شعر غزلیات خاقانی

  • شروع کننده موضوع .: Mati :.
  • بازدیدها 4,700
  • پاسخ ها 242
  • تاریخ شروع

sa.Aghakeshizadeh🌙

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/28
ارسالی ها
1,300
امتیاز واکنش
5,175
امتیاز
696
محل سکونت
تبریز
دلبر آن به که کسش نشناسد

نوبر آن به که خسش نشناسد

ماه سی روزه به از چارده شب

که نه سگ نه عسسش نشناسد

مـسـ*ـت به عاشق و پوشیده چنانک

کس خمـار هوسش نشناسد

دل هم از درد به جانی به از آنک

هر طبیبی مجسش نشناسد

بخ‌بخ آن بختی سرمست که کس

های و هوی جرسش نشناسد

کو سواری که شود کشتهٔ عشق

عقل داغ فرسش نشناسد

عاشق از روی شناسی به بلاست

خرم آن کس که کسش نشناسد

عشق را مرغ هوائی باید

کاین هوا گون قفسش نشناسد

استخوانی طلبد جان همای

که به صحرا مگسش نشناسد

آسمان هرچه بزاید بکشد

زانکه فریاد رسش نشناسد

روستم بین که به خون ریز پسر

کند آهنگ و پسش نشناسد

خوش نفس دارد خاقانی لیک

چرخ، قدر نفسش نشناسد
 
  • لایک
واکنش ها: Al12
  • پیشنهادات
  • sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    نقش تو خیال برنتابد

    حسن تو زوال برنتابد

    چون روی تو بی‌نقاب گردد

    آفاق جمال برنتابد

    از غایت نور عارض تو

    آئینه خیال برنتابد

    گر بـ*ـوس تو را کنند قیمت

    یک عالم مال برنتابد

    منمای مرا جمال ازیراک

    دیوانه هلال برنتابد

    از بـ..وسـ..ـه سخن نرانم ایرا

    طبع تو محال برنتابد

    جان بر تو کنم نثار نی‌نی

    صراف سفال برنتابد

    خاقانی را مکش چو کشتی

    می‌دان که وبال برنتابد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    روی تو چون نوبهار جلوه‌گری می‌کند

    زلف تو چون روزگار پرده‌دری می‌کند

    والله اگر سامری کرد به عمری از آنک

    چشم تو از سحرها ماحضری می‌کند

    مفلسی من تو را از بر من می‌برد

    سرکشی تو مرا از تو بری می‌کند

    گر بکشم که گهی زلف دراز تو را

    طرهٔ طرار تو طیره‌گری می‌کند

    راضیم از عشق تو گر به دلی راضی است

    لیک بدان نیست او جمله بری می‌کند

    عقل نه همتای توست کز تو زند لاف عشق

    می‌نشناسد حریف خیره سری می‌کند

    عشـ*ـوه‌گری می‌کند لعل تو و طرفه آنک

    عقل چو خاقانیی عشـ*ـوه خری می‌کند
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    زین وجودت به جان خلاص دهند

    بازت از نو وجود خاص دهند

    بکشند اولت به یک دم صور

    وز دم دیگرت قصاص دهند

    ز آتشین پل چو تشنه در گذری

    آبت از چشمهٔ خواص دهند

    مهره از باز پس بگرداند

    از پسین ششدرت خلاص دهند

    نام خاقانی از تو محو کنند

    به بهین نامت اختصاص دهند
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    روزم به نیابت شب آمد

    جام به زیارت لب آمد

    از بس که شنید یاربم چرخ

    از یارب من به یارب آمد

    عشق آمد و جام جام درداد

    زان می که خلاف مذهب آمد

    هر بار به جرعه مـسـ*ـت گشتم

    این بار قدح لبالب آمد

    کاری نه به قدر همت افتاد

    راهی نه به پای مرکب آمد

    رفتم به درش رقیب من گفت

    کاین شیفته بر چه موجب آمد

    همسایه شنید آه من گفت

    خاقانی را مگر تب آمد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند

    مشک را با بوی زلفش بس خریداری نماند

    تا برآمد در جهان آوازهٔ زلف و رخش

    کیمیای کفر و دین را روز بازاری نماند

    در جهان هر جا که یاد آن لب میگون گذشت

    ناشکسته توبه و نابسته زناری نماند

    گر در این آتش که عشق اوست در درگاه او

    آبروئی ماند کس را آب ما باری نماند

    آن زمان کز بهر دو نان عشق او خلعت برید

    ای عفی‌الله خود نصیب من کله‌واری نماند

    واندر آن بستان کز او دست خسان را گل رسید

    ای عجب گوئی برای چشم من خاری نماند

    شرط خاقانی است با جور و جفایش ساختن

    خاصه اکنون کاندرین عالم وفاداری نماند
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    ز خوبان جز جفاکاری نیاید

    ز بدعهدان وفاداری نیاید

    ز ایام و ز هرک ایام پرورد

    به نسبت جز جفاکاری نیاید

    ز خوبان هرکه را بیش آزمائی

    ازو جز زشت کرداری نیاید

    ز نیکان گر بدی جوئی توان یافت

    ز بد گر نیکی انگاری نیاید

    ز می سرکه توان کردن ولیکن

    ز سرکه می طمع داری نیاید

    دلا یاری مجوی از یار بدعهد

    کزان خون‌خواره غم‌خواری نیاید

    پری را ماند آن بی‌شرم اگرنه

    ز مردم مردم‌آزاری نیاید

    به ناله یار خاقانی شو ای دل

    که از یاران تو را یاری نیاید

    چه سود از ناله کاندر چشم بختت

    ز نفخ صور بیداری نیاید

    تو یاری از حریفان تا نجوئی

    کز ایشان خود به جز ماری نیاید
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    خار غم تو گل طرب دارد

    دل در پی تو سر طلب دارد

    مه حلقه به گوش تو نمی‌زیبد

    ور حلقه به گوش تو لقب دارد

    وصل تو و زحمت رقیبانت

    نخلی است که خار با رطب دارد

    می‌سوز مرا که خام کس باشد

    کز آتش سوختن عجب دارد

    هر کو ز حدیث درد من گوید

    این عذر نهد که خواجه تب دارد

    وآن کس که به تو رسد مرا گوید

    کو مهر تب تو بر دو لب دارد

    بس تاریک است روز خاقانی

    مانا که ز زلف تو نسب دارد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    زهر با یاد تو شکر گردد

    شام با روی تو سحر گردد

    درد عشق تو بوالعجب دردی است

    که چو درمان کنم بتر گردد

    نتواند نشاند درد دلم

    گر صفاهان به گل‌شکر گردد

    می‌کشم رطل عشق تا بغداد

    هم کشم گر ز سر بدر گردد

    بر تو تا زنده‌ام دگر نکنم

    گرچه کار جهان دگر گردد

    برنگردم من از تو تا عمر است

    آن ندانم که عمر بر گردد

    خاک روبی است بنده خاقانی

    کز قبول تو نامور گردد

    بنده خاقانی از تو سرور گشت

    بس نماند که تاجور گردد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد

    احوال دلم باز دگر باره دگر شد

    عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود

    آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد

    تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد

    از واقعهٔ من همه آفاق خبر شد

    تا باد، دو زلفین تو را زیر و زبر کرد

    از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد

    در حسرت روزی که شود وصل تو روزی

    روزم همه تاریک بر امید مگر شد

    بد بود مرا حال بر آن شکر نکردم

    تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد

    هان ای دل خاقانی خرسند همی باش

    بر هرچه خداوند قلم راند و قدر شد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,273
    بالا