متون ادبی کهن «عشاق‌نامه‌ی عراقی»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
مطربا، نغمهٔ حزین بر دار

یک زمانم دماغ جان تر دار

از نه آهنگ خردهٔ عشاق

نغمه‌ای گو، ز پردهٔ عشاق

مردم از هجر دوست، یک دمه‌ای

دل من زنده کن به زمزمه‌ای

تا من اندر سماع عشق آیم

مجلس عاشقان بیارایم

نفسی بگذرم ازین پس و پیش

ساعتی بنگرم به هستی خویش

چون که پی گم کنم ازین هستی

راه یابم به عالم مـسـ*ـتی

همچو مستان سماع برگیرم

نعرهٔ شوق دوست درگیرم

ساعتی همچو آرزومندان

ز اشتیاق حبیب در میدان

مرغ بسمل صفت، زنم پر و بال

وآیم از روزگار حال به قال

شرح عشق محب و حسن حبیب

بدهم یک به یک علی‌الترتیب:

روز اول، چو جوهر انسان

مایل عشق بود و خالی از آن

واهب اصل آلتی بخشید

که بدو نیک را ز بد بگزید

در زمانه بدید تو بر تو

حسن با قبح و زشت با نیکو

گشت ناظر به صورت هر دو

ز صفا و کدورت هر دو

چون شد اندر دلش صفا غالب

نشد او جز جمال را طالب

روی زیبا ز روی بد بگزید

بد نخواهد کسی، چو نیکو دید

هر کجا حسن دلربایی دید

چشم جانش همی درو نگرید

هر دمش کسوتی لطیف نمود

هر زمانش ارادتی افزود

هر که عاشق به دیدهٔ جان شد

گلخنی وار پیش سلطان شد:
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    لخنش بود سال و مه گلشن

    گرد حمام نفس می‌گردید

    گلخن جسم را همی تابید

    زان مقامش ملال پیدا شد

    به تفرج به سوی صحرا شد

    یک دم از گلخن بدن بپرید

    گرد صحرای روح می گردید

    دید آب روان و سبزه و گل

    مرده در پای حسن گل، بلبل

    گرد آن مرغزار می‌گردید

    باز دانست پاک را ز پلید

    گفت با خویشتن که: این گلشن

    هست بسیار خوشتر از گلخن

    ناگهان دلبری فرشته لقا

    اندر آن مرغزار شد پیدا

    مرکب حسن را سوار شده

    صد چو یوسف رکابدار شده

    از رخ خوب و عارض پر نور

    رشک صد آفتاب و منظر حور

    صد دل شاهد شکر گفتار

    بـرده از ره به طرهٔ طرار

    صد ستاره مهش عرق کرده

    آفتابی ز نو برآورده

    صد هزاران دلی به غم خسته

    بـرده، در دام زلف‌ها بسته

    چشم مستش چو ابروی دلکش

    خوب با خوب دیده خوش با خوش

    قطرهٔ ژاله بر گل خندان

    نسبتی دان بدان لب و دندان

    تن و جانش چنان مطهر و پاک

    که تو گفتی نداشت بهره ز خاک

    عزم نخجیرگاه کرده و مـسـ*ـت

    تیرش اندر کمان، کمان در دست

    راست گویی مگر به غمزهٔ خود

    عاشقان را به تیر خواهد زد

    گلخنی بی‌نوا و ناموزون

    از بن گلخن آمده بیرون

    عارضی آن چنان منور دید

    شاهزاده چو سوی او نگرید

    زورش از پا برفت و دل از دست

    شد درو، از نوشید*نی حیرت، مـسـ*ـت

    خون ز سودای دل ز چشمان ریخت

    بس به غربال چشم خون می‌بیخت

    جامهٔ گلخنی ز تن بدرید

    در پی آن پسر همی گردید

    شاهزاده چو سوی او نگرید

    بوی عشقش ز خون دل بشنید

    از تعجب به حال او نگران

    بادپا را فروگذاشت عنان

    سوی نخجیر گاه شد به شتاب

    گلخنی اوفتاده مـسـ*ـت و خراب

    ناوک فرقتش جگر خسته

    وز ملاقات امید بگسسته

    دل بداده ز دست و شوریده

    از تن و جان امید ببریده

    با دلی خسته و درونی ریش

    غرقه در خون ز اشک دیدهٔ خویش

    روز دیگر، چو شاه وا گردید

    گلخنی را هنوز در خون دید

    مـسـ*ـت مـسـ*ـت اندرو
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در هوای تو جان و تن بارست

    جان فدا کرد عاشق و وارست

    صید خود را چرا زنی تو به تیر؟

    کو به دام تو خود گرفتار است

    در هلاک دلم چه می‌کوشی؟

    چون که بیچاره خود درین کار است

    دل بسی در غمت به خون غلتید

    لیکن این بار خود سبکبار است

    ای شبم روز با تو، بی‌رخ تو

    روز روشن مرا شب تار است

    عاشقان پیش چون تو صیادی

    جان فدا می‌کنند و ناچار است

    من ز تیرت امان نمی‌طلبم

    لیکنم آرزوی دیدار است
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در هوای تو جان و تن بارست

    جان فدا کرد عاشق و وارست

    صید خود را چرا زنی تو به تیر؟

    کو به دام تو خود گرفتار است

    در هلاک دلم چه می‌کوشی؟

    چون که بیچاره خود درین کار است

    دل بسی در غمت به خون غلتید

    لیکن این بار خود سبکبار است

    ای شبم روز با تو، بی‌رخ تو

    روز روشن مرا شب تار است

    عاشقان پیش چون تو صیادی

    جان فدا می‌کنند و ناچار است

    من ز تیرت امان نمی‌طلبم

    لیکنم آرزوی دیدار است
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آن پری، بعد از آنکه تیر انداخت

    گلخنی زخم خورده را بشناخت

    اندر آمد ز اسب پیشش شد

    مرهم اندورن ریشش شد

    نفسی راه لطف پیش گرفت

    سر او برکنار خویش گرفت

    عاشقان را به لطف بنوازند

    دلبران، بعد از آنکه اندازند

    تا خدنگی ندوختش بر جان

    نگرفتش به ناز بر سر ران

    تاب وصلش نداشت آن پر درد

    جان بداد و وداع جانان کرد

    گر تو از عاشقان قلاشی

    کم از آن گلخنی چرا باشی؟

    عاشقی با بلاکشی باشد

    کار مجنون مشوشی باشد

    چون که توی تو شد بدل به صفا

    خواه تیر جفا و خواه وفا

    هدفی را که بیم سر نبود

    خوردن تیر را خطر نبود

    تیر معشوق را هدف شایی

    از دل و جان اگر برون آیی

    همگی روی تا نیارد دوست

    به تو تیری نمی‌زند بر پوست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تیری، ای دوست، برکش از ترکش

    پس به آبروی چون کمان درکش

    هان! دلم گر نشانه می‌خواهی

    زدن از توست و از من آهی خوش

    کی ز تیرت الم رسد؟ که مرا

    دیده در حیرت است و دل در غش

    یابم از دیدن تو آب حیات

    ور بسوزانیم تو در آتش

    خواه نوش است و خواه زهرآلود

    شربت از دست دوست خوش درکش

    ور دهد غیر شربت نوشت

    نیش دان و به خاک ریز و مچش

    به عراقی مگو: بیا بر من

    خویشتن را بگوی، ای دلکش
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    هر که را نیست خوشـی‌ خوش بی‌دوست

    این مناجات می‌کند: کاری دوست

    جان ما گوهری است بیش بها

    کالبدهای ما چو مزبل‌ها

    اندرین مزبله چه می‌پاییم؟

    روی بنمای، تا برون آییم

    گرچه از تو به بوی خرسندیم

    هم به دیدارت آرزومندیم

    عاشقا، راز عاشقان بشنو

    هم ز بی‌دل حدیث جان بشنو

    گوش کن سر این فسانه ز من

    گلخنی جان توست و گلخن تن

    گرچه در جان توست کان علوم

    در تنت هست گلخنی ز ظلوم

    آنکه در جان تو را اصول نهاد

    لقب جسم تو جهول نهاد

    تا تو از خویشتن برون نایی

    دیدهٔ دل به دوست نگشایی

    چون برون آمدی، فدا کن جان

    تا ببینی مگر رخ جانان
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ساقیا، بادهٔ صبوح بده

    عاشقان را غذای روح بده

    بادهٔ عشق ده به ما مستان

    می بده «مای» ما ز ما بستان

    در دلم نه حلاوت مـسـ*ـتی

    تا شود نیستی من هستی

    زان صراحی، که جام رضوان است

    باده‌ای ده، که جرعه‌اش جان است

    ای که بر یاد لعل دلجویت

    باده ناخورده، مستم از بویت

    نفسی بازپرس مستان را

    راحتی بخش می‌پرستان را

    سوختم، سوختم، در آتش شوق

    بیخودم کن دمی به بادهٔ ذوق

    عجب آید مرا ز باده‌پرست

    بادهٔ عشاق ناچشیده و مـسـ*ـت

    در بیابان، به فصل تابستان

    چون ببارد به تشنه ای باران

    گرچه یک لحظه زآن بیاساید

    هم به آب اشتیاقش افزاید

    می بیفزا ، چو شوقم افزودی

    روی پنهان مکن ، چو بنمودی

    باز مخمور عشق را می ده

    چون مدامم دهی، پیاپی ده

    تا دگربار مـسـ*ـتی آغازم

    وین غزل را انیس خود سازم:
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    دل و جانی است با من مشتاق

    به تو نزدیک و تن اسیر فراق

    روی زیبا ز من چرا پوشی؟

    «این تحریمه علی‌العشاق»؟

    تو طبیبی و ما چنین بیمار

    تو ملولی و ما چنین مشتاق

    بر دلم ساحران غمزهٔ تو

    «رامیات با سهم الاماق»

    مـسـ*ـت شوق توایم و بادهٔ وصل

    نرسیده است هم چنان به مذاق

    از محیط غم تو جان نبرند

    غوطه خوران بحر استغراق

    در بیابان عشق تو دل ما

    «صار حیران مشرق الاشراق»
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    نکند جز که شوق دیدارت

    خانهٔ صبر عاشقان غارت

    آرزوی تو هردم از دل ریش

    راتبی می‌برد به عادت خویش

    نه فراغی به حسب حال منت

    نه مجالی که بشنوم سخنت

    سخنی کان از آن لب دلجوست

    باد جانش فدا ، که جان داروست

    عالم عاشقان ز حیرت او

    در بدر می‌روند و کوی به کو

    گرچه دردی است، عشق، بی‌درمان

    هست درمان درد ما جانان

    راه تو موضع سرم گردد

    طالبم، گر میسرم گردد

    تا به سودای تو گرفتارم

    کافرم، گر ز خود خبر دارم

    تا به گوشم حکایت تو رسید

    دیگر از دیگران سخن نشنید

    حسنت آوازه در جهان افکند

    هردلی، کان شنید، جان افکند

    خیل حسن تو ملک جان بگرفت

    صیت حسنت همه جهان بگرفت

    آرزوی تو آشکار و نهان

    می‌دواند مرا به گرد جهان
     
    بالا