شعر غزلیات حافظ

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
غزل شمارهٔ ۴۷۰

سـ*ـینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۷۱

    ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
    کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی

    قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
    چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی

    بیا که خرقه من گر چه رهن میکده‌هاست
    ز مال وقف نبینی به نام من درمی

    حدیث چون و چرا درد سر دهد ای دل
    پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی

    طبیب راه نشین درد عشق نشناسد
    برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی

    دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
    به آن که بر در میخانه برکشم علمی

    بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند
    به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی

    دوام خوشـی‌ و تنعم نه شیوه عشق است
    اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی

    نمی‌کنم گله‌ای لیک ابر رحمت دوست
    به کشته زار جگرتشنگان نداد نمی

    چرا به یک نی قندش نمی‌خرند آن کس
    که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی

    سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست
    جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۷۲


    احمد الله علی معدلة السلطان
    احمد شیخ اویس حسن ایلخانی

    خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد
    آن که می‌زیبد اگر جان جهانش خوانی

    دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد
    مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی

    ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
    دولت احمدی و معجزه سبحانی

    جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا
    چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

    برشکن کاکل ترکانه که در طالع توست
    بخشش و کوشش خاقانی و چنگزخانی

    گر چه دوریم به یاد تو قدح می‌گیریم
    بعد منزل نبود در سفر روحانی

    از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفت
    حبذا دجله بغداد و می ریحانی

    سر عاشق که نه خاک در معشوق بود
    کی خلاصش بود از محنت سرگردانی

    ای نسیم سحری خاک در یار بیار
    که کند حافظ از او دیده دل نورانی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۷۳

    وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
    حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

    کام بخشی گردون عمر در عوض دارد
    جهد کن که از دولت داد خوشـی‌ بستانی

    باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
    گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی

    زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
    عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی

    محتسب نمی‌داند این قدر که صوفی را
    جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی

    با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز
    در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی

    پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
    کاین همه نمی‌ارزد شغل عالم فانی

    یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
    کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی

    پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
    با طبیب نامحرم حال درد پنهانی

    می‌روی و مژگانت خون خلق می‌ریزد
    تیز می‌روی جانا ترسمت فرومانی

    دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
    ابروی کماندارت می‌برد به پیشانی

    جمع کن به احسانی حافظ پریشان را
    ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی

    گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل
    حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۷۴

    هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
    که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

    ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
    نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی

    بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقـ*ـص آور
    که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی

    گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
    خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی

    ملک در سجده آدم زمین بـ*ـوس تو نیت کرد
    که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی

    چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
    مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی

    دریغا خوشـی‌ شبگیری که در خواب سحر بگذشت
    ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی

    ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
    بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی

    خیال چنبر زلفش فریبت می‌دهد حافظ
    نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۷۵

    گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
    چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی

    شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم
    ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

    تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
    هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

    صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام
    چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی

    گویی بدهم کامت و جانت بستانم
    ترسم ندهی کامم و جانم بستانی

    چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند
    بیمار که دیده‌ست بدین سخت کمانی

    چون اشک بیندازیش از دیده مردم
    آن را که دمی از نظر خویش برانی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۷۶

    نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
    گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی

    تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
    به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی

    بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را
    ز لعل روح فزایش ببخش آن که تو دانی

    من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
    تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

    خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است
    اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی

    امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
    دقیقه‌ایست نگارا در آن میان که تو دانی

    یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ
    حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۷۷

    دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
    فراغتی و کتابی و گوشه چمنی

    من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
    اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی

    هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد
    فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی

    بیا که رونق این کارخانه کم نشود
    به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی

    ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن
    در این چمن که گلی بوده است یا سمنی

    ببین در آینه جام نقش بندی غیب
    که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی

    از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
    عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی

    به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
    چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی

    مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
    کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۷۸

    نوش کن جام نوشید*نی یک منی
    تا بدان بیخ غم از دل برکنی

    دل گشاده دار چون جام نوشید*نی
    سر گرفته چند چون خم دنی

    چون ز جام بیخودی رطلی کشی
    کم زنی از خویشتن لاف منی

    سنگسان شو در قدم نی همچو آب
    جمله رنگ آمیزی و تردامنی

    دل به می دربند تا مردانه وار
    گردن سالوس و تقوا بشکنی

    خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
    خویشتن در پای معشوق افکنی
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۴۷۹

    صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی
    برگ صبوح ساز و بده جام یک منی

    در بحر مایی و منی افتاده‌ام بیار
    می تا خلاص بخشدم از مایی و منی

    خون پیاله خور که حلال است خون او
    در کار یار باش که کاریست کردنی

    ساقی به دست باش که غم در کمین ماست
    مطرب نگاه دار همین ره که می‌زنی

    می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت
    خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی

    ساقی به بی‌نیازی رندان که می بده
    تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,270
    بالا