الهی تو منزلی و دوستان تو در راه پس نه دل عذر خواه است و نه زبان کوتاه. آفریدی ما را رایگان و روزی دادی ما را رایگان بیامُرز ما را رایگان که تو خدایی نه بازارگان.
الهی گردن گردون رام تقدیر تو است و رقبهٔ علمیان مسخّر تدبیر تو است، سر سر کشان بستهٔ تو و جباران کُشتهٔ تو و دوزخ زندان تو، فردوست بُستان تو، در آسمان سلطان تو، عزت و کبریایی از آن تو، در قیامت مطیعان راحلهٔ احسان تن، بر توقیع هر نیکبخت عنوان تو
دل درد تو را بجحان مداوا نکند
در عشق تو جان ز غم محابا نکند
ما راز غمت بکس نگوییم اگر بوی جگر سوخته رسوا نکند
الهی شر.اب شوق در جان منصور حلاّج افزون شد، آن شر.اب در آن نگنجید سر بیرون شد، ابلیس جرعهٔ نیافت جاوید ملعون شد، بجرعهٔ از آن شر.اب اویس قرنی میمون شد.
الهی نظر خود بر ما مدام کن و این شادی خود بر ما تمام کن، ما مرا بر داشتهٔ خود نام کن بوقت رفتن بر جان ما سلام کن، صدیقان از گـ ـناه پشیمانند واز طاعت خجل، عذر بر زبان دارند و تشویر در دل.
الهی همه از حیرت بفریادند و من از حیرت شادم، به یک لبقیک درب همه ناکامی بر خود بگشادم، دریغا روزگاری که نمیدانستم تا لطف تو را دریازم. خداوندا در آتش حیرت آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج طپش دیده و نه دل الم داغ