^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
غزل شماره ۱۲۲۱




اگر گم گردد این بی‌دل از آن دلدار جوییدش
وگر اندررمد عاشق به کوی یار جوییدش
وگر این بلبل جانم بپرد ناگهان از تن
زهر خاری مپرسیدش در آن گلزار جوییدش
اگر بیمار عشق او شود یاوه از این مجلس
به پیش نرگس بیمار آن عیار جوییدش
وگر سرمست دل روزی زند بر سنگ آن شیشه
به میخانه روید آن دم از آن خمـار جوییدش
هر آن عاشق که گم گردد هلا زنهار می‌گویم
بر خورشید برق انداز بی‌زنهار جوییدش
وگر دزدی زند نقبی بدزدد رخت عاشق را
میان طره مشکین آن طرار جوییدش
بت بیدار پرفن را که بیداری ز بخت اوست
چنین خفته نیابیدش مگر بیدار جوییدش
بپرسیدم به کوی دل ز پیری من از آن دلبر
اشارت کرد آن پیرم که در اسرار جوییدش
بگفتم پیر را بالله تویی اسرار گفت آری
منم دریای پرگوهر به دریابار جوییدش
زهی گوهر که دریا را به نور خویش پر دارد
مسلمانان مسلمانان در آن انوار جوییدش
چو یوسف شمس تبریزی به بازار صفا آمد
مر اخوان صفا را گو در آن بازار جوییدش
 
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۲۲




    چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابد ز رخسارش
    چه خوردست او که می‌پیچد دو نرگسدان خمارش
    چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا
    چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش
    به کار خویش می‌رفتم به درویشی خود ناگه
    مرا پیش آمد آن خواجه بدیدم پیچ دستارش
    اگر چه مرغ استادم به دام خواجه افتادم
    دل و دیده بدو دادم شدم مـسـ*ـت و سبکسارش
    بگفت ابروش تکبیری بزد چشمش یکی تیری
    دلم از تیر تقدیری شد آن لحظه گرفتارش
    مگر آن خواب دوشینه که من شوریده می‌دیدم
    چنین بودست تعبیرش که دیدم روز بیدارش
    شب تیره اگر دیدی همان خوابی که من دیدم
    ز نور روز بگذشتی شعاع و فر انوارش
    چه خواجست این چه خواجست این بنامیزد بنامیزد
    هزاران خواجه می‌زیبد اسیر و بند دیدارش
    کجا خواجه جهان باشد کسی کو بند جان باشد
    چو او بنده جهان باشد نباشد خواجگی یارش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۲۳




    قرین مه دو مریخند و آن دو چشمت ای دلکش
    بدان هاروت و ماروتت لجوجان را به بابل کش
    سلیمانا بدان خاتم که ختم جمله خوبانی
    همه دیوان و پریان را به قهر اندر سلاسل کش
    برای جن و انسان را گشادی گنج احسان را
    مثال نحن اعطیناک بر محروم سائل کش
    جسد را کن به جان روشن حسد را بیخ و بن برکن
    نظر را بر مشارق زن خرد را در مسائل کش
    چو لب الحمد برخواند دهش نقل و می بی‌حد
    چو برخواند و لا الضالین تو او را در دلایل کش
    سوی تو جان چو بشتابد دهش شمعی که ره یابد
    چو خورشید تو را جوید چو ماهش در منازل کش
    نوشید*نی کاس کیکاووس ده مخمور عاشق را
    دقیقه دانی و فن را به پیش فکر عاقل کش
    به اقبال عنایاتت بکش جان را و قابل کن
    قبول و خلعت خود را به سوی نفس قابل کش
    اسیر درد و حسرت را بده پیغام لاتأسوا
    قتول عشق حسنت را از این مقتل به قاتل کش
    اگر کافردلست این تن شهادت عرضه کن بر وی
    وگر بی‌حاصلست این جان چه باشد توش به حاصل کش
    کنش زنده وگر نکنی مسیحا را تو نایب کن
    تو وصلش ده وگر ندهی به فضلش سوی فاضل کش
    زمین لرزید ای خاکی چو دید آن قدس و آن پاکی
    اذا ما زلزلت برخوان نظر را در زلازل کش
    تمامش کن هلا حالی که شاه حالی و قالی
    کسی که قول پیش آرد خطی بر قول و قایل کش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۲۴




    پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش
    وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش
    الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر
    بدزدیدست جان من برنجانش برنجانش
    گر ایمان آورد جانی به غیر کافر زلفت
    بزن از آتش شوقت تو اندر کفر و ایمانش
    پریشان باد زلف او که تا پنهان شود رویش
    که تا تنها مرا باشد پریشانی ز پنهانش
    منم در عشق بی‌برگی که اندر باغ عشق او
    چو گل پاره کنم جامه ز سودای گلستانش
    در آن گل‌های رخسارش همی‌غلطید روزی دل
    بگفتم چیست این گفتا همی‌غلطم در احسانش
    یکی خطی نویسم من ز حال خود بر آن عارض
    که تا برخواند آن عارض که استادست خط خوانش
    ولیکن سخت می‌ترسم از آن زلف سیه کاوش
    که بس دل در رسن بستست آن هندو ز بهتانش
    به چاه آن ذقن بنگر مترس ای دل ز افتادن
    که هر دل کان رسن بیند چنان چاهست زندانش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۲۵




    ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش
    همه مهرست و دلداری همه خوشـی‌ است و آسایش
    هر آنچ از فقر کار آید به باغ جان به بار آید
    به ما از شهریار آید و باقی جمله آرایش
    همه دیدست در راهش همه صدرست درگاهش
    وگر تن هست در کاهش ببین جان را تو افزایش
    ببین تو لطف پاکی را امیر سهمناکی را
    که او یک مشت خاکی را کند در لامکان جایش
    بسی کوران و ره شینان از او گشتند ره بینان
    بسی جان‌های غمگینان چو طوطی شد شکرخایش
    بسی زخمست بی‌دشنه ز پنج و چار وز شش نه
    ز عشق آتش تشنه که جز خون نیست سقایش
    زهی شیرین که می‌سوزم چو از شمعش برافروزم
    زهی شادی امروزم ز دولت‌های فردایش
    چرا من خاکی و پستم ازیرا عاشق و مستم
    چرا من جمله جانستم ز عشق جسم فرسایش
    به پیش عاشقان صف صف برآورده به حاجب کف
    ز زخم اوست دل چون دف دهان از ناله سرنایش
    از او چونست این دل چون کز او غرقست ره ره خون
    وز او غوغاست در گردون و ناله جان ز هیهایش
    دلا تا چند پرهیزی بگو تو شمس تبریزی
    بنه سر تو ز سرتیزی برای فخر بر پایش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۲۶




    آن یار ترش رو را این سوی کشانیدش
    زین ساغر خندان رو جامی بچشانیدش
    زین باده نخوردست او زان بارد و سردست او
    با این همه بدهیدش جامی بپزانیدش
    او سرکه چرا آرد غوره ز چه افشارد
    زان زهر همی‌بارد تا جمله بدانیدش
    آن باده انگوری نفزاید جز کوری
    پهلوی چنین باده بالله منشانیدش
    باشد بودش سکته در گور نباید کرد
    زین آب خضر یک کف در حلق چکانیدش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۲۷




    رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش
    صد رحمت هر ساعت بر جانش و بر دینش
    هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد
    شیرینتر و نادرتر زان شیوه پیشینش
    آن طره پرچین را چون باد بشوراند
    صد چین و دو صد ماچین گم گردد در چینش
    بر روی و قفای مه سیلی زده حسن او
    بر دبدبه قارون تسخر زده مسکینش
    آن ماه که می‌خندد در شرح نمی‌گنجد
    ای چشم و چراغ من دم درکش و می‌بینش
    صد چرخ همی‌گردد بر آب حیات او
    صد کوه کمر بندد در خدمت تمکینش
    گولی مگر ای لولی این جا به چه می‌لولی
    رو صید و تماشا کن در شاهی شاهینش
    گر اسب ندارد جان پیشش برود لنگان
    بنشاند آن فارس جان را سپس زینش
    ور پای ندارد هم سر بندد و سر بنهد
    مانند طبیب آید آن شاه به بالینش
    عشقست یکی جانی دررفته به صد صورت
    دیوانه شدم باری من در فن و آیینش
    حسن و نمک نادر در صورت عشق آمد
    تا حسن و سکون یابد جان از پی تسکینش
    بر طالع ماه خود تقویم عجب بست او
    تقویم طلب می‌کن در سوره والتینش
    خورشید به تیغ خود آن را که کشد ای جان
    از تابش خود سازد تجهیزش و تکفینش
    فرهاد هوای او رفتست به که کندن
    تا لعل شود مرمر از ضربت میتینش
    من بس کنم ای مطرب بر پرده بگو این را
    بشنو ز پس پرده کر و فر تحسینش
    خامش که به پیش آمد جوزینه و لوزینه
    لوزینه دعا گوید حلوا کند آمینش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۲۸




    ای یوسف مه رویان ای جاه و جمالت خوش
    ای خسرو و ای شیرین ای نقش و خیالت خوش
    ای چهره تو مه وش آبست و در او آتش
    هم آتش تو نادر هم آب زلالت خوش
    ای صورت لطف حق نقش تو خوشست الحق
    ای نقش تو روحانی وی نور جلالت خوش
    ای مـسـ*ـتی هوش آخر در مهر بجوش آخر
    در وصل بکوش آخر ای صبح وصالت خوش
    ای روز ز روی تو شب سایه موی تو
    چون ماه برآ امشب ای طالع و فالت خوش
    گر لطف و وصال آری ور جور و محال آری
    آمیخته‌ای با جان ای جور و محالت خوش
    دل گفت مرا روزی سالی گذرد زان مه
    جان گفت به گوش دل کای دل مه و سالت خوش
    تبریز بگو آخر با غمزه شمس الدین
    کای فتنه جادویان ای سحر حلالت خوش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۲۹




    زلفی که به جان ارزد هر تار بشوریدش
    بس مشک نهان دارد زنهار بشوریدش
    در شام دو زلف او صد صبح نهان بیشست
    هر لحظه و هر ساعت صد بار بشوریدش
    آن دولت عالم را وان جنت خرم را
    کز وی شکفد در جان گلزار بشوریدش
    آن باده همی‌جوشد وز خلق همی‌پوشد
    تا روی شود از وی خمـار بشوریدش
    چشم و دل مریم شد روشن از آن خرما
    نخلیست از آن خرما پربار بشوریدش
    گم گشت دل مسکین اندر خم زلف او
    باشد که بدید آید بسیار بشوریدش
    شمس الحق تبریزی در عشق مسیح آمد
    هر کس که از او دارد زنار بشوریدش
     

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۳۰




    جانم به چه آرامد ای یار به آمیـ*ـزش
    صحت به چه دریابد بیمار به آمیـ*ـزش
    هر چند به بر گیری او را نبود سیری
    دانی به چه بنشیند این بار به آمیـ*ـزش
    آن تشنه ده روزه کی به شود از کوزه
    الا که کند آبش خوش خوار به آمیـ*ـزش
    در وصل تو می‌جوید وز شرم نمی‌گوید
    کامسال طرب خواهد چون پار به آمیـ*ـزش
    کاری که کند بنده تقدیر زند خنده
    کای خفته بجو آخر این کار به آمیـ*ـزش
    زیرا که به آمیـ*ـزش یک خشت شود قصری
    زیرا که شود جامه یک تار به آمیـ*ـزش
    اندر چمن عشقت شمس الحق تبریزی
    صد گلشن و گل گردد یک خار به آمیـ*ـزش
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,276
    بالا