شعر .°•✾غزلیات وحشی بافقی✾•°.

^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
غزل شماره ۲۳

از کاه ، کهربا بگریزد به بخت ما
خنجر به جای برگ برآرد درخت ما
الماس ریزه شد نمک سودهٔ حکیم
در زخم بستن جگر عـریـ*ـان عـریـ*ـان ما
با اینهمه خجالت و ذلت که می‌کشم
از هم فرو نریخت زهی روی سخت ما
زورق گران و لجه خطرناک و موج صعب
ای ناخدا نخست بینداز رخت ما
وحشی تو بودی و من و دل، شاه وقت خویش
آتش فکند شعلهٔ گلخن به تخت ما




غزل شماره ۲۴

ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما
ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما
از تیغ بی ملاحظهٔ آه ما بترس
اولیست اینکه کس نشود هم نبرد ما
در آه ما نهفته خزان و بهار حسن
تأثیرهاست با نفس گرم و سرد ما
رخش اینچنین متاز که پیش از تو دیگری
کردست اینچنین و ندیدست گرد ما
سد لعب بلعجب شد و سد نقش بد نشست
تا ریختیم با تو، بد افتاد نرد ما
وحشی گرفت خاطر ما از حریم دیر
رفتیم تا کجاست دگر آبخورد ما
 
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۲۵

    دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها
    به نومیدی کشید آخر همه امیدواریها
    رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی
    مکن جانا که هست این موجب بی اعتباریها
    به اغیار از تو این گرم اختلاطیها که من دیدم
    عجب نبود اگر چون شمع دارم اشکباریها
    به سد خواری مرا کشتی وفا داری همین باشد
    نکردی هیچ تقصیر، از تو دارم شرمساریها
    شب غم کشت ما را یاد باد آن روز خوش وحشی
    که می‌کرد از طریق مهر ما را غمگساریها




    غزل شماره ۲۶


    پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب
    گر سبک روحی توانی خیمه زد بر روی آب
    خودنمایی کی کند آن کس که واصل شد به دوست
    چون نماید مه چو گردد متصل با آفتاب
    کی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر
    دم مزن از عشق اگر ره می‌دهی بر دیده خواب
    نیست بر ذرات یکسان پرتو خورشید فیض
    لیک باید جوهر قابل که گردد لعل ناب
    وحشی از دریای رحمت گر دهندت رشحه‌ای
    گام بر روی هوا آسان زنی همچون سحاب
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۲۷

    قصهٔ می خوردن شبها و گشت ماهتاب
    هم حریفان تو می‌گویند پیش از آفتاب
    آگهم از طرح صحبت تا شمار نقل بزم
    گر نسازم یک به یک خاطر نشانت بی حساب
    مجلسی داری و ساغر می‌کشی تا نیمشب
    روز پنداری نمی‌بینیم چشم نیمخواب
    باده گر بر خاک ریزی به که در جام رقیب
    می‌خورد با او کسی حیف از تو و حیف از نوشید*نی
    وحشی دیوانه‌ام در راستگوییها مثل
    خواه راه از من بگردان خواه رو از من بتاب




    غزل شماره ۲۸


    شد یار به اغیار دل آزار مصاحب
    دیدی که چه شد با چه کسان یار مصاحب
    رنگین شدن بزم من از یار محال است
    زین گونه که گردیده به اغیار مصاحب
    من رند گدا پیشه و او پادشه حسن
    با همچو منی کی شود از عار مصاحب
    یکباره چرا قطع نظر می‌کنی از ما
    بودیم نه آخر به تو یکبار مصاحب
    وحشی شده دمساز سگان سرکویت
    گردیده به یاران وفادار مصاحب
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۲۹

    گهی از مهر یاد عاشق شیدا کند یا رب
    چو شیدایی ببیند هیچ یاد ما کند یا رب
    گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد
    چسان قاصد من گمنام را پیدا کند یا رب
    به آه و نالهٔ شبها اسیرم کرد و فارغ شد
    چرا با تیره روز خود کسی اینها کند یا رب
    به بازار جنون افتاد وحشی بی سر زلفش
    بد افتادست کارش، ترک این سودا کند یا رب





    غزل شماره ۳۰


    مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب
    نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب
    گریه بس کرده‌ام ای جغد نشین فارغ بال
    که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب
    دورم از خاک در یار و ، به مردن نزدیک
    چون کنم چارهٔ من چیست در این باب امشب
    بسکه در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق
    نفسی گرم نشد دیدهٔ احباب امشب
    شمع سان پرگهر اشک کناری دارم
    وحشی از دوری آن گوهر سیراب امشب
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۳۱

    ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب
    وصیت می‌کنم باشید از من با خبر امشب
    مباشید ای رفیقان امشب ِ دیگر ز من غافل
    که از بزم شما خواهیم بردن درد سر امشب
    مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که می‌بینم
    رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب
    مکن دوری خدا را از سر بالینم ای همدم
    که من خود را نمی‌بینم چو شبهای دگر امشب
    شرر در جان وحشی زد غم آن یار سیمین تن
    ز وی غافل مباشید ای رفیقان تا سحر امشب





    غزل شماره ۳۲


    کسی خود جان نبرد از شیوهٔ چشم فسون سازت
    دگر قصد که داری ای جهانی کشتهٔ نازت
    نمی‌دانم که باز ای ابر رحمت بر که می‌باری
    که بینم در کمینگاه نظر سد ناوک اندازت
    همای دولتی تا سایه بر بام که اندازی
    خوشا بخت بلندی را که سوی اوست پروازت
    چه گفتم ، اله ، اله آنچنان سرکش نیفتادی
    که آساید کسی در سایهٔ سرو سرافرازت
    من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم
    که سر درخانهٔ جان کرد عشق خانه پردازت
    ز وحشی فاش شد رازی که حسنت داشت پنهانی
    بکش او را که اشک و آه او کردند غمازت
     
    بالا