شعر .°❀غزلیات همام تبریزی❀°.

^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
غزل شماره ۲۱


خانه امروز بهشت است که رضوان اینجاست
وقت پر وردنجان است که جانان اینجاست
نیست ما را سر بستان و ریاحین امروز
نرگس مـسـ*ـت و گل و سرو خرامان اینجاست
خبری از دل ضایع شد زندانی
باز پرسید که آن سرو خرامان اینجاست
من ز غیرت شوم آتشکده یی گر یابد
آگهی خضر که اسکندر خوبان اینجاست
شتر از مصر به تبریز میارید دگر
کان شکر را چه محل این شکرستان اینجاست
هر که او را ادب مجلس شاهان نبود
گو بدین در مگذارید کد سلطان اینجاست
بندگی را کمر امروز ببندید به جان
چون نبندیم میان یوسف دوران اینجاست
چشم و ابروی تو کردند اشارت به همام
که ازین حسن وملاحت بگذرکان اینجاست
ماه خود کیست ندارم سر خورشید فلک
سایه لطف خدا روح دل و جان اینجاست
 
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۲۲


    این زاب وخاک نیست که جانی مصور است
    چشم جهانیان به جمالش منور است
    گرزان که نسبتش به عناصر می کنند
    آبش مگر زکوثر و خاکش ز عنبر است
    ذکر زبان هر که نظر می کند برو
    سبحان من یصور و الله اکبر است
    گل پیش ما مریز و دگر ارغوان میار
    جانم فدای آن که ازین هر دو خوشتر است
    عنبر میان آتش مجمر چه می نهی
    زانفاس دوست مجلس ما خودمعطر است
    شمع از میان جمع برون بر که امشبم
    در خانه روشنایی خورشید انور است
    ساقی بیار باده که از مجلس الست
    ما را هنوز مـسـ*ـتی یک جرعه در سر است
    نی نشکنیم از می دنیا خمـار خویش
    ما را نوشید*نی از لب میگون دلبر است
    جام جهان نمای الهی ست صورتش
    انصاف می دهند نظرها که مظهر است
    با عاقلان بگوی که اصحاب عشق را
    ذوق است ره نمای نه اندیشه رهبر است
    در تنگنای لفظ نگنجد بیان ذوق
    زان سوی حرف و صوت مقامات دیگر است
    چون چشم مـسـ*ـت یار دهد می به عاشقان
    کی درمیان مجال صراحی و ساغر است
    جان همام را نفس صبح و بوی دوست
    پرورده اند زان نفسش روح پرور است
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۲۳


    اینک آن روی مبارک که سزای نظر است
    که چه باشد که ز خورشید بسی خوبتر است
    روح پاک است مصور شده از بهر نظر
    ور نه این حسن نه اندازه روی بشر است
    سخنت آب حیات است و نفس مشک و عبیر
    هر دو را از لب شیرینت گذار بر شکر است
    هر حدیثی که رود پیش هوا دارانت
    بجز افسانه عشق تو همه دردسر است
    رشکم آید که نظر بر دگری اندازی
    یا از آیینه که از عکس رخت بی خبر است
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۲۴


    افت اهل دل و فتنه صاحب نظر است
    قد افراشته و روی نکو خواهد دل
    در تو چیزی است که زین هر دو دلاویز تر است
    قامت سرو سهی را چه توان گفت ولی
    قد و بالای تو را خود حرکاتی دگر است
    همه را میل به زلف و خط و خالی باشد
    زان ملاحت که تو داری دل ما بی خبر است
    با نسیم سحری هست ز بویت اثری
    بوی گلهای دلاویز چمن زان اثر است
    گل که در ملک چمن مملکت خوبی داشت
    شد ز روی تو خجال بر سر عزم سفر است
    روی خوب تو منجم به جماعت نبود
    گفت کاشوب جهان جمله ز دور قمر است
    دل مردم همه در بند میانت بینم
    حیفم آید که میان تو به بند کمر است
    ببری دل به حدیثی نکنی دلداری
    از توای شوخ چه خون ها کد مرادر جگر است
    پرسشی کن که فدای لب شیرین تو باد
    هر چه در ناحیت مصر نبات و شکر است
    تشنه آب حیات لب تو بسیارند
    به جنایت که همام از همدشان تشنه تر است
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۲۵


    قبل کسی که وصل تو او را میسر است
    بر منزل مبارک تو هر که بگذرد
    گوید که این خلاصه هر هفت کشور است
    آبش چو کو ثر است و چو در سنگ ریزه ها
    بادش نسیم عنبر و خاکش معصفر است
    چشم و دل از مشاهده ات بی نصیب نیست
    نقشت چو بر صحیفه جانم مصور است
    آن آفتاب را که بسوزد شعاع او
    چشم عقول روی چو ماه تو مظهر است
    کحل جواهر است غبار منازلش
    زان چشم عاشقان تو دایم منور است
    گلزار چون بهشت شود فصل نو بهار
    جانم فدای آن که ازین هر دو خوشتر است
    گفتم بدسرو اگر چه خرامیدنت خوش است
    بالای خوش خرام دلارام دیگر است
    در جان نیشکر نبود آن حلاوتی
    کاندر لب و حدیث و دهان تو مضمر است
    از بندگیت دورم و جان با تو در حضور
    جایی که نیست خلوت جان چشم بر در است
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۲۶


    رویت به هر انجمن دریغ است
    سرو تو به هر چمن دریغ است
    جایی که سخن رود ز رویت
    وصف گل و نسترن دریغ است
    در دست نسیم صبحگاهی
    آن زلف پر از شکن دریغ است
    کس را نرسد حدیث آن لب
    کان خود به زبان من دریغ است
    اندام لطیف نازک دوست
    در صحبت پیرهن دریغ است
    وصف لب خویش خویشتن گوی
    در هر دهن آن سخن دریغ است
    شهری چو همام اگر بمیرند
    یک پرسش از آن دهن دریغ است
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۲۷


    بار دل بر تن نهادن کار اربـاب دل است
    این که عیسی بار خر بردوش گیرد مشکل است
    ای عزیزان ره رو راه دلارام است دل
    چون سبک بار است پیش از کاروان در منزل است
    مرغ عرشی آرزوی آشیان دارد ولی
    چون کند پرواز تادر بنداین آب و گل است
    اشتیاق روی جانان است جان را در جهان
    تا نپنداری که در زندان رضوان غافل است
    انتظاری می نماید روزگار وصل را
    اختیاری چون ندارد میل او بی حاصل است
    عاشقان در انتظار دوست جانی می دهند
    در سر هریک خیال آن که با من مایل است
    گرچه در دریای عرفان هست کشتی ها روان
    هر که زین دریا نشانی می دهد بر ساحل است
    ذوق دل بخشد سخن های همام از بهر آنک
    جان او سیراب از انفاس اصحاب دل است
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۲۸

    مشتاب ساربان که مرا پای در گل است
    در گردنم ز حلقه زلفش سالاسل است
    تعجیل میکنی تو و پایم نمی رود
    بیرون شدن ز منزل اصحاب مشکل است
    شیرینی وصال چو بی تلخی فراق
    کس رانصیب نیست ز دوران چه حاصل است
    چون عاقبت ز صحبت یاران بریدنی ست
    پیوند با کسی نکند هر که عاقل است
    روز وداع غرق خوند عاشقان
    وانکو نظاره می کند از دور غافل است
    ما را خبال دوست به فریاد می رسد
    ورنه فراق صحبت او زهر قاتل است
    هر جا که می نشینم و چندان که می روم
    در گردنم دو دست خیالش حمایل است
    از دید همام خیالش نمی رود
    آنجا فراق نیست که پیوند با دل است
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۲۹


    یار ما محمل نشین و ساربان مستعجل است
    چون روان گردم که زاب دیده پایم در گل است
    می رود من در پیش فریاد می دارم ولیک
    همچو آواز جرس فریاد ما بی حاصل است
    رو به هر جانب که آرد قبله جان ها شود
    منزلی کانجا فرود آید زمینی مقبل است
    زیستن بی روی تو صورت نمی بندد مرا
    وین تصور خودم را بیش از فراقش قاتل است
    صحبت خوبان بلای جان مشتاقان بود
    گرچه آسان است پیوستن بریدن مشکل است
    کیست مانندش که تا عاشق شود خرسند ازو
    دیگران از آب و گل منظورم از جان و دل است
    سرو زد با قامتش لاف دروغ از راستی
    مردم صاحب نظر داند که قولش باطل است
    گر ملامتگر نداند حال ما عیبش مکن
    ما میان موج دریاییم و او برساحل است
    سوز آتش شمع میداند که با پروانه چیست
    همنشین شمع سوزان از حرارت غافل است
    خصم می گوید که نشکیبد همام از نیکوان
    هر که جان آشنا دارد به ایشان مایل است
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۳۰


    تو سلطانی و خورشیدت غلام است
    نظر جز بر چنین صورت حرام است
    ورای حسن در روی تو چیزی ست
    نمیداند کسی کان را چه نام است
    اگر جان را بهشتی در جهان هست
    تویی از نیکوان دیگر کدام است
    به زیر لب سلامی کرده ای دوش
    همه منزل سلام اندر سلام است
    که باشم من که همراز تو باشم
    کلامی زان لبت ما را تمام است
    چه می خورده ست چشم نیم مستش
    که او را خواب مـسـ*ـتی بر دوام است
    اگر عاشق به ترک سر نگوید
    هنوز اندر سرش سودای خام است
    بماند سال ها چون جان نماند
    تمنایی که در جان همام است
     
    بالا