متون ادبی کهن غزليات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
دل غنچه را باز این غم گرفتست

که پشت بنفشه چرا خم گرفتست

نقاب از رخ او بخواهد گشودن

صبا غنچه را زان فرادم گرفتست

چمن را خط سبزه منشور ملکست

که اقلیم شادی مسلّم گرفتست

مگر چشم من دید در خواب نرگس

که چشمش ز چشمم چنین نم گرفتست

مزاج گل از مشک و می شد سرشته

کزن بوی و زان رنگ در هم گرفتست

شد از زلف یارم بشولیده کارش

بنفشه ازین روی ماتم گرفتست

رضا داد لاله بخون پیاله

که خونش گرفتست و محکم گرفتست

همه راز دل غنچه با باد گوید

تو آن ساده دل بین که محرم گرفتست
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    با لب تو جان شکار زلف تست

    با رخ تو کار کار زلف تست

    چشمۀ خورشید سوی روی تو

    حلقۀ شب گوشوار زلف تست

    در عروسیّ جمالت عقل را

    دست و پنجه در نگار زلف تست

    پر ز عتبر شد کنار عارضت

    آن نه خطّست ، آن نثار زلف تست

    من چه گویم؟ کز رخت روشنتر ست

    فتنه کاندر روزگار زلف تست

    صد هزاران دل ربودی و هنوز

    شست و پنجه در شمار زلف تست

    برزر رخسارم از شنگرف اشک

    نقش شد کین دستکار زلف تست

    عالمی عشّاق را از مرد و زن

    آرزو اندر کنار زلف تست

    تا زنخدان تو چاه یوسفست

    جان ما زنجیر دار زلف تست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تا دم باد صبا بگشا دست

    گرهی از دل ما بگشا دست

    هر فتوحی که جهانراست ز گل

    همه از باد هوا بگشادست

    نقش بدان چمن را همه کار

    ار نفسهای صبا بگشادست

    لاله پنداری عطّار بهار

    نافۀ مشک خطا بگشادست

    میزبا نیست چمن خندان روی

    غنچه زان بند قبا بگشادست

    دل سوسن ز که آزرده شدست

    که زبانرا بجفا بگشادست

    از تهی دستی، بیچاره چنار

    دست خواهش چو گدابگشادست

    تا گلش خردکی زر بخشد

    پنجه پیشش بدعا بگشادست

    ابر را گر نه برو دل سوزست

    آبش از دیده چرا بگشادست؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آنچه عشق تو در جهان کردست

    بالله ار دور آسمان کردست

    مهر تو با دلم چه کین دارد؟

    که دلم برد و قصد جان کردست

    آن نه خالت، عکس دیده ما

    بر رخ نازکت نشان کردست

    هست نام کلاه تو شب پوش

    زانکه زلف ترا نهان کردست

    آفتاب از رخت سپر بفکند

    ورچه صد تیغ بر میان کردست

    تا بیاموخت از تو عشـ*ـوه گری

    سالها آسمان دران کردست

    بر من آن زلف پیچ پیچ آخر

    روی پرچین چرا چنان کردست؟

    عشـ*ـوه ام داده است و بستده جان

    راستی را بسی زیان کردست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر که رخسارش آرزو کردست

    گل بر بارش آرزو کردست

    بی خودیّ دلم بجای خودست

    زانکه دیدارش آرزو کردست

    تا گرفتار هجر اوست دلم

    مرگ صد بارش آرزو کردست

    گو بیا حال من نخست ببین

    هر که این کارش آرزو کردست

    عشق بی رنج هر که می طلبد

    گل بی خارش آرزو کردست

    در بر من دلی جگر خوارست

    که غم یارش آرزو کردست

    می گریزد بسایۀ زلفش

    باد گلزارش آرزو کردست

    عقل سودای وصل او نپزد

    گر چه بسیارش آرزو کردست

    اشک چون نار دان که می بارم

    چشم بیمارش آرزو کردست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رخت از ماه و لبت از شکرست

    آنت ازین وینت از آن خوبترست

    بر رخت بـ..وسـ..ـه کجا شاید داد؟

    که نظر نیز محل نظرست

    نه میان نیست میان تو ز لطف

    وین عجبتر که میان کمرست

    تا لبت را نرسد چشم بدان

    در زبانها همه نام شکرست

    بـ..وسـ..ـه یی از لب و دندان خوشت

    خون بهای دو جهان خوش پسرست

    از چه ناشسته رخم می خوانی

    که رخم شسته بخون جگرست

    بدکنی با من و گویم که مکن

    گوئیم نیکست، اینم بترست

    با رخ و غمزۀ تو می سازم

    که گل و خارتو با یکدگرست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    امروز روی تو ز همه روز خوشترست

    شیرین لب ز جان دل افروز خوشترست

    بیمار چشم تو که همه روز خون خورد

    امروز پاره یی ز همه روز خوشترست

    بر دل خوشست دست درازیّ زلف تو

    پرده دری ز غمزۀ دلدوز خوشترست

    گفتم که باز ده دل ریشم بطنز گفت

    مه تو دل صداع تو هر روز خوشترست

    با درد تو بهست مرا زانکه شمع را

    هم با سرشک دیده و با سوز خوشترست

    با آنکه نیست خوی توبا ما چنان نکو

    سر باری حدیث بد آموز خوشترست

    در روی تو نظاره و بر یاد تو نوشید*نی

    دایم خوشست و موسم نوروز خوشترست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دلم در آرزوی عشق روی جانانست

    بعشق می نرسم این همه بلا زانست

    همه ازین سوی عشقست هر چه رنج و بلاست

    چو جان بعشق گروکشت کار اسانست

    چو اهل عشق نباشی و لاف عشق زنی

    تو آن کمال شناسی و عین نقصانست

    نخست شرط ره عشق دیدة بیناست

    که عشق چهرة خوبان نه کار کورانست

    چو دیده ور شدی آنگه حجاب بسیارست

    که شرح هر یک از آنها ببایدت دانست

    چو از حجاب بروتی برون شدی یک یک

    حجاب هستی تو صد هزار چندانست

    چو هستی تو ز پیش تو رخت بر بندد

    کلوخ آینة حسن روی جانانست

    چو در سراچۀ عشق آمدی ز مدخل صدق

    گـ ـناه طاعت محضست و کفر ایمانست

    غمان بیهده از دل بعشق دفع شود

    چو عشق صدق بود درد عین درمانست

    بجان عشق توان زنده جاودان بودن

    خنک دلی که حیاتش بلطف این جانست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آنکه سرم بر خط فرمان اوست

    گوی دلم در خم چوگان اوست

    دل بغمش دادم و جان هم دهم

    گر لب و دندان لب و دندان اوست

    حال دلم هر چه پریشانیست

    پرتو آن زلف پریشان اوست

    زهره و مه چونکه ببینی بهم

    دانی که زه و گوی گریبان اوست

    تشنه بمیرد چو دلم هر که او

    در طلب چشمۀ حیوان اوست

    چشمۀ خورشید بدان آب روی

    قطره یی از چاه زنخدان اوست

    صبر چنان سخت کمان در غمش

    سست تر از عقدۀ پیمان اوست

    دل که چنان سـ*ـینه همی کرد وی

    دیدمش او هم نه ز مردان اوست

    شاید اگر دل نه بفرمان ماست

    زانکه بهر حال که هست آن اوست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست

    غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست

    مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی

    ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست

    کمند زلف تو زان میکشد مرا در خود

    که زلف تو شبه رنگست و روی من کاهست

    همیشه سایۀ حسن تو بر سر خورشید

    چنانکه سایۀ خورشید بر سر ماهست

    لب تو نیک بدندان ماست وز پی او

    همیشه این دل غمگین بکام بدخواهست

    شدند از بر من صبر و هوش وز پیشان

    دلم برفت و کنون دیده بر سر راهست

    بروزگار ،وصال تودر نشاید یافت

    که وعدۀ تو درازست و عمر کوتاهست
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا