متون ادبی کهن «مصیبت‌نامه»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
بندهٔ را امتحان میکرد شاه

خواند یک روزیش پیش خود پگاه

گفت این دم دامن من بر سرآر

با من از یک جیب آنگه سربرآر

تا چو با من یک گریبانت بود

هرچه آن من بود آنت بود

چون میان ما یکی حاصل شود

گر خیالست ازدوئی باطل شود

جسم وجانم جسم و جان تو بود

هرچه هست آن من آن تو بود

بندهٔ نادان بجست از جایگاه

کرد بیرون سر ز جیب پادشاه

گشت با شاه جهان هم پیرهن

ذرهٔ نشناخت حد خویشتن

چون برون آورد سر از جیب شاه

خویشتن را سر ندید آنجایگاه

شه چو در بیحرمتس بشناختش

تاکه دم زد سر ز تن انداختش

هرکه پای از حد خود برتر نهد

سر دهد بر بادو دین بر سر نهد

هرکه در بی حرمتی گامی نهاد

در شقاوت خویش را دامی نهاد

بندهٔ را تا ادب نبود نخست

بندگی از وی کجا آید درست

چون بلای قرب دید آدم ز دور

سوی ظلمت آشیان آمد ز نور

دید دنیا کشت زار خویشتن

لاجرم کرد اختیار خویشتن

نیست دنیا بد اگر کاری کنی

بد شود گر عزم دیناری کنی
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آن یکی در پیش شیر دادگر

    ذم دنیا کرد بسیاری مگر

    حیدرش گفتا که دنیا نیست بد

    بد توئی زیرا که دوری از خرد

    هست دنیا بر مثال کشتزار

    هم شب و هم روز باید کشت و کار

    زانکه عز و دولت دین سر بسر

    جمله از دنیاتوان برد ای پسر

    تخم امروزینه فردا بر دهد

    ور نکاری ای دریغا بر دهد

    گر ز دنیا دین نخواهی برد تو

    زندگی نادیده خواهی مرد تو

    دایما در غصه خواهی ماند باز

    کار سخت و مرد سست و ره دراز

    پس نکوتر جای تو دنیای تست

    زانکه دنیا توشهٔ عقبای تست

    تو بدنیا در مشو مشغول خویش

    لیک در وی کار عقبی گیر پیش

    چون چنین کردی ترا دنیا نکوست

    پس برای دین تو دنیا دار دوست

    هیچ بیکاری نه بیند روی او

    کار کن تا ره دهندت سوی او
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    پور ادهم کو دلی بیخویش داشت

    قرب صداشهب در آخور بیش داشت

    گرچه دارالملک حکمش بلخ شد

    بلخ شد تصحیف یعنی تلخ شد

    جان شیرینش که پر تعظیم بود

    یافت قلب بلخ کابراهیم بود

    چون غم فقرش درآمد شاد شد

    فقر چون دید از همه آزاد شد

    گرچه روی دین ازو آراستند

    شد سوی حمام سیمش خواستند

    بر درحمام در حال اوفتاد

    همچو مرغی بی پر وبال اوفتاد

    گفت چون در خانهٔ شیطان مرا

    نیست با دستی تهی فرمان مرا

    رایگان در خانهٔ رحمن شدن

    کی توان نتوان شدن نتوان شدن

    چون بدید آدم که سرکار چیست

    قصد دنیا کرد و عمری خون گریست

    گر توهم فرزند اوئی خون گری

    کم مباش از ابر ز ابر افزون گری

    خون گری چون نیست بر گریه مزید

    کاب چشم افتاد چون خون شهید

    نرگس چشمت گر آرد شبنمی

    نقد گردد آب رویت عالمی

    قطرهٔ اشک تو در سودا و شور

    آتش دوزخ بمیراند بزور

    هرچه زاینجا میبری آنزان تست

    نیک و بد درد تو و درمان تست

    توشه زاینجا برکه آدم گوهری

    کان بری آنجا کز اینجا آن بری
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    گفت بوسعد آن امام ارنبی

    مجلسی میگفت از قول نبی

    ره زده از در درآمد قافله

    ترک کرده حج دلی پر مشغله

    آمدند آن جمع بهر زاد راه

    بر در مجلس که ما را زاد خواه

    زانکه ما را ره زدند و کاروان

    در ره حج بازگشتیم از میان

    خواجه گفتا چون توان رفتن بشهر

    عزم کرده حج اسلام اینت قهر

    بازگشتن از ره حج راه نیست

    هرکه زین ره بازگشت آگاه نیست

    گفت چندی مال بودست از قیاس

    کز شما بردند مشتی ناسپاس

    گفت هرچ از ما ببردند از شمار

    میبراید چون دو باره ده هزار

    خواجه گفتا کیست از اصحاب جمع

    کو برافروزد دل خلقی چو شمع

    این چه زیشان بردهاند آسان دهد

    هیچ تاوان نیست اگر تاوان دهد

    عورتی از گوشهٔ آواز داد

    کاین چنین تاوان توانم باز داد

    جمع الحق در تعجب آمدند

    در دعا گوئیش از حب آمدند

    رفت و درجی پیش او زود آورید

    هر زر و زرینه کش بود آورید

    خواجه آن بنهاد سه روز و سه شب

    گفت اگر گردد پشیمان چه عجب

    نیست این زر بیست دینار از شمار

    بیست دینارست هر یک زو هزار

    عورتی گر زین پشیمانی خورد

    کی توان گفتن ز نادانی خورد

    پیش آمد بعد سه روز آن زنش

    پس نهاد آنجا دو دست ابرنجنش

    خواجه را گفت ای بحق پشت و پناه

    آن زر آخر ازچه میداری نگاه

    خواجه گفت این من ندیدم از کسی

    از پشیمانیت ترسیدم بسی

    گفت مندیش این معاذاللّه مگوی

    این بدیشان ده دگر زین ره مگوی

    بر سر آن نه دو دست ابرنجنم

    تا شود آزاد کلی گردنم

    گفت دست ابرنجنم ای نامدار

    بوده است از مادر خود یادگار

    زان همه زرینه آنیک بیش بود

    لاجرم روز و شبم با خویش بود

    خویشتن رادوش میدیدم بخواب

    در بهشت عدن همچون آفتاب

    این همه زرینه در گرد تنم

    میندیدم این دو دست ابرنجنم

    گفتم آخر یادگار مادرم

    مینبینم می نباید دیگرم

    حور جنت گفت ازان دیگر مگوی

    این فرستادی و بس دیگر مجوی

    آنچه تو اینجا فرستادی بناز

    لاجرم آن پیشت آوردیم باز

    فی المثل گر صد جهانست آن تو

    آنچه بفرستی تو آنست آن تو

    گر درین ره بنده گر آزادهٔ

    تو نبینی آنچه نفرستادهٔ
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آن جوانی بود الحق بی خبر

    رفت پیش شیخ حلوائی مگر

    گفت من عمری بخون گردیدهام

    بی سر و بن سرنگون گردیدهام

    هم ریاضتها کشیدم بیشمار

    هم شب و هم روز بودم بیقرار

    نه بدیدم هیچ در عمری دراز

    نه رسیدم من بهیچی مانده باز

    شیخ گفتش تو غلط کردی مگر

    کانچه جستی یافتی جان پدر

    تو بهر کاری که رؤیت داشتی

    یافتی چون کار آن پنداشتی

    آنچه تو جوئی درین ره آن دهند

    کفر ورزی کی ترا ایمان دهند

    خواجه بس کورست و ناقد بس بصیر

    هرچه خواهی برد خواهد گفت گیر

    گر نخواهی برد چشمی زین جهان

    کور میری کور خیزی جاودان

    هر زمان زخمی زنی برجان خود

    درد میدانی مگر درمان خود

    یک نفس گوئی غم جان نیستت

    هر نفس جز ماتم نان نیستت

    آنچه آدم را ز گندم اوفتاد

    عقل را از نفس مردم اوفتاد

    یاد کرد نفس را در هر نفس

    گوئیا نام مهین نانست و بس
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سائلی پرسید از آن شوریده حال

    گفت اگر نام مهین ذوالجلال

    میشناسی بازگوی ای مرد نیک

    گفت نانست این بنتوان گفت لیک

    مرد گفتش احمقی و بی قرار

    کی بود نام مهین نان شرم دار

    گفت در قحط نشابور ای عجب

    میگذشتم گرسنه چل روز و شب

    نه شنودم هیچ جا بانگ نماز

    نه دری بر هیچ مسجد بود باز

    من بدانستم که نان نام مهینست

    نقطهٔ جمعیت و بنیاد دینست

    از پی نان نیستت چون سگ قرار

    حق چو رزقت میدهد توحق گزار

    حق چو رزقت داد و کارت کرد راست

    تو بخور وز کس مپرس این از کجاست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ابن ادهم کرد ازان رهبان سؤال

    کز کجا سازی تو قوتی حسب حال

    گفت از روزی دهنده بازپرس

    روزیم او میدهد زو راز پرس

    چون بظاهر روزیئی بینی حلال

    میمکن از باطن روزی سؤال

    ترک جان پاک هر روزی کنی

    تا زجائی چارهٔ روزی کنی

    ای شده غافل ز مجروحی خویش

    چند در بازی سبک روحی خویش

    ای سبک دل گشته از خواب گران

    وی بخورد و خواب قانع چون خران

    تا نیائی تو بهمرنگی برون

    کی شود از تو گران سنگی برون

    چون بهمرنگی سبک گردی چو کاه

    در کشندت زود سوی بارگاه

    کاه چون با کهربا همرنگ بود

    کهربا را زان بدو آهنگ بود

    بود مغناطیس چون آهن برنگ

    زان بهم رنگی درآوردش به تنگ

    چون کسی در اصل همرنگ اوفتاد

    دولتش زاغاز هم تنگ اوفتاد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    شیخ گرگانی مگر آن شمع شرع

    میشد اندر شارعی با جمع شرع

    بود آن وقتی نظام الملک خرد

    اطلسش مییافتند او زیر برد

    با گروهی کودکان بیخبر

    گوی میزد در میان رهگذر

    شیخ را با قوم چون از دور دید

    از میان رهگذر یکسو دوید

    گفت بنشانید از ره گرد را

    زانکه گرگردی رسد این مرد را

    جمله را بدبختی آرد بار از آن

    هیچکس را برنیاید کار ازان

    شیخ کان بشنود و آن حرمت بدید

    ازچنان طفلی چنان همت بدید

    از بزرگی پیر گفت ای طفل خرد

    بفکن آن چوگان که بختت گوی برد

    خلق میکوشند تا طاقت کنند

    تا نظام الملک آفاقت کنند

    زین ادب زین حرمت وزین خوی تو

    ای نظام الملک بردی گوی تو

    گوی چون بردی برو دیگر مباز

    خواجهٔ چوگان بیفکن سرفراز
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سالک آمد نوحه گر در پیش نوح

    گفت ای شیخ شیوخ و روح روح

    عالمی دردی و دریای دوا

    آدم ثانی و شیخ انبیا

    خشک سال عالم از کنعان تراست

    وی عجب عالم پر از طوفان تراست

    اشک تو در نوحه چون بسیار شد

    تاتنوری گرم طوفان بار شد

    کشتی اهل سلامت خاص تست

    تا ابد دریای دین اخلاص تست

    گر در آن کشتی نیامد هرکست

    سر بسم اللّه مجریها بست

    تشنهتر از تو ندیدم هیچکس

    لاجرم طوفانت آمد پیش و پس

    گرچه عالم گشت پر طوفان تو

    بیشتر شد تشنگی جان تو

    تا بسر عشق در کار آمدی

    تشنهٔدریای اسرار آمدی

    چون بصورت آمد آن دریا ز زور

    در جهان افکند طوفان تو شور

    چون جهان راتشنگی بنشاندی

    کشتی اهل سلامت راندی

    مردهٔ عشقم مرا جانی فرست

    تشنه خواهم مرد طوفانی فرست

    نوح گفت ای بیقرار نوحه گر

    بازکن چشم از هم و در من نگر

    تک زدم در راه او سالی هزار

    تا که داد از خیل کفارم کنار

    زخم خوردم روز و شب عمری دراز

    تا بصد زاری در من کرد باز

    تو بدین زودی بدان در چون رسی

    وز نخستین پایه برتر چون رسی

    صبر میباید ترا ناچار کرد

    تا توانی چارهٔ این کار کرد

    گر دری خواهی که بگشاید ترا

    وانچه جوئی روی بنماید ترا

    از در پیغامبر آخر زمان

    همچو حلقه سرمگردان یک زمان

    زانکه تا خورید باشد راهبر

    بر ستاره چون توان کردن سفر

    ذرهٔ راه در خورشید گیر

    راه آن سلطانی جاوید گیر

    گر بقرب مصطفی جوئی تو راه

    پیش ابراهیم رو زین جایگاه

    سالک آمد پیش پیر ارجمند

    قصهٔ برگفتش الحق دردمند

    پیر گفتش هست نوح آرام روح

    حق نهاده نام او از نوحه نوح

    در مصیبت بود دایم مرد کار

    نوحه بودش روز و شب از دردکار

    تا نیاید درد این کارت پدید

    قصهٔ این درد نتوانی شنید

    گر تو خواهی تا شوی مرد ای پسر

    هیچ درمان نیست جز درد ای پسر
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    کاملی گفتست از اهل یقین

    گر جهودان جمله بگزینند دین

    زان مرا چندان نیاید دلخوشی

    کز سر دردی کسی بی سرکشی

    در ره این درد آید دردناک

    هم درین دردش بود رفتن بخاک

    زیسته در درد و رفته هم بدرد

    رفته زین عالم بدان عالم بدرد
     
    بالا