاه کند
    هم مرا روزی از راز شه آگاه کند

    شاه خوبان که به جز جانب درویش ندید
    آنکه شد عاشق ومعشوق به‌جزخویش ندید

    روی او را ز صفا چشم بد اندیش ندید
    دیدهٔ عاشق از یک نظرش بیش ندید

    کاینچنین شور غم عشق بهم در فکند
    آه اگرروزی آن پرده زرخ برفکند

    کیست معشوق من‌؟ آن شاهد بزم ازلی
    مظهر جلوهٔ حق‌، سر خفی‌، نور جلی

    سرو بستان نبی‌، شمع شبستان علی
    محرم اندر حرم قرب شه لم یزلی

    هادی مهدی‌، دارای جهان‌، حجهٔ عصر
    آنکه بر رایت او خواند خدا آیت نصر

    ایزد از روز ازل کاین گل پاکیزه سرشت
    این برومند شجر، در چمن دهر بکشت

    بدو دستش دوکلید از قبل خویش بهشت
    تا بدین هر دو گشاید در سجین و بهشت

    بد سگالش را درکام رباید سجین
    نیک‌خواهش را آغـ*ـوش دهد حورالعین

    هفت دوزخ ز لهیب غضبش یک لهب است
    هشت‌جنت ز ریاض کمرش یک‌خشب‌است

    نه فلک را شرف از درکه او مکتسب است
    خلقت ذاتش ایجاد جهان را سبب است

    او خدا را همه از خلقت گیتی غرض است
    ذات او جوهر و باقی همه گیتی عرض است

    تا جهان بوده است این نور، جهان‌آرا بود
    بود ازآن روزکه نی آدم و نی حوا بود

    او سلیمان‌بُد و او عیسی و او موسی بود
    نوح و یونس را او همره در دریا بود

    آسمان بود و زمین بود و بشر بود و ملک
    نور اوگه به زمین بود عیان که به فلک

    گر نهان است‌، یکی روز عیان خواهد شد
    آشکار از رخش آن راز نهان خواهد شد

    در همه گیتی فرمانش روان خواهد شد
    آنچه خواهیم به‌حمدالله آن خواهد شد

    تا رسد دست من آن روز بدان دامن پاک
    نهم امروز بدین در، سر طاعت برخاک
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    انتقاد از دولت​


    یاران روش دگر گرفتند
    وز ما دل و دیده برگرفتند

    از مسلک ما شدند دلگیر
    پس مسلک خوبتر گرفتند

    در سایهٔ طبع اعتدالی
    پیرایهٔ مختصر گرفتند

    هر زشتی را نکو گزیدند
    هر نفعی را ضرر گرفتند

    وز خارجیان ز ساده‌لوحی
    زهر از عوض شکرگرفتند

    فرمان شکوه خویشتن را
    از دشمن کینه‌ور گرفتند

    باری هرکار پرخطر را
    کاینان ز ره خطر گرفتند

    بازی بازی ز کف نهادند
    شوخی شوخی ز سر گرفتند

    غافل که به خانقاه احرار
    سیصد گوش است پشت دیوار
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    انتقاد از اوضاع خراسان​


    اندرین شهر پدید آمده مادامی چند
    بسته بر پای دل خستهٔ ما، دامی چند

    گشته ایام به کام دل ناکامی چند
    بعد از این ما و سر زلف گل‌اندامی چند

    فتنه در شهر فزونست‌، به ماکاری نیست
    رایت امن نگونست‌، به ماکاری نیست

    ما چه دانیم که دشمن به گناباد چه کرد
    یا عدو در درجز فتنه و بیداد چه کرد

    طبس از دزد و دغل ناله و بیداد چه کرد
    ما برآنیم که آن لعبت نوشاد چه کرد

    ما و آن خانم خوش‌لهجهٔ اسرائیلی
    به جهنم شرف دولتی و فامیلی

    سر ظهر است‌، دهن خشک وکسالت بسیار
    کارها ماند به عصر ای بت شیرین‌گفتار

    ای پسر سفره بینداز که شد وقت ناهار
    راستی عصر بنا بود سواری و شکار

    احتمالست که امروز بیاید خانم
    نظر لطف به یاران بگشاید خانم

    حالیا وقت نداریم به دیدار و سلام
    آنچه راپورت رسیده است بماند تا شام

    وقت لاتار مغازه است بود صبر حرام
    زود باشید، که تنهاست در آنجا مادام

    برویم آنجا تا چند بلیطی بخریم
    آبجو نیز در آنجا دو سه بطری بخوریم

    آن کراوات که من بستم با آن صافی
    نپسندیدش مادام ز بی‌انصافی

    هرچه اصرار نمودم ز مزخرف بافی
    هیچ نشنید و مرا هست همین غم کافی

    که چرا بر من‌، بدبین شده مادام قشنگ
    من چه کم دارم آخر ز جوانان فرنگ

    چون فکل از ستمت سـ*ـینه فگارم خانم
    چون کراوات گره خورده به کارم خانم

    با نگاه تو کجا چشم به مردم دارم
    گر همه شهر بدانندکه من دم دارم

    فخرم اینست که دم دارم و در دام توام
    دشمن نوع خود و عاشق بدنام توام

    من چه‌ دانم که‌ خراسان چه‌ و این ‌شور و شرش
    یا چه شد حالت سرحد و چه‌ آمد به سرش

    آنکه شد محو تو، ازخویش نباشد خبرش
    گر رعیت ز میان رفت‌، به گور پدرش

    من تورا دیدم و از غیر تو پوشیدم چشم
    با سر زلف تو باشد دو جهان پیشم پشم

    ای بت سنگدل‌، ای خانم زیبای ملوس
    سخت زببندهٔ آغوشی و شایستهٔ بـ*ـوس

    تا توئی دربر من نیست مرا جای فسوس
    انگلیس ار فکند شورش و گر آید روس

    تو یقین دان که مرا یک سر موئی غم نیست
    گر به ایران نشود، جای دگر، جا کم نیست

    نوبهارا! چقدر خیره و رک حرف زنی
    سخت بد مسلک و غوغاگر و شورش فکنی

    تا به کی موی دماغ من و امثال منی
    چند اندر پی اصلاح امور وطنی

    گر وطن در دم نزع است برادر! به تو چه
    توکه غمخوار وطن نیستی‌، آخر به تو چه
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    ناصر الملک​


    نایب شه چون زگیتی رخت بست
    ناصرالملک آمد و جایش نشست

    ظاهرا گفتند جمعی کم خرد
    بعد جاهل عالمی برجای هست

    گفتیم کاین مرد جبان
    پشت استقلال را خواهد شکست

    این اروپایی‌پرست است از چه روی
    کام خواهید از اروپایی‌پرست

    این نسازد کار را محکم‌، ولی
    رشته‌های ملک را خواهدگسست

    در اروپا پخته‌اند او را و او
    سخت از این پخت و پزهاگشته مـسـ*ـت

    سخت مکار است و ترسو این جناب
    دل بر او زبن روی نتوانیم بست

    ابلهان گفتند خیر این‌طور نیست
    ناصرالملک آدمی دانشور است

    هرکه جاهل ماند دور از آدمیست
    هرکه آدم شد ز قید جهل رست

    ما بدیشان یک مثل گفتیم نیز
    گرچه نشنیدند و تیر از شست جست

    « کای بسا ابلیس آدم‌رو که هست
    پس به هر دستی نباید داد دست‌»

    « گر به صورت آدمی انسان بدی‌»
    «‌احمد و بوجهل هم یکسان بدی‌»

    هرکه روزی چند رفت اندر فرنگ
    کی شود اگه ز رسم نام وننگ

    وانکه درسی چند از طامات خواند
    کی کند در سـ*ـینه‌اش دانش درنگ

    دیپلوماسی مشربان خشک مغز
    خود چه‌ می‌دانند جز نیرنگ و رنگ

    و آن همه نیرنگ‌هاشان صورتی است
    کز درون زشتست و از بیرون قشنگ

    هرکجا نفعی است شخصی‌، می‌پرند
    سوی آن چون جره باز تیز چنگ

    سوی منصب حمله آرند این گروه
    چون مقیمان ترن هنگام زنگ

    ناصرالملک از فرنگستان چه یافت
    جز تقلب‌های دزدان فرنگ

    سیرتش باری همان باشدکه بود
    گرچه باشد صورت او رنگ رنگ

    سخت نزدیک است شعر مولوی
    در صفات این چنین قوم دبنگ

    «‌یک شغالی رفت اندر خم رنگ
    اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ

    «‌پس برآمد یال و دم رنگین شده‌»
    « کاین منم طاووس علیین شده‌»

    ناصرالملک آن برید زشت‌پی
    از فرنگ آمد شتابان سوی ری

    شورها انگیخت در آغاز کار
    با نواهای مخالف همچو نی

    اکثریت گشت گردش چرخ زن
    چون بنات‌النعش برگرد جدی

    حیلت آغازبد و ضدیت فکند
    در وکیلان‌، حیله‌بازی‌های وی

    از بیانات پیاپی فاش کرد
    آن بناهایی که می‌افکند پی

    باده‌ای کاندر اروپا خورده بود
    کرد در ایران به یک گفتار قی

    نیز از او در اعتدالیون فتاد
    آنچه در دیوانگان از شور می

    مـسـ*ـت گشتند و سوی ما تاختند
    چون به سوی باغ‌، باد سرد دی

    خان نایب نیز می‌بالید سخت
    کامدستم از اروپا سوی ری

    بهر ایران علم و فضل آورده‌ام
    تا شوند از فضل من اموات حی

    وه چه‌خوش گفت آن حکیم مولوی
    در صفات این گروه لابشی

    «‌آن یکی پرسید اشتر را که هی
    ازکجا می‌آیی ای فرخنده پی‌»

    « گفت از حمام گرم کوی تو»
    « گفت خود پیداست از زانوی تو»

    ناصرالملک آمد و مسند ربود
    با وزیران پیل بازی‌ها نمود

    حیله‌ها انگیخت تا خود از شمال
    شاه سابق با سواران رخ نمود

    (‌شستر) آن والا مشیر ارجمند
    بهر دفعش دست قدرت برگشود

    نامداران نیز بر اسب نبرد
    زین فروبستند بی گفت و شنود

    حمله‌های آتشین‌شان شاه را
    دادکش از هر طرف برسان دود

    شاه خود شد مات لیکن کینه‌ها
    مر وزیران را ز شستر برفزود

    دست در دامان این نایب زدند
    که بکن فکری در این هنگامه زود

    خان نایب نیز انگشتی رساند
    تاکه از روسیه بالا شد عمود

    آمد از روسیه اولتیماتومی
    سرخ و سبز و ازرق و زرد و کبود

    ناصرالملک از طبابت‌های خویش
    این چنین بر خستگان بخشود سود

    از دواهایش شفا نامد پدید
    وتن مریض از آن کسل‌تر شدکه بود

    این مریض و این دوا را مولوی
    کرده اندر مثنوی خوش وانمود

    « گرقضا سرکنگبین صفرا فزود
    روغن بادام خشکی می‌نمود»

    «‌آن علاج و آن طبابت‌های او»
    «‌ریخت یکسر از طبیبان آبرو»

    خائنان زینکار نبود ننگشان
    کور بادا کور چشم تنگشان

    بنده و اجری خور روسند و بس
    از تمدن خواه تا الدنگشان

    کفه‌شان بالاست در عرض دول
    نیست گو در ترازو سنگشان

    این وزیران کاروان غفلتند
    ناصرالملک است پیش‌آهنگشان

    آن‌چنان قومی که این شان پیشواست
    چیست گویی دانش و فرهنگشان

    لاجرم این پیشوا بی‌هیچ عذر
    می کند تقدیم خصم اورنگشان

    وین خسان بینند و اصلاً شرم نیست
    نزکیومرث و نه از هوشنگشان

    اندرین صلحی که کردند این گروه
    مولوی گفته است روی و رنگشان

    « کز خیالی صلحشان و جنگشان
    و از خیالی نامشان و ننگشان‌»

    «‌این وزیران از کهین و از مهین‌»
    «‌لعنت‌الله علیهم اجمعین‌»

    ناصرالملک آن یل کار آزمود
    اندرین میدان میانداری نمود

    گاه شد سر شاخ وگاه آمد به خاک
    گاه شد بالا وگاه آمد فرود

    در مصالح کرد جنبش دیر دیر
    در مفاسد کرد کوشش زود زود

    کشت ملت‌ را که خرم بود و سبز
    نارسیده از حیل بازی درود

    زان سپس قصد فراریدن گرفت
    تا نه بیند آنچه خود آورده بود

    کرد روشن آتش و خود روی تافت
    تا از آن ما را رود در چشم دود

    کارهای ملک و رأی خو یش را
    جمله پیچید و به صندوقی نمود

    چون از ایران رفت آن صندوق را
    دست قدرت بی‌محابا برگشود

    «‌تا بداند مسلم و گبر و یهود»
    « کاندرین صندوق جز لعنت نبود»

     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    توپ روس​


    اردیبهشت نوحه و آغاز ماتم است
    ماه ربیع نیست که ماه محرم است

    گر باد نوبهار وزد اندرین ربیع
    همچون محرم‌ از چه‌ جهان غرق‌ ماتم‌ است

    در عاشر محرم اگرکشته شد حسین
    در عاشر ربیع چرا دل پر از غم است

    باز این مصیبت نو و این نوحه بهر چیست
    آن‌نوحه ومصیبت دیرین مگرکم است

    تاکی جهان بکشتن آزادگان جریست
    تاکی فلک به خواری پاکان مصمم است

    درآخرالزمان چه غمی داده است روی
    بر شیعیان‌، که بر همه غم‌ها مقدم است

    گویی دراهل فرش بود ماتمی عظیم
    کافغان وشور وولوله درعرش‌اعظم است

    یاخود عزای تازه و سوگ دوباره ای
    این مه بر آل محمد فراهم است

    پیغمبر خدای چرا نوحه می کند
    گویی به یاد قبر سلیل مکرم است

    شاه رضا شهید خراسان غریب طوس
    کاتش به قلب پاک وی افکند توپ روس

    شاهی که خون کند دل احباب‌، غربتش
    پر خون شد از جفای بداندیش تربتش

    جور غریب مایهٔ اندوه و کربت است
    جور از پس وفات‌، فزونست کربتش

    محصور شد ز خیل عدو درگهی که بود
    خلق دو کون درکنف لطف و عزتش

    آن آستانه‌ای که خدا کردش احترام
    دردا که توپ روس برانداخت حرمتش

    صحنی که داشت قیمت جان‌ها غبار او
    نعل سمند حادثه بشکست قیمتش

    سوراخ شد زتیرجفا پیکری که بود
    پشت نهم سپهر، کمان بهر خدمتش

    غلطید در دماء شهیدان تنی که بود
    آب حیوه‌، ربزه‌خور خوان نعمتش

    درپای قهر حق ز چه‌رو موج زن نگشت
    زبن کینه‌هاکه رفت به دریای رحمتش

    ای حجه خدای ز غیبت برآر سر
    بنگرکه با خدای چه کردند و حجتش

    بیدارگشت فتنه‌، چرا رخ نهفته‌ای‌!
    برپای شد قیامت کبری‌، چه خفته‌ای‌!

    رضوان درند جامه و زد پیرهن به نیل
    خون موج‌زد ز چشمهٔ‌ تسنیم و سلسبیل

    گرد عزاگرفت سراپای عرش حق
    خاک الم نشست به رخسار جبرئیل

    بارید سنگ فتنه به گهوارهٔ مسیح
    افتاد نارکینه به گلخانهٔ خلیل

    کروبیان سدرهٔ رحمت پریده رنگ
    پرسان بیان واقعه از حضرت جلیل

    کایانجی و کشتی او شد نهان به موج
    آیاکلیم و امت او غرقه شد به نیل‌؟

    آیا خلیل زآتش نمرود شد هلاک
    آیا خراب‌، خانهٔ حق شد ز قوم فیل‌؟

    آیا شکست‌، قائمه ی جیش مصطفی
    از جیش خصم و لشکر اسلام شد ذلیل‌؟

    آیاکه مرتضی است زتیغ ستم فکار
    آیاکه مجتبی است ز زهر جفا علیل‌؟

    آیا دوباره خون حسین وکسان او
    گشته است برگروه زنازادگان سبیل‌؟

    ایشان‌در این‌سخن‌، که‌برآمد زخاک طوس
    از چارسو خروش غم‌انگیز توپ روس

    ای حجه زمانه دل ما به جان رسید
    تعجیل کن که فتنه ی آخر زمان رسید

    دزدان شرع لاف دیانت همی زنند
    ای حجت خدای گـه امتحان رسید

    دین زین شکست‌های ییاپی زدست رفت
    هنگام فتح و زندگی جاودان رسید

    اسلام از تطاول اعدا ز پا فتاد
    بر ما ز دستبرد اجانب زیان رسید

    قصد خراب کردن ایرانیان نمود
    آن سیل فتنه‌ای که به هندوستان رسید

    خودمی‌نگو‌یم این که به‌ ایران چه می‌رسد
    یا خود چه لطمه‌ای به‌ سریرکیان رسید

    ای پیشتاز لشکر اسلام درنگر
    بر این مصیبتی که بر اسلامیان رسید

    بنگر که از زمین خراسان ز جور روس
    افغان و شور و غلغله بر آسمان رسید

    بنگرکه در میان شبستان جد تو
    خون‌های کشتگان جفا تا میان رسید

    بنگرکه در ضریح رضا تیر آتشین
    از چارسو برآن تن بهتر ز جان رسید

    برآن ضریح‌، توپ مسلسل زدند آه‌!
    آتش به قلب احمد مرسل زدند آه‌!

    تاریک شد زمانه و گم گشت راه دین
    مغلوب شد زکثرت اعدا سپاه دین

    شد بی‌حقوق هرکه نشان داد راه حق
    شد بی‌پناه هرکه شد اندر پناه دین

    درغم بماند هرکه شد او غمگسار شرع
    بیداد یافت هرکه شد او دادخواه دین

    پرشد جهان ز خیل خدایان ملک و مال
    بیگانه شد به چشم خلایق اله دین

    چندان غبار فتنه و بدعت پدیدگشت
    کاینک به راه کفر بدل گشته راه دین

    نی حاکمی که دفع کند اشتغال ملک
    نی عالمی که رفع کند اشتباه دین

    ای آفتاب دنیی و دین چند در حجاب
    بنگر به حال تیره و روز سیاه دین

    ای پادشاه دین بنگرکاوفتاده باز
    از توپ روس زلزله در بارگاه دین

    بنگر که کرد دشمن ناپاک دین تباه
    آماج تیرکینه تن پاک شاه دین

    بنگرکه از زمین خراسان ز توپ روس
    بر آسمان زبانه کشد دود آه دین

    این آتش ار ز ملک خراسان گذرکند
    ترسم به خاک یثرب و بطحا اثرکند

    این بارگاه کیست چنین خالی و خراب
    خائن به جای خادم وآتش به جای آب

    درگاهش از تزاحم دین‌پروران تهی
    ایوانش از تطاول بیگانگان خراب

    سوراخ گشته گنبدش از توپ قلعه کوب
    پرگردکشته حضرتش از ظلم بی‌حساب

    برق تفنگ برشده جای چراغ برق
    نار سعیر در شده جای زلال ناب

    رخشنده گنبدش شده پنهان بدود توپ
    چون روی حور پنهان در نیلگون نقاب

    گاه اذان شام فراز مناره‌اش
    غران خروش توپ که قد قامت العذاب

    در زیر طاق و پای ضریح مطهرش
    هنگامه‌ای که کاش نبیندکسش به خواب

    زوار بی گـ ـناه و فقیران بی‌نوا
    تن‌ها به‌ره فتاده ورخ‌ها به‌خون خضاب

    آنجاکه بوده مسکن کروبیان قدس
    خاکم به سر! چرا شده منزلگه کلاب

    این کاخ جای بـ..وسـ..ـهٔ شاهان عصر بود
    اسب عدوکجا و چنین کاخ مستطاب

    خواب است این حدیث که گوینده‌ایم ما
    گر نیست خواب پس ز چه رو زنده‌ایم ما

    ای خالق طبیعت‌، جان از برای چیست
    وین جسم خاکسارگران از برای چیست

    این مغز خانه خانه و اعصاب تار تار
    وین قلب وخون و این دوران ازبرای چیست

    این جمله گر برای حیاتست و مردمی
    پس لشکر هوا و هوان از برای چیست

    بخل وحسد چرا و نفاق و غضب ز چه
    ظلم و جفا و ظن وگمان از برای چیست

    این کینه و هوا و هـ*ـوس گر غریزی است
    پس حکمت بنای جهان از برای چیست

    ورگردش جهان را اینست سرنوشت
    نار جحیم و باغ جنان از برای چیست

    مظلوم اگر به پنجهٔ ظالم حوالت است
    پس صحبت فلان و فلان ازبرای چیست

    ور حق عیان و نیست در او حاجت بیان
    پس صدهزار سر نهان از برای چیست

    از ره بدر شدیم خدایا هدایتی
    حیران شدیم ای مدد حق عنایتی

    گرگم نگشته بودی در شرع‌، راه ما
    پهلو بر اوج چرخ زدی بارگاه ما

    قرآن اگر نماندی در پردﻩ افول
    صد آفتاب‌، نور گرفتی ز ماه ما

    ور جهل جای فلسفه را نستدی بدین
    در دین بجا نماندی این اشتباه ما

    شد موی ما سفید به اِن قلت و قال و قیل
    یک مو نکرد فرق ز روز سیاه ما

    از رفض و جبر و غالی و سنت پدید گشت
    این اختلاف و ذلت و حال تباه ما

    این اختلاف شوم و دگر اختلاف‌هاست
    بر حالتی خراب‌تر از این گواه ما

    تقصیر از آن ماست که توپ جفای روس
    ویران کند حریم ولی‌اله ما

    و امروز چون اسیران در ﭘﻨﺠﻪ دو خصم
    درمانده‌ایم و نیست کسی داد خواه ما

    از کید خصم و ناکسی قائدان ملک
    درهم شکسته سطوت خیل و سپاه ما

    یکسو به دار، حجه و سالار دین رود
    یک سو خراب‌، کعبهٔ اهل یقین شود

    اسلام را شهید جفا کرد توپ روس
    نتوان شمردنش که چها کرد توپ روس

    هر ماتمی که بود، کهن شد به روزگار
    زبن ماتم نوی که به پا کرد توپ روس

    آوخ که در دیار خراسان به عهد ما
    تجدید عهد کرب و بلا کرد توپ روس

    نمرودوش به بارگه حجهٔ خدا
    با تیر کینه قصد خدا کرد توپ روس

    درداکه رخ‌، ز بهر خرابی چو قوم فیل
    بر کعبهٔ حریم رضا کرد توپ روس

    آه از دقیقه‌ای که بمانند پیک مرگ
    دراین شریف بقعه‌، صدا کرد توپ روس

    گرد ضریح سبط نبی را چوقتلگاه
    پر از جنازهٔ شهدا کرد توپ روس

    زوار را به طوف ضریح رضا، درو
    همچون‌ علف‌، به ‌داس ‌جفا کرد توپ‌ روس

    زودا که آه بی گنهان شعله‌ور شود
    تا خاندان ظالم از آن پر شرر شود
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    شب قدر​


    ای شب قدر و ای خزانهٔ اجر
    و سلام علیک حتی‌الفجر

    رخ خوبت بناکنندهٔ وصل
    سر زلفت فناکنندهٔ هجر

    دل پاکت زلال چشمهٔ فیض
    دم صبحت کلید مخزن اجر

    نور بخشی و رنج کاهی تو
    بهتر ار صدهزار ماهی تو

    شدم از فرقتت بتاب‌، ای شب
    ازمن خسته رخ متاب ای شب

    مطلع دیده‌ام ز دیدن تو
    شده پرنور آفتاب ای شب

    وصلت‌ای‌شب‌به‌من‌شده‌است‌حلال
    گشته برمن حرام خواب ای شب

    عجبا للمحب کیف ینام
    کل نوم علی المحب حرام

    داشتم در دل ای شب طناز
    آرزوی تو در شبان دراز

    هجرت امشب کشیده پرده به روی
    وصلت‌امشب گشاده چهره به ناز

    فخرت‌این بس به‌روزهاکه شدی
    شب میلاد سبط شاه حجاز

    پادشاه صفا و سیر و سلوک
    بوالحسن مالک‌الرقاب ملوک

    آن که بدرالبدور ایقان است
    وان که شمس‌الشموس‌ عرفانست

    در شریعت قبول حضرت او
    هست فرعی که اصل ایمانست

    فرش ایوانش عرش‌تقدیس است
    خاک درگاهش آب حیوانست

    زآب حیوانش حی شود عوضـ*ـی
    و من الماء کل شیئی حی

    هستی او اساس تجرید است
    روش او اصول توحید است

    حکمت‌شرع و دین به‌فکرت اوست
    فکرت دیگران به تقلید است

    گنجه‌ای بطون قرآن را
    پنج انگشت او مقالید است

    کنت کنزا که کردگار سرود
    قصدش این گنج پاک عرفان بود

    من که در بندگیش دلشادم
    از غم هست و نیست آزادم

    نیستم مبرم و حسود و لئیم
    واسع‌الصدر و مشفق و رادم

    گر ز کید زمانه در رنجم
    نیست غم کز ولای او شادم

    کوه پیش من است همسر کاه
    با ولای رضا ولی‌الله

    هرچه گویند خلق دامن چاک
    من که دارم تو را؛ ندارم باک

    من و دوری ز درگهت هرگز!!
    من‌ و هجران ز حضرتت حاشاک‌!!

    در رهت خاک‌ اگر شوم غم نیست
    هرکه از خاک زاد گردد خاک

    من تو را منقبت کنم شب و روز
    خاصه دراینچنین شبی فیروز

    تاکه افلاک را بقا بینم
    این مهین جشن را بپا بینیم

    چون در استم پی ثنای امام
    پای خود بر سر سها بینم

    میهمانان و میزبانان را
    برکنار از غم و بلا بینم

    شادمان بنگرم دل احباب
    به علی و آله الانجاب
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    مجلس سوم​


    در مجلس به فرخی وا شد
    آنچه گم گشته بود پیدا شد

    شید رخشان عدل طالع گشت
    دیو دژخیم ظلم رسوا شد

    بیرق اعتساف ساقط گشت
    رایت انتظام‌، برپا شد

    بانک پاینده باد آزادی
    از ثری بازتا ثریا شد

    جریان امور را، امروز
    همه اسباب‌ها مهیا شد

    تا نگویی که آه نیم شبی
    بی‌اثر ماند و ناله بیجا شد

    آه شد اشگ و اشک شد قطره
    قطره شد سیل و سیل دریا شد

    کودتای سه ساله غوغا کرد
    کودک شصت ساله بانی او

    من نگویم که خود چه با ما کرد
    آنکه بودیم جمله فانی او

    زنده درگورمان چو موتی کرد
    آنکه از ماست زندگانی او

    نی زتوبیخ خلق پرواکرد
    نه اثرکرد مدح‌خوانی او

    وه که خسرو به تخت ماوا کرد
    فری آن فر خسروانی او

    چتر انصاف بر سر پا کرد
    زهی آن چترکاویانی او

    حکمت حق چنین تقاضاکرد
    به خطا نیست حکمرانی او

    غنچهٔ انقلاب نشکفته
    شد دچار نسیم آذاری

    فکرهای بدیع ناگفته
    شد ز زنگار مفسدت تاری

    مغزها تیره‌، عقل‌ها خفته
    قهرمان نجات متواری

    کودتای سیاه آشفته
    شده غرق سیاه کرداری

    لب مردم ز تشنگی تفته
    رشوه چون سیل هرطرف جاری

    دزد با دزد راز دل گفته
    دیو با دیو کرده همکاری

    مژده کامروز شد پذیرفته
    دعوت ما ز حضرت باری

    وه که سخت اوفتاده در ششدر
    کشور شش هزار سالهٔ ما

    وه که جز احتیاج و فقر و ضرر
    نیست سرلوحهٔ مقالهٔ ما

    وه که بر هیچ کس نکرد اثر
    خنجر آه و تیر نالهٔ ما

    هله ز اخلاق ما به جای شکر
    می‌چکد زهر در پیالهٔ ما

    با چنین حال کی دهد اختر
    بجز از خون دل نوالهٔ ما

    خود جز از سیرت زنان یکسر
    نیست سیر علی‌العجالهٔ ما

    می‌دهد، هرکه می‌شود شوهر
    به کف اجنبی‌، قباله ما
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا