شعر غزلیات خاقانی

  • شروع کننده موضوع .: Mati :.
  • بازدیدها 4,705
  • پاسخ ها 242
  • تاریخ شروع

sa.Aghakeshizadeh🌙

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/28
ارسالی ها
1,300
امتیاز واکنش
5,175
امتیاز
696
محل سکونت
تبریز
سر سودای تو را سـ*ـینهٔ ما محرم نیست

سـ*ـینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست

کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را

کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست

خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او

شیر مردان را از نافهٔ آهو کم نیست

هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو داشت

خانقاهش به جز از زلف خم اندر خم نیست

بی‌دلی را که دمی با تو مهیا گردد

قیمت هر دو جهان نیمهٔ آن یک‌دم نیست

دیدهٔ شوخ تو را کشتن خلق آئین شد

تا کی این ظلم، در این دیده همانا نم نیست

زین خبر زلف تو شاد است به رنگش منگر

کاین سیه جامگی از کفر است از ماتم نیست

رو که سلطان جمالی تو و در عالم عشق

آخرین صف ز گدایان تو جز آدم نیست

چون به صد تیر بخستی دل خاقانی را

خود در آن، حقهٔ نوشین تو یک مرهم نیست
 
  • لایک
واکنش ها: Al12
  • پیشنهادات
  • sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    ما به غم خو کرده‌ایم ای دوست ما را غم فرست

    تحفه‌ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست

    جامه هامان چاک ساز و خانه‌هامان پاک سوز

    خلعه‌هامان درد بخش و تحفه‌هامان غم فرست

    چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر

    گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست

    خستگی سـ*ـینهٔ ما را خیالت مرهم است

    ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست

    یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست

    گـه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست

    زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود

    آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست

    رخت خاقانی در این عالم نمی‌گنجد ز غم

    غمزه‌ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    بس لابه که بنمودم و دل‌دار نپذرفت

    صد بار فغان کردم و یک‌بار نپذرفت

    از دست غم هجر به زنهار وصالش

    انگشت زنان رفتم و زنهار نپذرفت

    گـه سـ*ـینه ز غم سوختم و دوست نبخشود

    گـه تحفه ز جان ساختم و یار نپذرفت

    بس شب که نوان بودم بر درگه وصلش

    تا روز مرا در زد و دیدار نپذرفت

    گفتم که به مسمار بدوزم در هجرش

    بسیار حیل کردم و مسمار نپذرفت

    بر دشمن من زر به خروار برافشاند

    وز دامن من در به انبار نپذرفت

    پذرفت مرا اول و رد کرد به آخر

    هان ای دل خاقانی پندار نپذرفت
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    شوری ز دو عشق در سر ماست

    میدان دل از دو لشکر آراست

    از یک نظرم دو دلبر افتاد

    وز یک جهتم دو قبه برخاست

    خورشید پرست بودم اول

    اکنون همه میل من به جوزاست

    در مشرق و مغرب دل من

    هم بدر و هم آفتاب پیداست

    جانم ز دو حور در بهشت است

    کارم ز دو ماه بر ثریاست

    گر یافته‌ام دو در عجب نیست

    زیرا که دو چشم من دو دریاست

    بالله که خطاست هرچه گفتم

    والله که هرآنچه رفت سوداست

    خاقانی را چه روز عشق است

    با این غم روزگار کور است

    روزی دارد سیاه چونانک

    دشمن به دعای نیم شب خواست
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    دل شد از دست و نه جای سخن است

    وز توام جای تظلم زدن است

    دل تو را خواه قولا واحدا

    تا تو خواهیش دو قولی سخن است

    آنچه در آینه بینم نه منم

    پرتو توست که سایه فکن است

    نظرت نیست به من زانکه مرا

    تن نماند و نظر جان به تن است

    باد سردم بکشد شمع فلک

    شمع جان در تنهٔ پیرهن است

    هست دیگ هوست خام هنوز

    خامی آن ز دم سرد من است

    گل ز باغ رخت آن کس چیند

    که چو گل زر ترش در دهن است

    عالمی شیفتهٔ زلف تواند

    زلف تو شیفتهٔ خویشتن است

    کرده‌ام توبه ز می خوردن لیک

    لب میگون تو توبه‌شکن است

    نظر خاص تو خاقانی راست

    گرت نظاره هزار انجمن است
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    آن نازنین که عیسی دلها زبان اوست

    عود الصلب من خط زنار سان اوست

    بس عقل عیسوی که ز مشکین صلیب او

    زنار بندد ارچه فلک طیلسان اوست

    هر دم لبش به خنده برآید مسیح نو

    مانا که مریمی دگر اندر دهان اوست

    فرسوده‌تر ز سوزن عیسی تن من است

    باریک‌تر ز رشتهٔ مریم لبان اوست

    آن لعل را به رشتهٔ مریم که درکشید

    از سوزن مسیح که شکل میان اوست

    گر بر دلم زبور بخوانند نشنود

    کانجیر مرغش از لب انجیل خوان اوست

    پیران کعبه لاف ز خاقانی آورند

    ترسای روم کیست که خاقانی آن اوست
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    عیسی لبی و مرده دلم در برابرت

    چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت

    چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین

    ز آن لب که آتش است و عسل می‌دهد برت

    گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل

    ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت

    یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی

    خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت

    خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا

    خونین سلب شده است لب معجز آورت

    مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت

    کاینک نشان خون به لب شکرین درت

    از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ

    چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت

    خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست

    چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    آن نازنین که عیسی دلها زبان اوست

    عود الصلب من خط زنار سان اوست

    بس عقل عیسوی که ز مشکین صلیب او

    زنار بندد ارچه فلک طیلسان اوست

    هر دم لبش به خنده برآید مسیح نو

    مانا که مریمی دگر اندر دهان اوست

    فرسوده‌تر ز سوزن عیسی تن من است

    باریک‌تر ز رشتهٔ مریم لبان اوست

    آن لعل را به رشتهٔ مریم که درکشید

    از سوزن مسیح که شکل میان اوست

    گر بر دلم زبور بخوانند نشنود

    کانجیر مرغش از لب انجیل خوان اوست

    پیران کعبه لاف ز خاقانی آورند

    ترسای روم کیست که خاقانی آن اوست
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    عیسی لبی و مرده دلم در برابرت

    چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت

    چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین

    ز آن لب که آتش است و عسل می‌دهد برت

    گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل

    ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت

    یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی

    خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت

    خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا

    خونین سلب شده است لب معجز آورت

    مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت

    کاینک نشان خون به لب شکرین درت

    از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ

    چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت

    خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست

    چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    گر هیچ شبی وصل دلارام توان یافت

    با کام جهان هم ز جهان کام توان یافت

    دل هیچ نیارامد چون عشق بجنبد

    در آتش سوزنده چه آرام توان یافت

    جان یاد لبش می‌کند ای کاش نکردی

    کان لب نه شکاری است که مادام توان یافت

    من سوختم آوخ ز هـ*ـوس پختن او لیک

    بی‌آتش رز دیگ هـ*ـوس خام توان یافت

    خاقانی اگر یار نیابی چکنی صبر

    کاین دولت از ایام به ایام توان یافت

    نامت نشود تا نشوی سوختهٔ عشق

    کز داغ پس از سوختگی نام توان یافت
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,278
    بالا