شعر مسمطات ملک الشعرای بهار

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863

مولودیه​


امروز خدایگان عالم
بر فرق نهاد تاج لولاک

امروز شنید گوش خاتم
لولاک لما خلقت الافلاک

امروز ز شرق‌، اسم اعظم
مهر ازلی بتافت بر خاک

امروز ازین خجسته مقدم
ارکان وجود شد مشید

امروز خدای با جهان کرد
لطفی که نکرده بود هرگز

نوری که مشیتش نهان کرد
امروز پدید گشت و بارز

آورد و مربی جهان کرد
یکتن را با هزار معجز

پیغمبر آخرالزمان کرد
نوری که قدیم بود و بی‌حد

گشتند پیمبران پدیدار
با یک ‌دل و یک ‌زبان و یک ‌تن

یک‌ جلوه و صد هزار دیدار
یک پرتو و صد هزار روزن

برداشت حجب ز روی دادار
پیغمبر ما به وجه احسن

کاو بود نتیجه آخر کار
زو گشت اساس دین مشید

ای حکمت تو مربی کون
وی از تو وجود هرچه کائن

ای تربیت زمانه راعون
وی خلقت دهر را معاون

بی ‌روی ‌تو کشته‌ حق‌ به ‌صدلون‌
با شرع تو گشته دین مباین

بر ملت تو است ذلت وهون
ای ظل تو بر زمانه ممتد

حرمت ز مزار و مسجد ما
بردند معاندین دین‌، پاک

پوشیده رخ معابد ما
از غفلت ‌و جهل‌، خاک‌ و خاشاک

جز سفسطه نیست عاید ما
کاوهام گرفته جای ادراک

ابلیس شده است هادی ما
ما گشته به قید او مقید
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    سعدی​


    سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست
    یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست

    یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست
    هیچم ار نیست‌، تمنای توام باری هست

    «‌مشنو ای‌دوست که غیراز تو مرا یاری هست
    یا شب و روز به جزفکر توام کاری هست‌»

    لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هـ*ـوس
    به هـ*ـوس بال زد وگشت گرفتار قفس

    پای‌بند تو ندارد سر دمسازی کس
    موسی این‌جا بنهد رخت به امید قبس

    «‌به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
    که به هر حلقهٔ زلف تو گرفتاری هست‌»

    بی گلستان تو در دست به جز خاری نیست
    به ز گفتار تو بی‌شائبه‌، گفتاری نیست

    فارغ از جلوهٔ حسنت در و دیواری نیست
    ای که در دار ادب‌، غیر تو دیاری نیست

    گر بگویم که مرا با تو سر وکاری نیست
    در و دیوارگواهی بدهد کاری هست‌»

    دل ز باغ سخنت‌، ورد کرامت بوید
    پیرو مسلک تو راه سلامت پوید

    دولت نام تو حاشاکه تمامت جوید
    کاب گفتار تو دامان قیامت شوید

    «‌هرکه عیبم کند ازعشق و ملامت گوید
    تاندیده است تو را برمنش انکاری هست‌»

    روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم
    شب نباشدکه ثنای تو مکرر نکنم

    منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم
    نزد اعمی صفت مهر منور نکنم

    «‌صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم
    همه دانند که در صحبت گل خاری هست‌»

    هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
    وانکه جانش ز محبت اثری یافت‌، نمرد

    تربت پارس چو جان‌، جسم تو در سـ*ـینه فشرد
    لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد

    «‌باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
    آب هر طیب که در طبلهٔ عطاری هست‌»

    سعدیا نیست به کاشانهٔ دل غیر تو کس
    تا نفس هست به یاد تو برآریم نفس

    ما به جز حشمت و جاه تو نداریم هـ*ـوس
    ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس

    «‌نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس
    که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست‌»

    کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود
    بیت معمور ادب‌، طبع بلند تو بود

    زنده‌، جان بشر از حکمت و پند تو بود
    سعدیا! گردن جان‌ها به کمند تو بود

    «‌من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
    سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست‌»

    راستی دفتر سعدی به گلستان ماند
    طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند

    اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند
    وانکه او را کند انکار، به شیطان ماند

    «‌عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
    «‌داستانی است که بر هر سر بازاری هست‌»​
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    تضمین قطعهٔ سعدی​


    شبی درمحفلی با آه وسوزی
    شنیدستم که مرد پاره‌دوزی

    چنین می گفت با پیر عجوزی
    گلی خوش بوی در حمام روزی

    رسید از دست محبوبی به‌دستم

    گرفتم آن گل و کردم خمیری
    خمیری نرم و نیکو چون حریری

    معطر بود و خوب و دل‌پذیری
    بدو گفتم که مشکی یا عبیری

    که از بوی دلاویز تو مستم

    همه گل‌های عالم آزمودم
    ندیدم چون تو و عبرت نمودم

    چو گل بشنید این گفت‌ و شنودم
    بگفتا من گلی ناچیز بودم

    ولیکن مدتی با گل نشستم

    گل اندر زیر پا گسترده پر کرد
    مرا با همنشینی مفتخر کرد

    چو عمرم مدتی با گل گذر کرد
    کمال همنشین در من اثر کرد

    وگرنه من همان خاکم که هستم

     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا