متون ادبی کهن «مصیبت‌نامه»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
در مناجات آن بزرگ کاردان

گفت ای دانندهٔ‌اسرار دان

کور گردان خلق را در رستخیز

پس مرا جاوید چشمی بخش نیز

تا نبیند هیچکس جز من ترا

تا توانم دید بی دشمن ترا

بعد از آن چون مدتی بگذشت ازین

زینچه میخواست او ز حق برگشت ازین

گفت ای یاری ده هر دم مرا

در قیامت کور گردان هم مرا

تا نبینم آن جمال پر فروغ

کان بخویش آید دریغم بی دروغ

گرچه غیرت بردن از عاشق نکوست

غیرت معشوق دایم بیش ازوست
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    یوسف صدیق در زندان شاه

    دید روح القدس را آنجایگاه

    گفت ای سر تاقدم جان نفیس

    در چه کاری تو دراینجای خسیس

    در میان عاصیان چون آمدی

    کز کنار سدره بیرون آمدی

    گفت پیشت آمدم ای رهنمای

    تا بگویم من که میگوید خدای

    تو چه بد دیدی ز ما کاین جایگاه

    جستهٔ از ما بغیر ما پناه

    مرد را خواندی چه خواهد بود نیز

    تا برد پیغام تو سوی عزیز

    چون بوددر کار رب العزه یار

    کی گشاید از عزیز مصر کار

    کی عزیز مصر داند کار تو

    بس بود چون من عزیزی یار تو

    یار تو چون من عزیزی کارساز

    با عزیزی آن چنان گوئی تو راز

    در عتاب اینت اگر من چند سال

    حبس نکنم نه خدایم ذوالجلال

    ناز معشوقان اگر آتش بود

    تو بجان میکش که نازی خوش بود
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    کرد محمود از برای احترام

    یک شبی آزاد بسیاری غلام

    گفت خواهی ای ایاز اینجایگاه

    تاکند آزادت امشب پادشاه

    دست زد در زلف ایاز ماهروی

    حلقهٔ بگرفته از زنجیر موی

    گفت اگر مردی چه باشی غرقهٔ تو

    جانت را آزاد کن زین حلقه تو

    ای شده زلف مرا حلقه بگوش

    خویش را آزاد کن چندین مکوش

    شیوهٔ معشوق خون خوردن بود

    وین ز فرط دوستی کردن بود

    دوستی باشد همه در پوستش

    دوست دارد آنکه داری دوستش
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در رهی میرفت بس زیبا زنی

    دید مردی چشم زن چون رهزنی

    چشم زن در چشم زخمی ره زدش

    تیر مژگان برجگر ناگه زدش

    زن روان شد مرد بر پی شد روان

    زن نگه کرد از پس و گفت ای جوان

    چیست حالت گفت چشم رهزنت

    زد رهم چون چشم گفتم روشنت

    زن برانداخت آن زمان از رخ نقاب

    تا بدید آن چهرهٔ چون آفتاب

    مرد شد کلی ز دست آنجایگاه

    جزو جزوش گشت مـسـ*ـت آنجایگاه

    زن چو آخر در سرای خویش شد

    عاشقش بر در حال اندیش شد

    عاقبت سنگی در انداخت از غرور

    زن برون آمد که ای شوریده دور

    رو سر خود گیر ای سرگشته رای

    تا نبرندت سر اهل این سرای

    مرد گفتش چون نمیبودی مرا

    روی از بهر چه بنمودی مرا

    گفت الحق دوست میدارم بسی

    این که دایم دوستم دارد کسی

    چون بنای دوستی محکم کنی

    خویشتن را درحرم محرم کنی

    تا چو دوران فنای تو بود

    دوستت بی تو بجای تو بود
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    رفت دزدی در سرای رابعه

    خفته بود آن مرغ صاحب واقعه

    چادرش برداشت راه در نیافت

    باز بنهاد و بسوی در شتافت

    بازبرداشت و بیامد ره ندید

    باز چون بنهاد شد درگه پدید

    گشت عاجز هاتفیش آواز داد

    گفت چادر باید این دم باز داد

    زانکه گر شد دوستی درخواب مـسـ*ـت

    دوستی دیگر چنین بیدار هست

    چادرش بنهی اگر در بایدت

    ورنه بنشینی چو چادر بایدت

    هرچه هستت چون برای او بود

    دوستی تو سزای او بود

    ور تو خود را دوستر داری ازو

    دشمنی تو گر خبر داری ازو
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    شد مگر معشوق طوسی ناتوان

    در عیادت رفت پیشش یک جوان

    فاتحه آغاز کرد آنجایگاه

    تا دمد بادی بران مجنون راه

    گفت اگر دادم بخواهی داد تو

    چون بخوانی بر حق افکن داد تو

    هیچ درخور نیست این درویش را

    جمله او را بایدم نه خویش را

    هرچه هست و بود خواهد بود نیز

    هست اورا جمله زیبا و عزیز

    نقد بود آنجا همه چیزی ولیک

    بندگی و ذل میبایست نیک

    لاجرم در قالب آدم دمید

    بندگی رادر خداوندی کشید

    شور در بازار عالم اوفکند

    جملهٔ‌آفاق در هم اوفکند

    صد جهان بد پر خداوندی بزور

    از جهان بندگی برخاست شور
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بود محمود و حسن در بارگاه

    گشته هم خلوت وزیر و پادشاه

    نه یکی آمد نه یک تن راه خواست

    نه گدائی قرب شاهنشاه خواست

    هیچکس در دادخواهی ره نجست

    هم رعیت هم سپاهی ره نجست

    بود بر درگاه آرامی عظیم

    نه امیدی هیچکس را و نه بیم

    با وزیر خویش گفت آن شهریار

    بر در ما کو نشان کار و بار

    نه کسی فریاد میخواهد زما

    نه گدائی داد میخواهد ز ما

    هر کرا زینسان در عالی بود

    کی روا باشد اگر خالی بود

    این چنین درگاه عالی ای وزیر

    نیست خوش از شور خالی ای وزیر

    آن وزیرش گفت عدلی این چنین

    کز تو ظاهر گشت درروی زمین

    چون جهان پر عدل دارد پادشاه

    کی تواند بود هرگز دادخواه

    شاه گفتا راست گفتی این زمان

    شور اندازم جهانی در جهان

    این بگفت و لشکری را راست کرد

    پس ز هر شهر و دهی درخواست کرد

    جوش و شوری در همه عالم فتاد

    درگه محمود خالی کم فتاد

    شد در او موج زن از کار و بار

    آنچه آن میخواست آن گشت آشکار
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سالک بگذشته از خیل خیال

    پیش عقل آمد بجسته از عقال

    گفت ای دستور حل و عقد ملک

    نیست رایج بی تو هرگز نقد ملک

    خرقهٔ‌تکلیف دین بر قد تست

    تا بحد نیستی سر حد تست

    ذرهٔ‌گر نیستی بگرفتئی

    ذرهٔ تکلیف نپذیرفتئی

    اقبل و ادبر خطاب تست خاص

    گاه در قیدی و گاهی در خلاص

    چون شود در نیستی چشم تو باز

    اقبلت گرداند از خود پاک باز

    چون شوی در عین هستی دیده ور

    ادبرت هر دم کند قیدی دگر

    هرچه توداری ز نقصان و کمال

    حس ترا بخشیده از راه خیال

    حس عدد آمد بصورت در عدد

    پس خیال آمد عدد اندر احد

    تو احد بودی عدد را معنوی

    کز زمان و از مکان دوری قوی

    پنج مدرک را خیال از پنج بار

    کرد ادراک تو یکدم صد هزار

    تو همه در یک نفس دانندهٔ

    گرچه شاگردی ز خود خوانندهٔ

    گر چه حسن افتادت اول اوستاد

    زاوستادت کار برتر اوفتاد

    حس بمعنی در حقیقت از تو خاست

    لیک کارصورتت او کرد راست

    چون تو او را زنده کردی در صفت

    داد او در صورتت صد معرفت

    چون ترا در زنده کردن دست هست

    در دلم این مردگی پیوست هست

    زندگی بخش و بمقصودم رسان

    در عبودیت بمعبودم رسان

    عقل گفتش تو نداری عقل هیچ

    می نبینی این همه در عقل پیچ

    کیش و دین از عقل آمد مختلف

    بر دراو چون توان شد معتکف

    صد هزاران حجت آرد بی مجاز

    عالمی شبهت فرستد پیش باز

    در تزلزل دایماً سرگشتهٔ

    در تردد طالب سر رشتهٔ

    از وجود عقل خاست انکارها

    وز نمود عقل بود اقرارها

    عقل را گر هیچ بودی اتفاق

    چون دلستی پای تا سر اشتیاق

    عقل اندر حق شناسی کاملست

    لیک کاملتر ازو جان و دلست

    گر کمال عشق میباید ترا

    جز ز دل این پرده نگشاد ترا

    سالک آمد پیش پیر نامور

    نامهٔ از کشف برخواندش زبر

    پیر گفتش عقل از حق ترجمانست

    قاضی عدل زمین و آسمانست

    نافذ آمد حکم او در کائنات

    هست حکم او کلید مشکلات

    بر درخت عقل هر شاخی که هست

    آفتاب آنجا نیارد برد دست

    هرکه او از عقل لافی میزند

    از سر کذب و گزافی میزند

    زانکه هر کس را که گردد عقل صاف

    در سرش نه کذب ماند نه گزاف

    کی تواند گشت مرد از قیل و قال

    در مقام عقل خود صاحب کمال

    سالها باید که تا یک نیکنام

    عقل را بی عقده گرداند تمام
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چون سکندر با حکیم و با خفیر

    ماند اندر غار تاریکی اسیر

    هیچکس البته ره نشناخت باز

    جمله درماندند و شد کاری دراز

    متفق گشتند آخر سر بسر

    تاخری در پیش باشد راهبر

    پیش در کردند خر تا راه برد

    جمله را زانجا بلشگرگاه برد

    ای عجب ایشان حیکمان جهان

    با خبر از سر پیدا و نهان

    در چنان ره راهبرشان شد خری

    تا بحکمت لاف نزند دیگری

    چون نمود آن قوم را اسرار خویش

    گفت ای بی حاصلان کار خویش

    گرچه هر یک مرد پیش اندیش بود

    از شما باری خری در پیش بود

    چون خری از عاقلان افزون بود

    دیگران را کاردانی چون بود

    عقل اگر جاهل بود جانت برد

    ور تکبر آرد ایمانت برد

    عقل آن بهتر که فرمان بر شود

    ورنه گرکامل شود کافر شود
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بلعمی کو مرد عهد خویش بود

    چارصد سالش عبادت بیش بود

    کرده بود او چار صد پاره کتاب

    جمله در توحید و در رفع حجاب

    چارصد روز و شبش در یک سجود

    غرقه کرده بود دریای وجود

    یک شب از شبها شبی بس سهمگین

    روی خود برداشت از خاک زمین

    صد دلیل نفی صانع بیش گفت

    شمع گردون را خدای خویش گفت

    روی خویش آورد سوی آفتاب

    سجده کردش صار کلب من کلاب

    عقل چون از حد امکان بگذرد

    بلعمی گردد زایمان بگذرد

    عقل در حد سلامت بایدت

    فارغ از مدح و ملامت بایدت

    گرتو عقل ساده مییابی ز خویش

    از چنان صد عقل دم بریده بیش

    گر چه عقلت ساده باشد بی نظام

    لیک مقصود تو گرداند تمام

    دورتر باشد چنین عقل از خطر

    وی عجب مقصود یابد زودتر
     
    بالا