متون ادبی کهن «عشاق‌نامه‌ی عراقی»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
چون بدید این غزل بدین سان خوب

ملتفت شد به طالب آن مطلوب

دست یازید و بر گرفت و بخواند

در بد و نیک این سخن می‌راند

چون به آخر رسید خوش بگریست

گفت: بیچاره این عراقی کیست؟

گفتم: ای جان جان، من مسکین

در بیابان عشق گفته‌ام این

گفت: آنگه شود مرا باور

که بدین قافیت یکی دیگر

بر بدیهه بگویی اندر حال

باشد این در فراق و آن ز وصال

آن غزل در فراق جانان بود

وین یکی در وصال باید زود

گفتم: ای مایهٔ سخن گفتن

از تو بنوشتن و ز من گفتن

گفت: کو کاغذ و دوات و قلم؟

دادمش: تا نوشت این غزلم:
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ای ز روی تو آفتاب خجل

    وز لبت آب زندگی حاصل

    عاشقان را خیال عارض تو

    در شب تیره نور دیده و دل

    زانکه روی تو را ز غایت لطف

    برگ گل شرمسار و لاله خجل

    ز آرزوی قد تو سرو سهی

    خشک بر جای مانده پا در گل

    ای لبت را اسیر آب حیات

    وی رخت را غلام شمع چگل

    از برای کمند گیسویت

    رشتهٔ جان عاشقان مگسل

    رمقی بود باقی از جانم

    که تو ناگه بدو شدی واصل

    وای اگر خاطرت به جانب ما

    لحظه‌ای دیرتر شدی مایل

    اتفاقی عجب: عراقی و وصل!

    زانکه آشفته گم کند منزل
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آن غزال این غزل چو زیبا دید

    به کرشمه به سوی من نگرید

    زد چو طوطی یکی شکرخنده

    گفت: ذوقت مزید و پاینده

    کاندر آماج نطق معنی جوی

    تیر فکر تو می‌شکافد موی

    گرچه بسیار می‌نواختمت

    به حقیقت کنون شناختمت

    انعم‌الله نعمت عشقت

    به چنین شعر و حکمت عشقت

    زین صفت درها که طبع تو سفت

    خوب گفتی و نیک خواهی گفت

    گفتمش: مثل این نگفته کسی

    گفت: ازین نوع گفته‌اند بسی

    شعر، در عالمی که مردانند

    بازی کودکان همی خوانند

    شاعری منقطع کند نورت

    خاصه دعوی گری درین صورت

    نشنیدی تو این حدیث صواب؟

    از نبی: «کل مدع کذاب»

    شعر آن به که خود ندانندش

    زانکه «حیـ*ـض الرجال» خوانندش

    رو به تحصیل علم شو مشغول

    که جز آن جمله فاضل است و فضول

    ورنه، دعوی مکن، به معنی کوش

    رو به کنجی درون نشین، خاموش

    در مقامات عاشقان مـسـ*ـت آی

    ورنه بنشین و خویشتن مستای

    خود ستوده است هر که اهل بود

    خودستایی نشان جهل بود

    یا سوار آی در سخن‌رانی

    یا خطی باز ده به نادانی

    یا درون شو بتاب خانهٔ عشق

    یا برون نه قدم ز خانهٔ عشق

    بس که گفتند هر یک از هوسی

    غزل و قطعه و قصیده بسی

    گر تو پر مایه‌ای درین بازار

    نمطی تازه و غریب بیار

    گفتم: ای نور چشم ناخفته

    همه گفتند، چیست ناگفته؟

    ای به بوی تو زنده جان و تنم

    من کیم؟ تا کجا رسد سخنم؟

    گفت هی هی، نه این چنین، نه چنان

    خویشتن را حقیر مایه مدان

    سخن دل ز شاعری دور است

    نثر منظوم و نظم منثور است

    منشا این سخن هم از جایی است

    موجب عشق حسن زیبایی است

    در جهان هیچ کس مشوش عشق

    نشد، الا ز سوز آتش عشق

    هر زبانی سخن نداند گفت

    هر بصیری گهر نداند سفت

    همه را نیست، گر چه جان و تن است

    جان معنی، که در تن سخن است

    مرد، اگر بر فلک رسانندش

    تا نگوید سخن، ندانندش

    سخنی کز سر صفا گویند

    آن نکوتر که برملا گوین
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آن غریبان منزل دنیی

    آن عزیزان جنت‌الماوی

    محرمان سراچهٔ قدسی

    لوح خوانان سر نه کرسی

    سالکان طریقهٔ علیا

    راه‌داران جادهٔ سفلا

    زنده جانان مرده در غم یار

    مـسـ*ـت حالان جان و دل هشیار

    پادشاهان تخت روحانی

    غوطه‌خواران بحر نورانی

    شاهبازان در قفس مانده

    پیش بینان بازپس مانده

    از حدود وجود گم گشته

    وز عقول و نفوس بگذشته

    به کسی شان، ز دوست پروا، نه

    سوخته، چون ز شمع، پروانه

    همچو پروانه ز اشتیاق رخش

    خویشتن را فگنده در آتش

    در ره دوست پا ز سر کرده

    ابجد عشق را ز بر کرده

    چون ز کتاب دهر جیفه شده

    بر سریر صفا خلیفه شده

    یار خود دیده در پس پرده

    تن به جان مانده، جان فدا کرده

    می نخورده شده به بویی مـسـ*ـت

    دوست نادیده دل بداده ز دست

    بر ره یار منتظر مانده

    نمک شوق بر دل افشانده

    بار محنت کشیده چون ایوب

    زهر فرقت چشیده چون یعقوب

    نظر جان ز جسم بگسسته

    صدق «میعاد» باز دانسته

    کرده از جان بسوی کوش چوروی

    «لیس فی جبتی سوی الله» گوی

    جان «اناالحق» زنان و تن بردار

    فارغ از جنت و گذشته ز نار

    علم اتحاد بر بسته

    لشکر خشم و آز بشکسته

    بن و بیخ خیال برکنده

    گشته آزاد و هم چنان بنده
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    جنت قرب جای ایشان است

    نور رضوان صفای ایشان است

    جان من در هوای ایشان است

    تن من خاک پای ایشان است

    عقل کل هست گنگ و لایعقل

    هر کجا ماجرای ایشان است

    آفتابی، که عرش ذرهٔ اوست

    مطلعش بر سمای ایشان است

    به ازل، چون قبول یافته‌اند

    ابد اندر بقای ایشان است

    همه در عشق خود فنا طلبند

    که بقا در فنای ایشان است

    حلم و ترک و حیا نشانهٔ‌شان

    علم و تقوی لوای ایشان است

    از جناب خدای در دو جهان

    این مراتب برای ایشان است

    این مراتب به ذات ایشان نیست

    کین کرم از خدای ایشان است

    هرچه اندر جهان عراقی یافت

    اثری از عطای ایشان است
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آنکه ایشان برو نظر کردند

    اولش عاشقی خبر کردند

    عشق در هر دلی که جای گرفت

    دست برد اندرون و پای گرفت

    عشق در هر دلی که سر بر زد

    خیمه از عقل و علم برتر زد

    هر دلی کو به عشق بینا شد

    منزلش زیر بود و بالا شد

    هر دلی را که عشق روی نمود

    هر زمانی ارادتش افزود

    هر ارادت که عشق را شاید

    از رضا و موافقت زاید

    هر ارادت که از محبت شد

    یا ز انعام یا ز رایت شد

    اولش عام و آخرش خاص است

    محض لطف است و عین اخلاص است

    در کلام خدای می‌خوانی

    که: «علیک محبت منی»

    چون محبت رسد به عین کمال

    در دل و جان و الهان جمال

    عشق نامش نهند اولوالاشواق

    چون رسد آن به حد استغراق

    اندرین بحر اگر غریق شوی

    تو خود استاد این طریق شوی

    گر شنیدی و شد تو را معلوم

    رو بخوان تا نکو شود مفهوم
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بود معروف زاده‌ای عاقل

    مستعد و محصل و فاضل

    کرده تحصیل علم حکمت و شرع

    طالب اصل کار و تارک فرع

    مرد سالک، جوان صاحب درد

    رخ سوی خانقاه شبلی کرد

    به ارادت درآمد از در او

    تا رهاند ز بار خود سر او

    شیخ شبلی ز عالم تجرید

    عشق فرمود اولا به مرید

    گفتش: اول به حسن عاشق شو

    وندر آن عشق نیک صادق شو

    پس بیا، چون صفات شد حاصل

    تا رسانم تو را به عالم دل

    چون مرید آن سخن شنید از شیخ

    این اشارت به جان خرید از شیخ

    امر شیخش چو آن چنان آمد

    به خرابات عاشقان آمد

    گوش کن تا:، چها مقدر فرد

    در کرامات شیخ تعبیه کرد

    چون که از خانقه برون آمد

    بوی شوقش به اندرون آمد

    در گذرگه کسی که اول دید

    دل بدو داد و عشق او بخرید

    حسن او را به چشم عشق بدید

    عشق او بر وجود خویش گزید

    زو دماغ دلش معطر شد

    در دلش عشق او مقرر شد

    گشت ناگاه از هوای دلش

    بسته در دام عشق پای دلش

    وان که بربود ناگهان دل وی

    به خرابات رفت و او در پی

    بخرابات رفت و سر بنهاد

    با خراباتیان خراب افتاد

    قرب سالی مرید عاشق مـسـ*ـت

    در خرابات بود باده به دست

    ز آتش عشق دوست می‌جوشید

    بادهٔ عشق او همی نوشید

    چون خودی خودش ز یاد برفت

    خرمنش جملگی به باد برفت

    عشق «اویی» او ازو بربود

    او نه معدوم ماند و نه موجود

    شیخ شبلی به چشم حال بدید

    که به غایت رسید کار مرید

    از خراباتیش طلب فرمود

    نقد آن عشق را عیار افزود

    زان مجازش حقیقی بنمود

    قفل غم از در دلش بگشود

    زان میانش به خلوتی بنشاند

    کاندر آن لوح سر عشق بخواند

    مرد عاشق چو پیر خلوت شد

    از می مهر مـسـ*ـت حضرت شد

    چون که در راه عشق صادق شد

    مقتدای هزار عاشق شد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    «انما العاشقون مذبوحون»

    «عندباب الحبیب مطروحون»

    عاشقان کشتگان زنده دلند

    ز آتش عشق دوست مشتعلند

    عاشقان را نه دود و نه عود است

    نالهٔ عشق لحن داود است

    دل عاشق ز عشق بیمار است

    نالهٔ زیر عاشقان زار است

    وصف معشوق را ز عاشق پرس

    حسن عذرا ز چشم وامق پرس

    وصف شیرین به نزد خسرو گوی

    مهر لیلی ز طبع مجنون جوی

    سوز پروانه شوق پروین دان

    اصل سودای ویس و رامین دان

    همه عالم، اگر پر از هـ*ـوس است

    بشر را اشتیاق هند بس است

    جان فرهاد، اگر چه شیرین بود

    عاقبت هم برای شیرین بود

    هر که او را دلی بود، باری

    ناگزیرش بود ز دلداری

    ای که عاشق نه‌ای، حرامت باد

    زندگانی، که می‌دهی بر باد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    هر دلی کان به عشق مایل نیست

    حجرهٔ دیو دان، که آن دل نیست

    زاغ، گو: بی‌خبر بمیر از عشق

    که ز گل، عندلیب غافل نیست

    دل بی‌عشق چشم بی‌نور است

    خود ببین حاجب دلایل نیست

    بی‌دلان را جز آستانهٔ عشق

    در ره کوی دوست منزل نیست

    هر که مجنون شود درین سودا

    ای عراقی، مگو که عاقل نیست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آن شنیدی که عاشقی جانباز

    وعظ گفتی به خطهٔ شیراز؟

    سخنش منبع حقایق بود

    خاطرش کاشف دقایق بود

    روزی آغاز کرد بر منبر

    سخنی دلفریب و جان پرور

    بود عاشق، زد از نخست سخن

    سکهٔ عشق بر درست سخن

    مستمع عاشقان گرم انفاس

    همه مستان عشق بی می و کاس

    گرم تازان عرصهٔ تجرید

    پاکبازان عالم توحید

    عارفی زان میان بپا برخاست

    گفت: عشاق را مقام کجاست؟

    پیر عاشق، که در معنی سفت

    از سر سوز عشق با او گفت:

    نشنیدی که ایزد وهاب

    گفت: «طوبی لهم و حسن مب»؟

    این بگفت و براند از سر شوق

    سخن اندر میان به غایت ذوق

    ناگهان روستاییی نادان

    خالی از نور، دیدهٔ دل و جان

    ناتراشیده هیکلی ناراست

    همچو غولی از آن میان برخاست

    لب شده خشک و دیده‌تر گشته

    پا ز کار اوفتاد، سر گشته

    گفت: کای مقتدای اهل سخن

    غم کارم بخور، که امشب من

    خرکی داشتم، چگونه خری؟

    خری آراسته به هر هنری

    خانه‌زاد و جوان و فربه و نغز

    استخوانش، ز فربهی، همه مغز

    من و او چون برادران شفیق

    روز و شب همنشین و یار و رفیق

    یک دم آوردم آن سبک رفتار

    به تفرج میانهٔ بازار

    ناگهانش ز من بدزدیدند

    از جماعت بپرس: اگر دیدند؟

    مجلس گرم و غرقه در اسرار

    چون در آن معرض آمد این گفتار

    حاضران خواستندش آزردن

    خر ز مسجد بپا گـه آوردن

    پیر گفتا بدو که: ای خرجو

    بنشین یک زمان و هیچ مگو

    نطق دربند و گوش باش دمی

    بنشین و خموش باش دمی

    پس ندا کرد سوی مجلسیان:

    کاندرین طایفه، ز پیر و جوان

    هرکه با عشق در نیامیزد

    زین میانه به پای برخیزد

    ابلهی، همچو خر، کریه لقا

    چست برخاست، از خری، برپا

    پیر گفتا: تویی که در یاری

    دل نبستی به عشق؟ گفت: آری

    بانگ بر زد، بگفت: ای خر دار

    هان! خرت یافتم بیار افسار

    ویحک! ای بی‌خبر ز عالم عشق

    ناچشیده حلاوت غم عشق

    خر صفت، بار کاه و جو بر
     
    بالا