شعر غزلیات خاقانی

  • شروع کننده موضوع .: Mati :.
  • بازدیدها 4,697
  • پاسخ ها 242
  • تاریخ شروع

sa.Aghakeshizadeh🌙

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/28
ارسالی ها
1,300
امتیاز واکنش
5,175
امتیاز
696
محل سکونت
تبریز
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد

در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد

کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش

تسبیح در آویزد، زنار دراندازد

دلها به خروش آید چون زلف برافشاند

جان‌ها به سجود آید چون پرده براندازد

در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد

در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد

شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل

من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد

از روی کله داری بر فرق سراندازان

از سنگ‌دلی هر دم سنگی دگر اندازد

هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم

در عشق چنین باید آن کس که سراندازد

این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده

باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد

تا تازه کند نامش در بارگه شاهی

کافلاک به نام او طرز دگر اندازد
 
  • پیشنهادات
  • sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد

    افغان چه توان کرد که داور نپذیرد

    زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را

    ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد

    صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را

    کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد

    از دیده به بالاش فرو بارم گوهر

    آن سنگ‌دل افسوس که گوهر نپذیرد

    جان پیش‌کش او بتوان کرد ولیکن

    بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرد

    پروانهٔ وصل از سر و زر خواهد مرفق

    آن شحنهٔ حسن از چه سر و زر نپذیرد

    خاقانی اگر رشوه دهد خال و لبش را

    ملک دو جهان خواهد و کمتر نپذیرد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    عشق تو چون درآید شور از جهان برآید

    دلها در آتش افتد دود از میان برآید

    در آرزوی رویت بر آستان کویت

    هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید

    تا تو سر اندر آری صد راز سر برآری

    تا تو ببر درآئی صد دل ز جان برآید

    خوی زمانه داری ممکن نشد که کس را

    یک سود در زمانه بی‌صد زیان برآید

    کارم بساز دانم بر تو سبک نشیند

    جانم مسوز دانی بر من گران برآید

    هر آه کز تو دارم آلودهٔ شکایت

    از سـ*ـینه گر برآید هم با روان برآید

    خاقانی است و جانی از غم به لب رسیده

    چون امر تو درآید هم در زمان برآید
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    عشق تو به گرد هر که برگردد

    از زلف تو بی‌قرارتر گردد

    تاج آن دارد که پیش تخت تو

    چون دائره جمله تن کمر گردد

    مرد آن باشد که پیش تیغ تو

    چون آینه جمله رخ سپر گردد

    در عشق تو تر نیامدن شرط است

    کایینه سیه شود چو تر گردد

    بر هر که رسید زخم هجرانت

    گر سد سکندر است درگردد

    زر خواستهٔ جهودم ار دارم

    چندان که به آفتاب درگردد

    زر داند ساخت کار من آری

    کار همه کس به زر چو زر گردد

    امروز بساز کار ما گر نی

    فردا همه کارها دگر گردد

    خاقانی را چه خیزد از وصلت

    آن روز که روز عمر برگردد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    آن زمان کو زلف را سر می‌برد

    از صبا پیوند عنبر می‌برد

    در غم زنجیر مشکینش فلک

    هر زمان زنجیر دیگر می‌برد

    در جمال روی او نظارگی

    دست را حالی به خنجر می‌برد

    پس عجب نی گر رگ ایمان ما

    نیش آن مژگان کافر می‌برد

    این عجب‌تر، کان لب نوشین به لطف

    گردنان را سر به شکر می‌برد

    گفت خاقانی نه مرد درد ماست

    زین بهانه آبش از سر می‌برد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی‌شود

    تا سر نمی‌شود غمت از سر نمی‌شود

    از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی

    کان با قضای چرخ برابر نمی‌شود

    هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون

    وین طرفه‌تر، که تیر تو خود تر نمی‌شود

    سلطان نیکوانی و بیداد می‌کنی

    می‌کن که دست شحنه به تو در نمی‌شود

    انصاف من ز تو که ستاند که در جهان

    داور نماند کز تو به داور نمی‌شود

    روزم فرو شد از غم و در کوی عشق تو

    این دود جز ز روزن من بر نمی‌شود

    روزی هزار بار بخوانم کتاب صبر

    گوشم به توست لاجرم از بر نمی‌شود

    از آرزوی وصل تو جان و دلم نماند

    کامد شد فراق تو کمتر نمی‌شود

    کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد

    یارب مگر سعادت یاور نمی‌شود

    خاقانیا ز یارب بیفایده چه سود

    کاین یارب از بروت تو برتر نمی‌شود
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    هر زمانی بر دلم باری رسد

    وز جهان بر جانم آزاری رسد

    چشم اگر بر گلستانی افکنم

    از ره گوشم به دل خاری رسد

    نیست امیدم که در راه دلم

    شحنهٔ امید را کاری رسد

    نیستم ممکن که در باغ جهان

    دست من بر شاخ گلناری رسد

    آسمان گر فی‌المثل پاره کنند

    زان نصیب من کله‌واری رسد

    زخم‌ها را گر نجویم مرهمی

    آخر افغان کردنم باری رسد

    از تو پرسم در چنین غم مرد را

    جان رسد بر لب؟ بگو آری رسد

    پی گرفتم کاروان صبر را

    بو که خاقانی به سرباری رسد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    عشاق به جز یار سر انداز نخواهند

    خوبان به جز از عاشق جان‌باز نخواهند

    تا عشق بود عقل روا نیست که مردان

    در مملکت عاشقی انباز نخواهند

    آنان که چو من بی پر و پروانهٔ عشقند

    جز در حرم جانان پرواز نخواهند

    بیداد از آن جزع جهان‌سوز نبینند

    فریاد از آن لعل جهان‌ساز نخواهند

    گر کشت مرا غمزهٔ غمازش زنهار

    تا خونم از آن غمزهٔ غماز نخواهند

    در مذهب عشاق چنان است شریعت

    کان را که بکشتند دیت باز نخواهند

    بی‌عشق ز خاقانی چیزی نگشاید

    بی‌وصل گل، از بلبل آواز نخواهند
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می‌پوشد

    ز شادی ارغوان با گل نوشید*نی وصل می‌نوشد

    به گل بلبل همی گوید که نرگس می‌کند شوخی

    مگر نرگس نمی‌داند که خون لاله می‌جوشد

    چه پندم می‌دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد

    مگر سوسن نمی‌داند که عاشق پند ننیوشد

    نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد

    گل اندر لکهٔ زمرد ز حجله رخ همی پوشد

    مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی

    سرانگشت تو بخراشد دلم در سـ*ـینه بخروشد

    نگارا گر چنین زیبا میان باغ بخرامی

    کلاهت لاله برگیرد قبایت سرو درپوشد

    وگر باد صبا در باغ بوی زلف تو یابد

    به دل مهرت خرد حالی به صد جان باز نفروشد

    خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند

    که آن بی‌عقل را بینید چون با باد می‌کوشد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    عشق تو به هر دلی فرو ناید

    و اندوه تو هر تنی نفرساید

    در کتم عدم هنوز موقوف است

    آن سـ*ـینه که سوزش تو را شاید

    از هجر تو ایمنم چو می‌دانم

    کو دست به خون من نیالاید

    با خوی تو صورتم نمی‌بندد

    کز عشق تو جز دریغ برناید

    با دستان غم تو می‌سازم

    گر ناز تو زخمه در نیفزاید

    آن می‌کنی از جفا که لاتسل

    تا کیست که گوید این نمی‌شاید

    ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است

    گر لطف کنی قرار باز آید

    چون طشت میان تهی است خاقانی

    زان راحت‌ها که روح را باید

    چون زخم رسد به طشت بخروشد

    انشگت بر او نهی بیاساید
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,270
    بالا