متون ادبی کهن قطعات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
ای ز تو کار همه کس بر مراد

تا کی آخر کار ما باشد چنین ؟

خود روا داری تو از روی کرم

کین دعا گو بی نوا باشد چنین

من نگویم هیچ و تو باشی خموش

کار ما پس دایما باشد چنین

چون نباشد روی دخلی وانگهم

خرج خلقی در قفا باشد چنین

پس گدایی کردنم لازم شود

از تو پرسم سرورا باشد چنین؟

هم تو اهل جود و هم من اهل فضل

پس میان ما چرا باشد چنین ؟

نان من بروام و خدمت بر دوام

رسم و آیین کجا باشد چنین؟

من چنین محروم و هر بی حاصلی

از تو در نعمت ، سزا باشد چنین ؟

چون جز از تو کس نخواهد کر دراست

کار من، گر سالها باشد چنین

گر ازین بهتر همی باید بکن

ورچنین نیکست تا باشد چنین

با چو تو مخدوم حال چون منی

هم تو فتوی ده روا باشد چنین؟
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای به گـه جود چو گل تازه رو

    داده کفت آرزوی آرزو

    ز آتش خشم تو آب آمده

    بر لب شمشیر تو جان عدو

    صبح اگر دم بخلافت زند

    بشکندش پای نفس در گلو

    یاسمن از دست گل خلق تو

    خورده قفابر سر هر چارسو

    کرده بر اعدای تو اقبال پشت

    بـرده زدرگاه تو چرخ آبرو

    پردۀ هرکس که بدرّیده فقر

    سوزن انعام تو کردش رفو

    هرکه نیلاورد درت را نماز

    کرد بخون جگر خود وضو

    با کف در یار تو هر دم زرشک

    ابر زند بر رخ دریا تفو

    ای ز منی مهر تو مارا مدام

    خانۀ دل پر طرب و های و هو

    من که دعاگوی توام روز و شب

    کرده درین خدمت از جان غلو

    گرچه مرا هست بخروار فضل

    نیست زدانگانه مرا یک تسو

    گاه برهنه قدمم همچو سرو

    گاه برهنه ست سرم چون کدو

    طاق و رواقم زیکی طاق بود

    خود بجهان طاق نبودست دو

    دوچو دوهم لفظ خراسانیست

    عفو کن این لحن که هستی عفو

    درید غصبست و تلف گشتنش

    هست معلّق بیکی تارمو

    بشنو و بر طاق منه این سخن

    تا نکنم تاج سر از خاک کو

    جز که ز انعام تو اکنون مرا

    وجه دگر طاق در افاق کو؟

    ما حال من کان له واحد

    غیّب عنه ذلک الواحد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای ز گردون بشرف بـرده سبق

    وز عطارد بهنر بـرده گرو

    در شب خطّ تو معنیّ دقیق

    گشت انگشت نما چون مه نو

    اگرت ابر بهاری خوانم

    بمرنج از من و از جا بمرو

    شاعران ژاژ چنین خود خایند

    تو از این معنی در تاب مشو

    تو که ثابت تری از کوه چو خس

    مشو از هر بادی بیهده دو

    نیک شو با من و اندر حق من

    به بدی گفتن مفسد مگرو

    وجه مرسوم من ار روشن نیست

    بر تو سهلست طریقش بشنو

    بستان داس هلل از گردون

    پس بدان سنبله را سر بدرو

    این چه بی رسمی و بی از رمیست

    که فگندی ز فرازم در گو

    جو پارینه و امسالینم

    می برد اشتر و بر تو به دو جو
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دو چیز من بدعا خواستم همی ز خدای

    کمیّ عمر عدو و فزونی زر تو

    یکی بدان که توانگر شوم ز نعمت تو

    یکی بدان که شود بیش رتبتم بر تو

    خدای هر دو به اقبال تو میسّر کرد

    چنان که بود مراد و هوای چاکر تو

    اگر چه حال دعا گو تفاوتی بنکرد

    از آنچه بود مکن کم سعادت سر تو
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای خداوندی که هر ساعت دل و دست ستم

    بشکند از عدل تو چون شکّر از گفتار تو

    آرزو ها را بمهر او بجنبد دل زجای

    چون ز زیر لب بنالد خامۀ بیمار تو

    گرچه خورشید از شعاعش مینهد پیوسته خار

    گلشن گردون نباشد یک گل از گلزار تو

    آورد دزد حوادث نقب در دیوار ملک

    گر نباشد پاسبانش دولت بیدار تو

    از ضمیر روشنت دارم گواهی معتبر

    کین دعاگو از دل و جان هست خدمتکار تو

    بی گنه سیلیّ حرمانم مزن از دست جود

    بس که خود بی بهره ام از دولت بیدار تو

    چون کم از من بنده صد کس بیش از هر زمره یی

    زندگانی می کنند از راتب و ادرار تو

    بد نباشد نیز چون من آفرین گر بردرت

    گرچه بیش از آفرینست از شگرفی کار تو

    خود مکن قصّه دراز ، آخر نباشد کم زنان

    چون طمع کوتاه گشت از جبّه و دستار تو

    گرچه از روی کرم بر مقتضای رسم خویش

    در حق کمن کرد سعیی کلک گوهربار تو

    وجه نان روشنترک باید مرین دیوانه را

    کآبروی و خون خود ریزد باستحضار تو

    گر تردّد لازمست آخر سوی درگاه تو

    ور حوالت بر در بستست ، هم انبار تو
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای خبر داری که شوخان جهان

    عاجزند از دیدۀ بی شرم تو

    گر چه سختم در غلط می افکند

    پرسش کرم و حدیث نرم تو

    هیچ آزرم منت در طبع نیست

    من غلام طبع بی ازرم تو

    اینچنین سرد از چه معنی می شود؟

    آن تکلّفهای گرما گرم تو
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بس کن ای سرد ناخوش احمق

    چند و تا چند حیلت و فن تو

    پیش ازینم طمع چو می بودی

    به عتابیّ و خزّ ادکن تو

    می فتادم به خاک و می دادم

    بـ..وسـ..ـه بر پای تو چو دامن تو

    چون مرا نیست هیچ بهره از آن

    بند و غل باد جامعه بر تن تو

    ببریدم طمع بیکباره

    رستم از بارنامه کردن تو

    برنشینم ازین سپس همه جای

    چون زه پیرهن به گردن تو

    هر چه می خواستم بخواهم گفت

    فار غم .... در .... زن تو
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آن زن که پریر آمد در عقد نکاحت

    بر مدحت او بود زبان در دهن تو

    از بس که برو مهر تو می دیدم گفتم

    کین زن ز برای تو برید کفن تو

    امروزش دیدم خط بیزاری در دست

    نفرینش دمادم شده بر جان و تن تو

    امساک به معروف نکردیش همانا

    معروف با امساک نبودست زن تو
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خواجه مختص ز بس که مختصرست

    چشم بیننده غافل آمد از و

    از دو گز جامه کسوتی ببرید

    یک گز و نیم فاضل آمد ازو

    مختصر را چو مختصر کردند

    مختص الملک حاصل آمد ازو
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر کو به هنر کند مباهات

    یا فخر آرد به فضل و خامه

    از فقر سیاه رو چو کلکست

    وز پشت شکسته همچو نامه

    باشد چو قلم تهیّ و عـریـان

    پشت و شکمش زنان و جامعه

    انگشت محاسبانه دارد

    زان باشد زرد رخ شمامه
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    2,052
    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,246
    بالا