متون ادبی کهن قطعات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
جناب عالی نزدیک و من بخدمت دور

بنزد عقل همانا که نیستم معذور

و لیک رسم جهان ستمگر این بودست

که بیدلانرا دارد ز کام دل مهجور

شکفته گلبن وصل و نشسته من دلتنگ

کنار آب زلال و مرا جگر محرور

دلم ز سـ*ـینه فغان می کند همی گوید

که ای خلاصۀ ایّام و پادشاه صدور

تویی که معدلتت هست خلق را شامل

تویی که عادت تو هست بر کرم مقصور

به غیبت تو ببین تا چه کرده باشد خود

فلک که با من این می کند بوقت حضور

نه جایگاه مقام و نه راه بیرون شو

بر آستان تحیّر بمانده ام محصور

چنین که حال دعا خلل پذیر شدست

مگر بهمّت صدر جهان شود مجبور
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای کاینات در نظر همّتت حقیر

    دیوار آسمان ز معالیّ تو قصیر

    نزهتگه خرد ز خیالت ، دماغها

    بستانسرای خلد ز اندیشه ات، ضمیر

    هم عقل را هدایت لفظ تو رهنمای

    هم خلق را لطافت خلق تو دستگیر

    ای خلق را وجود تو بایسته تر ز جان

    وی در جهان بقای تو چون عقل ناگزیر

    در جان من ز شوق جناب تو آتشیست

    کز نسبت تفش خنکست آتش سعیر

    گر آب هفت دریا ریزند بر سرش

    الّا به آب دجله نگردد سکون پذیر

    وین خاصیت خدای بدان داد دجله را

    کوهست در جوار جناب تو جای گیر

    چندان ز روزگار مرا مهلت آرزوست

    کز خاک آستان تو چشمم شود قریر

    انفاس پر نفایس تو منقطع مباد

    ای همچو آفتاب در ایّام بی نظیر
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای نکرده بعهد خویش از بخل

    شکم یک گرسنه از نان سیر

    زین تغابن که نان همی خاید

    بینمت سال و مه ز دندان سیر

    هر گرسنه که از تو نان طلبد

    میرد از نان گرسنه وز جان سیر

    افگنی خون چو پسته در دل آنک

    دهن او کنی زبریان سیر

    در کشد سفره ات از و دامن

    روی نانت ندیده مهمان سیر

    بس که خوان طعام گستردی

    کار زوها شدند از آن خوان سیر

    به سفر میروی برو که شدند

    از وجودت همه سپاهان سیر

    اجل و چاه و گرگ در راهند

    رو ببین روی خویش و یاران سیر

    کسی ز پهلوی تو نخورد مگر

    بخورد شیر در بیابان سیر

    رو به آب سیاه تا بخورند

    قحبه یی چند نان و حمدان شیر
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تا توانی به صید دلها کوش

    زانکه دلها ترا کنند دلیر

    مرد دلدار نیست جز دلجوی

    زانکه دلجوئیست عادت شیر

    هر که با او بود دل مردم

    در همه کار پر دل آید و چیر

    روی دلها بتست اقبالست

    چون بگشت از تو آن بود ادبیر
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    صدر مطلق کمال دین که چو تو

    در جهان نیست داهی و گربز

    چند داری مرا براه امید

    مانده در انتظار مستوفز

    هر حسابی که کردم از کرمت

    سر بسر حشو بود بی بارز

    این که با من گرفته یی در پیش

    نیست در مذهب کرم جایز

    محض تقصیر می کنی با من

    ورنه باور کجا کنم هرگز؟

    در همه کلّی یی چو تو قادر

    مانده در جزوی چنین عاجز
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای ترا جمع گشته در ره آز

    همّت کوته و امید دراز

    همه دندان ز حرص همچون سیر

    همه مغز تو پوست همچو پیاز

    ندهی خر بزاهدان لیکن

    نان ایشان همی خوری بنیاز

    دست تو چون دهان گرسنگان

    هر چه در وی نهی نیایی باز

    چون گلو می فرو بری همه چیز

    وز تو ناید برون مگر آواز
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای ضمیر تو غیب را جاسوس

    وی تو مسعود و دشمنت منحوس

    مدّتی رفت تا مرا کرمت

    نه ز مطعوم داد و نه ملبوس

    کرده یی حبس رسم من بی جرم

    وین هم از بخت و طالع معکوس

    چیست موجب که از میان رسوم

    رسم من گشت ناگهان مطموس

    مکن ایخواجه رسم من بفرست

    مشکن بیش از این مرا ناموس

    ور گناهی حوالت است به من

    غلّه مطلق کن و مرا محبوس
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شب سیاه به تاریکی ار نشینم به

    که از چراغ لئیمان به من رسد تابش

    جگر بر آتش حرمان کباب او لیتر

    که از سقایۀ دو نان کنند سیرابش
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بزرگوارا، خّط و عبارتت ماند

    به شاهدی که به رخ بر کشد نقابی خوش

    کسی که چاشنیی یافت از عبارت تو

    به ذوق او نبود در جهان شرابی خوش

    دو دست گوهر بار و شکوه طلعت تو

    چو نو بهاران باران و آفتابی خوش

    چو خلق فایح تو بر ضمیر من گذرد

    ز طبع من مترشّح بود گلابی خوش

    پریر، زهره همی گفت، زهره نیست مرا

    ز بیم حسبت تو بر زدن زبانی خوش

    به بارگاه تو تا من حدیث خویش کنم

    شب دراز ببایست و ماهتابی خوش

    به ملک و جاه تو آیا چه نقص ره یابد؟

    که گردد از تو دل ریش دردیابی خوش

    عتابهای تو با بنده ناخوشیها کرد

    وگرچه باشدم از تو همه عتابی خوش

    نمی شود ز جگر خوردنم عتاب تو سیر

    مگر بدست نمی آیدش کبابی خوش

    بدان طمع که رضای تو گرددم حاصل

    شدست بر دل تنگم همه عذابی خوش

    هزار بار مرا عفو کرده یی و هنوز

    نگشت طبع تو با من به هیچ با بی خوش

    مگر که مدّت ده سال هست یا افزون

    که از شماتت اعدا نخوردم آبی خوش

    به لفظ شیرین از تو سؤالکی کردم

    بدان طمع که کنم از تو اجتذابی خوش

    گرفتم آنکه چهل سال آن نه من بودم

    که شب نکردم از اندیشة تو خوابی خوش

    گرفتم آنکه نه من بوده ام که ساخته ام

    ز مدحت تو و اسلاف تو کتابی خوش

    چنان قصیده، چو من بنده، در چنان معرض

    به چون تو خواجه فرستد، کم از جوابی خوش
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مرا گفتند مولانا چنین گفت

    که جزو شعر خادم دید در پیش

    چرا گندم همی بخشد فلانی

    که نتواند شکستن نانک خویش

    اگر ممدوح دیگر چون تو باشد

    مرا باید که باشد لوت ازین بیش

    به استظهار این دست و مروّت

    نشاید خویشتن را کرد درویش
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    2,044
    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,240
    بالا