متون ادبی کهن غزليات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
ماه رویا ز غمت یک دم نیست

که چو زلف تو دلم در هم نیست

زلف و بالای تو تا هم پشتند

پشت و بالای کسی بی خم نیست

غم تو می خورم و شادم از آنک

هر کرا هست غم تو غم نیست

دست در دامن زلف تو که زد؟

که دل او چو رخت خرّم نیست

به قلم شرح غمت ندهم از آنک

دو زبانست قلم محرم نیست

ماجراهای درازست مرا

با که گویم چو کسم همدم نیست

همدم من ز جهان صبح و صباست

بجزین همدمم از عالم نیست

راز با صبح نشاید گفتن

که ورا بند زبان محکم نیست

با صبا نیز مگویم که صبا

هست هر جایی و محرم هم نیست

بروم هم بخیالت گویم

که از او محرم تر دانم کیست
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نگار دل سیاهم لاله رنگیست

    چو غنچه بسته طبعی، چشم تنگیست

    چو بیماریست چشم نا توانش

    که بر دوشش ز غمزه نیم لنگیست

    نگارا بس کن آخر زین جفاها

    که هر کس را که بینی نام و ننگیست

    مرا دایم بوصل تو شتابیست

    وگر چه در تو زین معنی درنگیست

    تو بس سنگین دلی ، آری ، توانی

    اگر صبری کنی ، کاندر تو سنگیست

    دو ابروی تو بر شکل کمانیست

    که هر غمزه درو تیر خدنگیست

    چرا تیر و کمان بر من کنی راست؟

    مگر زین بیشتر بامات جنگیست؟

    زبانت چون روان گردد بعذرت

    تو گویی لنگی اندر دوش لنگیست

    سرش سبزست و لب خندان و رخ سرخ

    چو گل هر کس کش از روی تو رنگیست

    تنم گفتم که نالانست، گفتا:

    چه بودستش؟ بنامیزد! چو چنگیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بیمار فراق تو بحالیست

    در دور تو عافیت محالیست

    در عهد تو کس نشان ندادست

    کآسود کیست پا وصالیست

    بر چهرۀ روزهای گیتی

    روز من تیره روز، خالیست

    رخ چون که و دل ز عشق جو جو

    هر عاشقی از تو در جوالیست

    در خشم شوی ز هر چه گویم

    ای دوست، مرا ز تو سوالیست

    بابنده چنینی یا ترا خود

    ز افسانۀ عاشقان ملالیست؟

    از گردش چرخ هر زمانم

    بر دست غم تو گوشمالیست

    مه گفت: من و رخ تو، آری

    اندر سر هر کسی خیالیست

    می بر بندی به زر میان را

    با انکه چو من ضعیف حالیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ترا یک ذره خود پروای ما نیست

    بنیک و بد دلت را رای ما نیست

    چه بد کردم که بر خاک در تو

    سگانرا هست جای و جای ما نیست

    فراوان عاشقان درای ولیکن

    بدلسوزی یکی همتای ما نیست

    چه سازم چارة وصلت چه دانم

    که این معنی بدست و پای ما نیست؟

    مرا در غم شکیبایی مفرمای

    که این کار دل شیدای ما نیست

    نو معذوری که شبهای درازت

    خبر از چشم شب پیمای ما نیست

    مرا از درد دل دل نیست بر یاد

    ترا از خوشـی‌ خوش پروای ما نیست

    مرا شد در سر سودای تو دل

    دلت را خود سر سودای ما نیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از تو جز درد دل و خون جگر حاصل نیست

    چه کنم جان؟ چو جزین هیچ دگر حاصل نیست

    بر نبندد ز میان تو کمر طرفی، از آنک

    در میان خود بجز از طرف کمر حاصل نیست

    ذوق باشد دهنم را که کد یاد لبت

    ورچه ذوق شکر از نام شکر حاصل نیست

    گفتی اندر مه و خورشید نگاهی می کن

    گر ز رخسار منت حظّ نظر حاصل نیست

    گر چه این هر دو دوجسمیست بغایت روشن

    آن غرض کز تو بود از مه و خور حاصل نیست

    دل ز زلف تو طلب کردم و بر خود پیچید

    گو:مکن شرم، بگو نیست اگر حاصل نیست

    بجز از درد سر ار با تو بسی خواهم گفت

    هیچ مقصود من ای جان پدر حاصل نیست

    گفتمت بوسی از آن لعل وز من جانی نقد

    این توقّف ز چه رویست؟ مگر حاصل نیست؟

    بر گرفتم طمع از تو که مرا هیچ طمع

    بی زر از تو نشود حاصل وزر حاصل نیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چو روی خوب تو خورشید آسمان هم نیست

    بقّد و قامت تو سر و بوستان هم نیست

    ببوی آنکه برنگ رخ تو گردد گل

    بسی تکلّفها کرد و آنچنان هم نیست

    بجان ز لعل تو بوسی خریدم و دانم

    که گر نباشد سودی درین زیان هم نیست

    دو دست من ز میانت چه طرف بر بندد

    ترا چوبا کمر آن نیز در میان هم نیست

    امید بـ*ـوس و کنار از تو شد بریده از آنک

    بدیدنی ز تو قانع شدیم و آن هم نیست

    کم از دهان تو باشد مرا ز لذّت وصل

    که نیم چندان روزی از آن دهدن هم نیست

    بداده ام دل و جان تا همی خورم غم تو

    که در هوای تو غم نیز رایگان هم نیست

    بنیکویی و شگرفیّ تو ببانک بلند

    نه در سپاهان، کاندر همه جهان هم نیست

    گرفتم آنکه دلت راست نیست با چاکر

    لطافتی بدروغ از سر زبان هم نیست؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دل من ار بغمت خوشتر از زبان تو نیست

    ز روی تنگی باری کم از دهان تو نیست

    تنم چو موی شد از عشق و خرّمم آری

    که هیچ فرق میان من و میان تو نیست

    بگیر یک ره و سخنم بخویشتن درکش

    که چفته قامتم آخر کم از کمان تو نیست

    ببوسه یی دهنم خوش کن و بده کامم

    که هست سودرهی و در آن زیان تو نیست

    شعاع خورشید ارچند خار دیده نهد

    هزار چون او یک گل ز گلستان تو نیست

    قد بلند و رخ خوب سرو و گل را هست

    و لیک هیچ دور احسن و لطف آن تو نیست

    دلم ببردی و شاید که گر همه جانست

    مرا دریغ از آن چشم ناتوان تو نیست

    دلا، دلم ز تو بگرفت زانکه در عالم

    اسیر عشق بسی اندوکس بسان تو نیست

    ز من چه پرسی چندین که یار کیست فلان؟

    چو روشنست ترا این قدر که آن تو نیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خود ترا عادت دلداری نیست

    کار تو جز که دل آزاری نیست

    چشم تو تا که چنین ریزد خون

    هیچ باکیش ز بیماری نیست

    عشق و عاشق همه جایی هستند

    کار کس نیز بدین زاری نیست

    رخت دل زیر و زبر کردم پاک

    ذرّه یی صبر بدیداری نیست

    گفتمت نیست ترا خود غم من

    سخت خاموشی و پنداری نیست

    خود گرفتم که ترا در حق من

    هیچ اندیشۀ غمخواری نیست

    چه شود؟ از سر بوسی برخیز

    در تو این قدر کله داری نیست؟

    حاصل ما ز سر زلف تو جز

    تیره رویی و نگوساری نیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دوری از یار اختیاری نیست

    لیک ما را ز بخت یاری نیست

    چه کنم؟ با ستیزه رویی بخت

    چاره الّا که سازگاری نیست

    هم ز عشقت بپرس حال دلم

    گر بقول من استواری نیست

    تا بگوید که بی توام شب و روز

    کار جز ناله ها و زاری نیست

    عشق و نام نکو چگونه بود؟

    عشق جز رنج و جان سپاری نیست

    ای که در عشق عافیت طلبی

    غلطست این که می شماری نیست

    هر کجا عشق، مـسـ*ـتی و پستیست

    علم و زهد و بزرگواری نیست

    عاشق تر از سرزنش کجا ترسد؟

    عاشقی جز که بردباری نیست

    بر سر کوی عاشقان چه کند

    هر کرا برگ عجز و خواری نیست؟

    گو برو آب روی خویش مبر

    هر کرا روی خاکساری نیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در فراقت دل ازین سوخته تر نتوان داشت

    خویشتن را به ازین زیر و زبر نتوان داشت

    سرخ روییّ خود از لعل تو می دارم چشم

    وین چنین چشم کز از خون جگر نتوان داشت

    عاشقان را بکرشمه تو چنان ریزی خون

    که خود از لذّتش از زخم خبر نتوان داشت

    از کنار تو چو طرفی نتاوان بر بستن

    در میان بسته مرا همچو کمر نتوان داشت

    در ره فتنه ازین سر که جمالت دارد

    با قویدستی او پای مگر نتوان داشت

    غم دستار و کله بود ازین پیش و کنون

    بیم آنست که خود گوش بسر نتوان داشت

    گوهر اشک من آن لعل دلاویز آمد

    که ازو چشم از لعل تو بر نتوان داشت

    مردم چشم مرا خون ز قدمها بچکید

    بیش ازین او را بر راه گذر نتوان داشت

    چشمت از مردمی ار کرد نظر در کارم

    خود از آن چشم جزین چشم دگر نتوان داشت

    چند گویی که بخود دار نظر تا برهی

    تا تو باشی بخود ای دوست نظر نتوان داشت
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا