شعر منظومه‌های ملک الشعرای بهار | ارمغان بهار

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863

فقرۀ ۵۶​


به مرد مه‌سال (‌زیاد سال‌) افسوس‌(‌استهزاء‌)‌مکن‌،‌چه‌تو نیز بسیار مه‌سال شوی‌

به‌مردم‌بر افسوس و خواری مکن
بویژه به مه‌سال مردکهن

که روزی تو مه‌سال گردی و پیر
همان بینی از رب‌بدکان‌ هژبر


فقرۀ ۵۷​



ناآمرزیده مرد آزرمان را به زندان مکن، گزیده و بزرگ مردم و هشیار مرد را بر بند زندان‌بان کن.

به زندان مکن آبرومند را
میفکن نهال برومند را

(‌جوان گنه کاره دربان مکن
به زندان مر او را نگهبان مکن‌)

کسی کاو ندارد ز یزدان هران
ندارد ترا بی گمان نیز پاس

به زندانت بگمار مردی گزین
بزرگ و هشیوار و پاکیزه‌دین


فقرۀ ۵۸​



اگر پسری بودت به برنایی به دبیرستان ده‌، چه دبیری چشم‌روشی است‌.

چو داری پسر ده به فرهنگیان
دبیری بیاموزش اندر میان

دبیری ورا دیده روشن کند
دلش خرم و مغز گلشن کند
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۵۹​


    سخن بنگرش (‌ملاحظه و تامل‌) کوی‌، چه سخنی است ( که‌) گفتن به و سخنی هست که پاییدن (تأمل) و آن پاییدن به از آن گفتن.

    چو خواهی به ‌تیزی‌سرایی سخن
    نگه کن بدان گفتهٔ خویشتن

    بساگفته کان را نبایست گفت
    بسا گفته کآن را نباید نهفت

    به‌جای خموشی سخن سر مکن
    به جای سخن لب مبند از سخن


    فقرۀ ۶۰​



    راستگوی مرد، پیامبرکن‌.

    بجو راستگو مرد، پیغامبر
    کجا راست آید پیامت بسر



    فقرۀ ۶۱​


    زده مرد (‌را) استوار مدار، و آپریکان (‌آبرمند) مرد (‌را) چگونه که آیین بود، هزینه به او ده‌.

    کسی کش‌فکندی‌وکردیش‌خوار
    مدارش‌ به ‌نزدیک خویش استوار

    چو خواهی کنی‌دستکیری زکس
    بجوی آبرومند نادسترس
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۶۲، ۶۳، ۶۴​


    سخن چرب گوش‌، گوش چرب دار، منش فرارون (‌والا) دارد.

    ستوده گوش باش و والامنش
    خجسته نهاد و فرارون کنش


    فقرۀ ۶۵​


    خویشتن مستای تا فرارون کنش باشی‌.

    مکن خودستایی که وارون شوی
    به وارونگی کی فرارون شوی


    فقرۀ ۶۶​


    اندر خدایان و پادشاهان ناآمرزیده مباش

    به نزد خدا و خداوندگار
    ز نامرزی خویشتن شرم دار
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۶۷​


    از دادمه (‌بزرگ‌تر از خود) و بهمرد سخن پرس.

    ز مهسال و به‌مرد پرسش نیوش
    یکایک به گفتارشان دار گوش


    فقرۀ ۶۸​


    از مرد دزد هیچ چیز مگیر و مده و ایشان را ستوه مکن.

    مکن هیچ با دزد داد و ستد
    کزین داد و استد ترا بد رسد

    ز بیداد کوتاه کن دست دزد
    چنین است فرمودهٔ اورمزد


    فقرۀ ۶۹​


    بیم و بادافراه دوزخ را به نگرش کن (‌در نظر بگیر).

    تن از دوزخ و بیم روز بدی
    نگهدار و بادافره ایزدی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863


    فقرۀ ۷۰​


    به هرکس و هر چیز وستار (سست) و گستاخ مباش.

    به هر کار گستاخ نتوان بدن
    به هرچیز و هرکس‌ نشاید زدن

    میانه به هر چیز و هرکار باش
    نه گستاخ باش و نه‌ بستار باش



    فقرۀ ۷۱​



    خوش فرمان باش که خوش بهر باشی

    به فرمانبری راه نیکی سپار
    که خوش بهره یابی ز پروردگار



    فقرۀ ۷۲، ۷۳​


    بی گـ ـناه باش که بی‌بیم باشی‌. سپاس‌دار باش که به نیکویی ارزانی باشی.

    سر بیمناکی گنهکارگی است
    گنه کاره را تن به آوارگی است

    همان بیگناهی تناسانیست
    به نیکی سپاسنده ارزانیست

    گنه کاره را بیم باشد ز شاه
    نترسد ز کس‌، مردم بیگناه



    فقرۀ ۷۴​


    یگانه باش که واپریکان (‌آبرومند) باشی.

    به هر کار یکرنگ و یکروی باش
    ستوده دل و بافرین خوی باش

    یگانه شو و پاک و پاکیزه دین
    که مرد یگانه بود بافرین

     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۷۵​


    راست گوی باش که استوار (‌مورد اعتماد) باشی.

    جز از راستی هیچ دم برمیار
    که باشی بر مردمان استوار


    فقرۀ ۷۶، ۷۷، ۷۸​


    خردتن (‌فروتن‌) باش که بسیار دوست شوی‌. بس دوست باش که نیکنام شوی. نیکنام باش که خوش‌زیست باشی‌.

    فروتن شو ای دوست در روزگار
    که مرد فروتن فزون جست یار

    فزون یار مردم نکونام زیست
    ز نام نکو شاد و پدرام زیست

    در زندگانی فزون یارگیست
    فزون یارگی از نکوکارگیست


    فقرۀ ۷۹​


    خوش بهر دین‌دوست باش که اهرو (‌اشو مقدس‌) باشی

    ز دین دوستی آسمانی شوی
    ز داد و دهش جاودانی شوی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۸۰​


    روان پرسیدار (‌با وجدان و روحانی‌) باش که بهشتی بوی.

    روانت چو بردارد از بد خروش
    خروش روان را ز دلدار گوش

    نگه دار جان را ز کردار زشت
    که اینست هنجار خرم بهشت


    فقرۀ ۸۱​


    دادار باش که گروزمانی (‌ملکوتی‌) شوی.

    ز داد و دهش جاودانی شوی
    جز این گر کنی زود فانی شوی


    فقرۀ ۸۲​



    زن کسان مفریب‌، چه به روان ‌گـ ـناه گران بود.

    به راه زنان دانهٔ دل مپاش
    فریبندهٔ جفت مردم مباش

    زن پارسا را مگردان ز راه
    که از رهزنی بدتر است این گـ ـناه

    روان را گـ ـناه گران آورد
    بس آسیب در دودمان آورد


    فقرۀ ۸۳​


    خرد بوده (‌پست و بی‌اصل‌) واپیشوار (‌؟‌) مردم را نگاه مدار (‌تفقد و احسان مکن‌) چه ترا سپاس نخواهد داشت‌.

    چو گشتی توانگر به داد و دهش
    فرومایهٔ پست را برمکش

    که این مردمان خداناشناس
    ندارند از مرد مهتر سپاس



     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۸۴​



    خشم وکین را، روان خویش تباه مساز.

    روان را بپرداز از خشم و کین
    که گردد تبه جانت از آن و این


    فقرۀ ۸۵​


    به گفتار و کردار چرب و نماز بر (گرم و متواضع باش‌) چه از نماز بردن پشت به‌نشکند و از چرب پرسیدن دهان گنده نشود.

    به گفتار و کردار شو مهربان
    نیایشگر و چرب و شیرین‌زبان

    که پشت از خمیدن نگیرد شکن
    نه از چرب گفتار گندد دهن



    فقرۀ ۸۶​


    فرتم سخن (‌سخن عالی‌) به دشچهر (‌بدذات‌) مگوی.

    میاموز دانش به ناپاکزاد
    که دانش چراغست و ناپاک باد

     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۸۷​


    چون به‌ انجمن خواهی نشست نزدیک‌ مردم دژآگاه منشین که تو نیز دژآگاه نباشی.

    به هر انجمن پاک و پدرام باش
    پژوهنده و چست و آرام باش

    چو خواهی نشستن پژوهنده شو
    به نزدیک مردان داننده شو

    به سوی دژ آگاه مردم مرو
    بپرهیز و همدوش نادان مشو

    مبادا چو بینند آنجا ترا
    شمارند همباز آنها ترا


    فقرۀ ۸۸​


    به انجمن سور، هر جای که نشینی بجای برتری‌ منشین کت از آن جای نیاهنجند و به جای فروتر نشانند.

    به‌سور انجمن‌جایگه بین درست
    بدان جای بنشین که در خورد تست

    مبادا برآرندت از آن نشست
    به‌جای فروتر نشانند پست

    ز فرزانه دهگان شنو پند راست
    به جایی نشین کت نبایست خا ست


    فقرۀ ۸۹​


    به‌خواسته و چیزگیتی گستاخ‌مباش‌،‌چه‌خواسته و چیز (‌مال و منال‌) گیتی ایدون همانا چون‌مرغی‌است که‌ازین درخت بر آن درخت نشسته و به هیچ درخت نپاید.

    به گنج و به کالای گیتی مناز
    که کالای گیتی نپاید دراز

    چو مرغی‌است گنج زر و خواسته
    جهان چون یکی باغ آراسته

    ز شاخی به شاخی برآید همی
    به یک شاخ هرگز نپاید همی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    فقرۀ ۹۰​


    اندر پدر و مادر خویش ترسکار و نیوشنده و فرمان‌بردار باش‌، چه مرد را تا پدر و مادر زنده‌اند، همانا چون شیر اندر بیشه است از هیچ کس نترسد و او را که پدر و مادر نیست همانا چون زن بیوه است که چیزی از وی بدوسند و او هیچ چیزی نتواند کرد و هر کسی (‌او را) بخوار دارد.

    به نزدیک مام و پدر بنده باش
    به فرمانگرای و نیوشنده باش

    جوان کش بود زنده مام و پدر
    بود، چون به بیشه درون‌، شیر نر

    چمد اندر آن بیشه نامدار
    نترسد ز کس گاه جنگ و شکار

    هم آن پورکش مرد مام و پدر
    بود چون زنی بیوه و دربدر

    کجا زو ربایند هرگونه چیز
    نه دست ستیز و نه پای گریز



    فقرۀ ۹۱​


    دخت خود را به زیرک و دانا مرد ده‌، چه زیرک و دانا مرد هر آینه چون زمین نیکوست‌. کجا تخم بدو افکند و از او بس جورتاک (‌؟‌) اندر آید.

    گرت هست دختر، به داننده ده
    ز هر شوهری شوی داننده به

    بود مرد داننده چون خوب خاک
    که در وی نشانند هرگونه تاک



    فقرۀ ۹۲​


    اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی‌، به کس دشنام مده‌.

    چو خواهی که‌ بد نشنوی از کسان
    میاور بد هیچ کس بر زبان
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا