شعر غزلیات حافظ

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
غزل شمارهٔ ۳۶۰


گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم

زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم

آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم

بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم

گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم

خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر
سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۶۱

    آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
    خاک می‌بوسم و عذر قدمش می‌خواهم

    من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
    بنده معتقد و چاکر دولتخواهم

    بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز
    آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم

    ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است
    ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم

    پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد
    و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم

    صوفی صومعه عالم قدسم لیکن
    حالیا دیر مغان است حوالتگاهم

    با من راه نشین خیز و سوی میکده آی
    تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم

    مـسـ*ـت بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود
    آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم

    خوشم آمد که سحر خسرو خاور می‌گفت
    با همه پادشهی بنده تورانشاهم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۶۲

    دیدار شد میسر و بـ*ـوس و کنار هم
    از بخت شکر دارم و از روزگار هم

    زاهد برو که طالع اگر طالع من است
    جامم به دست باشد و زلف نگار هم

    ما عیب کس به مـسـ*ـتی و رندی نمی‌کنیم
    لعل بتان خوش است و می خوشگوار هم

    ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند
    و از می جهان پر است و بت میگسار هم

    خاطر به دست تفرقه دادن نه زیرکیست
    مجموعه‌ای بخواه و صراحی بیار هم

    بر خاکیان عشق فشان جرعه لبش
    تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم

    آن شد که چشم بد نگران بودی از کمین
    خصم از میان برفت و سرشک از کنار هم

    چون کائنات جمله به بوی تو زنده‌اند
    ای آفتاب سایه ز ما برمدار هم

    چون آب روی لاله و گل فیض حسن توست
    ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم

    حافظ اسیر زلف تو شد از خدا بترس
    و از انتصاف آصف جم اقتدار هم

    برهان ملک و دین که ز دست وزارتش
    ایام کان یمین شد و دریا یسار هم

    بر یاد رای انور او آسمان به صبح
    جان می‌کند فدا و کواکب نثار هم

    گوی زمین ربوده چوگان عدل اوست
    وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم

    عزم سبک عنان تو در جنبش آورد
    این پایدار مرکز عالی مدار هم

    تا از نتیجه فلک و طور دور اوست
    تبدیل ماه و سال و خزان و بهار هم

    خالی مباد کاخ جلالش ز سروران
    و از ساقیان سروقد گلعذار هم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۶۳


    دردم از یار است و درمان نیز هم
    دل فدای او شد و جان نیز هم

    این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن
    یار ما این دارد و آن نیز هم

    یاد باد آن کو به قصد خون ما
    عهد را بشکست و پیمان نیز هم

    دوستان در پرده می‌گویم سخن
    گفته خواهد شد به دستان نیز هم

    چون سر آمد دولت شب‌های وصل
    بگذرد ایام هجران نیز هم

    هر دو عالم یک فروغ روی اوست
    گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

    اعتمادی نیست بر کار جهان
    بلکه بر گردون گردان نیز هم

    عاشق از قاضی نترسد می بیار
    بلکه از یرغوی دیوان نیز هم

    محتسب داند که حافظ عاشق است
    و آصف ملک سلیمان نیز هم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۶۴

    ما بی غمان مـسـ*ـت دل از دست داده‌ایم
    همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم

    بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند
    تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم

    ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای
    ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم

    پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
    گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم

    کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه
    کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم

    چون لاله می مبین و قدح در میان کار
    این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم

    گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
    نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۶۵


    عمریست تا به راه غمت رو نهاده‌ایم
    روی و ریای خلق به یک سو نهاده‌ایم

    طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم
    در راه جام و ساقی مه رو نهاده‌ایم

    هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده‌ایم
    هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده‌ایم

    عمری گذشت تا به امید اشارتی
    چشمی بدان دو گوشه ابرو نهاده‌ایم

    ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته‌ایم
    ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده‌ایم

    تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز
    بنیاد بر کرشمه جادو نهاده‌ایم

    بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال
    همچون بنفشه بر سر زانو نهاده‌ایم

    در گوشه امید چو نظارگان ماه
    چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده‌ایم

    گفتی که حافظا دل سرگشته‌ات کجاست
    در حلقه‌های آن خم گیسو نهاده‌ایم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۶۶

    ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم
    از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم

    ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
    تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم

    سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
    به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم

    با چنین گنج که شد خازن او روح امین
    به گدایی به در خانه شاه آمده‌ایم

    لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
    که در این بحر کرم غرق گـ ـناه آمده‌ایم

    آبرو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار
    که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم

    حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما
    از پی قافله با آتش آه آمده‌ایم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۶۷

    فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم
    که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم

    چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
    روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم

    تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
    سال‌ها شد که منم بر در میخانه مقیم

    مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
    ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم

    بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری
    سر برآرد ز گلم رقـ*ـص کنان عظم رمیم

    دلبر از ما به صد امید ستد اول دل
    ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم

    غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش
    کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم

    فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
    درد عاشق نشود به به مداوای حکیم

    گوهر معرفت آموز که با خود ببری
    که نصیب دگران است نصاب زر و سیم

    دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
    ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم

    حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش
    چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۶۸

    خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
    به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم

    زاد راه حرم وصل نداریم مگر
    به گدایی ز در میکده زادی طلبیم

    اشک آلوده ما گر چه روان است ولی
    به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم

    لـ*ـذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
    اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم

    نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
    مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم

    عشـ*ـوه‌ای از لب شیرین تو دل خواست به جان
    به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم

    تا بود نسخه عطری دل سودازده را
    از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم

    چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
    ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم

    بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ
    خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۶۹


    ما ز یاران چشم یاری داشتیم
    خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

    تا درخت دوستی بر کی دهد
    حالیا رفتیم و گنـد کاشتیم

    گفت و گو آیین درویشی نبود
    ور نه با تو ماجراها داشتیم

    شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت
    ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

    گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
    ما دم همت بر او بگماشتیم

    نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد
    جانب حرمت فرونگذاشتیم

    گفت خود دادی به ما دل حافظا
    ما محصل بر کسی نگماشتیم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,268
    بالا