شعر منظومه‌های ملک الشعرای بهار | ارمغان بهار

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863

فقرۀ ۹۳​


تند هلک‌گوی (‌عصبانی و دیوانه‌وار) مباش‌، چه تند هلک‌گوی مردم چنان چون آتش است که اندر بیشه افتد و همه مرغ و ماهی بسوزد و هم خرفستر سوزد.

مشو در سخن تند و زنجیر خای
که تندی‌درخشیست خرمن گرای

بود آتش تیز، گفتار تیز
که در بیشه چیزی نماند به نیز

بسوزد تر و خشک‌ونزدیک‌ودور
چه مرغ‌ و چه ماهی چه مار و چه مور


فقرۀ ۹۴​


با آن مرد کجا پدر و مادر از او آزرده و ناخشنودند همکار مباش کت داد به دوبار ندارد - هیچت با آن کس دوستی و دوشارم مباد.

جوانی کز او نیست خشنود باب
هم آزرده زو مادر مهریاب

مشو هیچ همکار چونین کسی
کزان مرد بیداد بینی بسی

به جای تو نیکی ندارد نگاه
ازین دوستان تا توانی مخواه


فقرۀ ۹۵​


شرم و ننگ بدرا، روان خویش به دوزخ مسپار.

مکن شرم بیجا و بیجا درنگ
به دوزخ مرو از پی نام و ننگ
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۹۶​


    سخن دوآیینه (‌به دورویی و تذبذب‌) مگوی.

    سخن هیچگه بر دو آیین مگوی
    که نزد مهال ریزدت آبروی


    فقرۀ ۹۷​


    به انجمن جایی که نشینی نزدیک دروغ ‌(گوی‌) منشین که تو نیز بسیار دردمند نه‌بوی‌. (کذا)

    مشو هیچ همدوش مرد دروغ
    کز این دیو مردم نیاید فروغ


    فقرۀ ۹۸​


    آسان پای (‌ضد گرانجان‌) باش تا روشن چشم باشی.

    گرانی مکن در بر مهتران
    سبک‌پای بهتر ز مردگران

    چو اندک‌روی زود خیزی ز جای
    بری چشم روشن برکدخدای

    به دیدار تو شادمانی کند
    به خرم دلی میزبانی کند

    چو اندر نشستن گرانی کنی
    سر میزبان را به درد افکنی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۹۹​


    شب‌خیز باش که کار روا باشی.

    به تاریکی از خواب بیدار شو
    به نام خدا بر سر کار شو

    که شب‌خیز را کار باشد روا
    فزون خواب مردم شود بینوا


    فقرۀ ۱۰۰​


    دشمن کهن را دوست نو مگیر، چه دشمن کهن چون مار سیاه است که صد ساله کین فراموش نکند.

    بود دشمن کهنه‌، مار سیاه
    که صد سال دارد به دل کین نگاه

    بدان کینه‌ور دوستی نو مکن
    که ناگه کشد از تو کین کهن


    فقرۀ ۱۰۱​


    دوست کهن را دوست نو گیر، چه دوست کهن چون می کهن است که هر چند کهنه‌تر، به خورش شهریاران بیشتر شایسته و سزاوار.

    بجو یار نو از کهن دوستان
    که می چون کهن گشت نیکوست آن

    کهن یار همچون می لاله‌رنگ
    که هرچ آن کهن‌تر، گران‌تر به سنگ

     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۱۰۲​


    به یزدان آفرین کن و دل به رامش دار کت از یزدان فزایش به نیکویی رسد.

    به یزدان نخست آفرین بر شمار
    پس آنگاه دل را به رامش سپار

    کت افزایش آید ز یزدان پاک
    ز رامش نگردد دلت دردناک


    فقرۀ ۱۰۳​




    دهیوپد مرد (‌شاه) را نفرین مکن چه شهر پاسبانند، و نیکویی به جهانیان اندازند.

    به‌شاهنشهان‌زشت‌و ناخوش مگوی
    کجا پاسبانند بر شهر وکوی

    به کشور نکویی از ایشان رسد
    وزیشان بود کیفرکار بد


    فقرۀ ۱۰۴​


    و تراگویم ای پسر من‌، نیکوترین دهشیاری به مردمان‌، گوهر خرد است‌. چه اگر بر کست خواسته برود و یا چهارپایان بمیرد خرد بماند.

    کسی کاو به گیتی دهشیار زیست
    نکوتر ورا از خرد چیز نیست

    که گرمایه از دست برکست، شد
    زر و چارپانیزش از دست شد

    چو باشد خرد، رفته بازآیدش
    به ناز کسان کی نیاز آیدش
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۱۰۵​


    به استوانی و استواری دین کوشش کن چه مهمترین خرسندی دانایی (‌است‌) و بزرگتر از آن امید به مینو است‌.

    بدین کوش‌و پیوسته‌خرسند باش
    به دانش درختی برومند باش

    چو دانا بود مرد امّیدوار
    به مینو گراید سرانجام کار

    که دانا که دارد امید، آن بهست
    ز دانای نومید، نادان بهست


    فقرۀ ۱۰۶​



    همیشه روان خویشتن را فرایاد دار.

    همیشه روان را فرا یاد دار
    ز کردار نیکو روان شاد دارد



    فقرۀ ۱۰۷​



    نام خویش را، خویشکاری خویش به‌مهل‌. (‌یعنی به مناسبت نام و مقام از کار و کوشش طفره مزن‌)‌.

    مهل نام را، خویشکاری ز دست
    که بی‌خویشکاری شود نام پست

    دو گیتی است با مردم خویشکار
    به مینو خوش و در جهان شادخوار



     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۱۰۸​


    دست از دزدی و پای از بی‌خویشکاری رفتن‌ و منش از وارونگی و کجی بازدار، چه کسی که او کرفه کند پاداش یابد و کسی که گنا کند بادافراه برد.

    به‌دزدی مبر دست و ستوار باش
    منش را ز پستی نگهدار باش

    مبر تاب هرگز تن ازکارکرد
    که ازکارکردن شود مرد، مرد

    ز بی خویشکاری نگهدار پای
    که بیکارگی هست پتیاره‌ زای

    به‌هرکار پاداشنی همره است
    گنهکاره را سخت بادافره است


    فقرۀ ۱۰۹​


    هرکه او هیمالان (‌یعنی خصمان‌) را چاه کند، خود اندر چاه افتد.

    کسی کز پی دشمنان کند چاه
    خود افتد در آن ‌چاه‌ خواهی نخواه


    فقرۀ ۱۱۰​


    نیک مرد آساید و بد مرد بیش و اندوه گران بود.

    نکو مرد آساید اندر جهان
    برد بدکنش مرد رنج گران

    نکویی بود جوشن نیکمرد
    به گرد بدی تا توانی مگرد
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۱۱۱​



    زن گش (‌بکر) و جوان به زنی بگیر.

    زنی خواه دوشیزه و مهربان
    به دوشیزه شاد است مرد جوان


    فقرۀ ۱۱۲​


    نوشید*نی به پیمان (‌یعنی به اندازه‌) خور چه هر که او نوشید*نی بی‌پیمان خورد، بسا گنه که از وی آید.

    اگر باده نوشی به پیمانه نوش
    به آیین مردان فرزانه نوش

    کز افزونی می ز دل‌ها گـ ـناه
    برُوید، چو از تند باران گیاه

    وگر گفتهٔ من پسند آیدت
    مخور می که از می گزند آیدت

    ‌بود سوزیان این می لعل‌پوش‌
    زیانش ز تو، ‌سودش از می‌فروش


    فقرۀ ۱۱۳​


    هرچند بس نیک افسونِ ماران دانی‌، زود زود دست به مار مبر کت بگزد، و بر جای بمیراند.

    تو ای مرد افسونگر چیره‌دست
    مبر سوی هر مار بر خیره دست

    مبادا کت از این دلیری همی
    زند زخم و بر جای میری همی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۱۱۴​


    اگر بس آشنا و آب (‌یعنی شنا) نیک دانی زود زود به آب ستهمه (‌ظ‌. ستمبه = مخوف‌) اندر مشو که ترا آب نبرد و بجای بمیری‌.

    شنا گرچه به دانی ای مرد مه
    به آب ستبر اندرون پا منه

    مبادا ز ناگه رباید ترا
    سبک‌جان ز تن برگراید ترا

    کسی کاز خرد باشدش هیچ بهر
    ننوشد به امید پازهر، زهر


    فقرۀ ۱۱۵​


    به هیچ آیین مهر دروغی (‌یعنی بدعهدی‌) مکن که ترا خوره پسین نرسد.

    مورز ایچ در مهربانی دروغ
    که روی دورویان بود بی‌ فروغ

    وزو فرهٔ مردمی کم شود
    به روز پسین کار در هم شود


    فقرۀ ۱۱۶​


    خواستهٔ کسان‌ دیگر تاراج مکن و نگاه مدار و به‌ خواستهٔ خود میامیز، چه که خواستهٔ تو نیز ناپیدا و انبیر (‌محو‌) گردد،‌ زیرا خواستهٔ ناخویش آفریده چون با آن خویش...

    به تاراج مردم منه پای پیش
    زر کس میامیز با مال خویش

    که مال تو نیز از میان گم شود
    چو آلوده با مال مردم شود

    زری کاندر او دیگری رنج برد
    نبایست آن را زر خود شمرد

    چو برداشتی دسترنج کسان
    رود دسترنج تو نیز از میان


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۱۱۷​



    ... شاد مباش‌، چه مردم ایدون همانا چو مشگ پر باد است که چون باد از آن بدرود هیچ در او نماند.

    بود نازش مرد دانا به جان
    به جان شاد باش ای پسر تا توان

    که تن همچو مشگی بود پر ز باد
    نماندش چیزی چو بادش گشاد


    فقرۀ ۱۱۸​




    مردم ایدون همانا چون شیرخواره است که چون خو‌یی اندرگرفت بر آن خوی بایستد.

    بود آدمی کودکی شیرخوار
    پذیرنده ی خوی‌ها بی‌شمار

    چو خویی پذیرد در استد بدان
    نگر تا نگیری تو خوی بدان


    فقرۀ ۱۱۹ تا ۱۴۸​


    اینجا یک سی‌روزهٔ کوچک است که از فقرهٔ تا است و ما آن را بعد از قسمت آخر که با قسمت بالا مربوط است قرار دادیم‌.


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۱۴۹​



    چو نیکویی به تو رسد بسیار شادی مکن و چون سختی و بدبختی رسد بسیار به غم مباش‌، چه نیکی زمانه با سختی و سختی زمان با نیکویی است و هیچ فراز نیست کش نشیب نه از پیش‌، و هیچ نشیب نیست کش فراز نه از پس‌.

    چو نیکی رسید بهرت از آسمان
    از اندازه بیرون مشو شادمان

    چو زشتی رسد نیزت از روزگار
    مشو ناامید از سرانجام کار

    بسا نیکیا کش بدی از پی است
    بسا بد که نیکی همال وی است

    نشیب و فراز است کار جهان
    همیدون بود آشکار و نهان


    فقرۀ ۱۵۰، ۱۵۱​


    به خوردن خورش‌ها حریص مباش‌، و از هر خورشی مخور و زود زود به سور و خورن بزرگان مشو که ستوه‌آور نباشی‌.

    مشو در خورش‌ تند و بسیار خوار
    به خوان کسان دست کوتاه دار

    به هر خوردنی دست منما دراز
    از آن خور کجا هست پیشت فراز

    به خوان و به سور بزرگان مرو
    وگر رفت باید گران‌جان مشو

    میانه گزین باش در کار و بار
    وگرنه ستوه آیی از روزگار



    فقرۀ ۱۵۲​


    چهار کار دژآگاهی (‌نادانی‌) و دشمنی و بدی با تن خود کردن است: یکی پادیاوندی (‌یعنی‌: زبردستی و زورمندی‌) نمودن‌، دیگر درویش متکبر که با مردی توانگر نبرد آورد، دیگ‌ر مرد پیر ریژخوی که زنی برنا به زنی گیرد و دیگر مرد گشن (‌جوان‌) که زنی پیر به زنی کند.

    دژآگه چهار است کز خوی بد
    کند دشمنی با تن و جان خود

    یکی «پادیاوند» مردم گزای
    به‌ هر کار و هر چیز زور آزمای

    دگر نره دروبش با داروبرد
    که با مهتر از خویش جوید نبرد

    سه دیگر کهن سالهٔ ریژخوی
    که هنگام ییری شود جفت ‌جوی

    کرا پیر سر هست جفت جوان
    بود دشمن خویشتن بی گمان

    چهارم جوانی که جوید زنی
    شود جفت پیره‌زن ربمنی

    جوانی که خسبد بر پیره‌زن
    بود بی گمان دشمن خوبشتن
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا