متون ادبی کهن قطعات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
ای بر محکّ عقل وجود تو ناسره

ای مجمع مساوی اخلاق یکسره

گر بگذری بر آنکه ز مویی ضعیف تر

چیزی از وتراش کنی همچو استره

گر چه خری تر از خری هیچ نقص نیست

تا مر تراست سیم بخروار در خره

اقبال بین که روی نهادست سوی تو

او را چه می کنی؟ که تو گولی و غتفره

گر خاطر تو تیره و طبعت نبهره است

هم آب تست روشن و هم سیم تو سره

ریشت جوال گوز و بروتت جوال دوز

جمله شکم چو خنب و دهان همچو خنبره

از دست تو برون نتوان کرد زر به دوز

کان دست مرد ریکت قفلست وزر بره

اندر دهان نگیری از بخل آب خویش

از تشنگی اگر رسدت جان به غرغره

شاید کز اهل فضل فزونی به جاه و مال

زیرا که هم گرانی و هم سرد مسخره

هر کو تهی ترست بمعنی به عهد ما

او را بلند تر بود ایوان و منظره

اکنون کز اهل فضل خران بر سر آمدند

تو بر سر آمدی ز خران همچو تو بره
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تادر دشت هست و جو باره

    نیست از کوشش و کشش چاره

    ای خداوند هفت سیّاره

    پادشاهی فرست خونخواره

    تا در دشت را چو دشت کند

    جوی خون را نداو ز جو باره

    عدد هر دوشان بیفزاید

    هر یکی را کند بصد پاره
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    من نه مردار خوارم ای خواجه

    چه فرستی بنزد من لاشه؟

    تو چه مرغی که باز نشناسی

    طوطی از زاغ و بلبل از باشه؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای در دعای جان تو اجرام یک زبان

    وی در هوای مهر تو خورشید یک دله

    در ظلمت حوادث عقل از برای خلق

    افروخته ز رای تو صد گونه مشعله

    از کوی آرزو بدر خانۀ کرم

    کلکت کشیده باشد از انعام سلسله

    رای تو و سپهر بهم شمع و شمعدان

    دست نیاز و حلقۀ تو گوی و انگله

    باما بوعده یی که نهادی وفا نمای

    دانی که نیست رسم کریمان مماطله

    چون من نخواهم و تو نیاری مرا بیاد

    کاری بود درازتر از راه قافله

    چون با تو از طریق مروّت من گدا

    بر مردمی نهادم اساس معامله

    چو با همه بزرگی و فرزانگی خویش

    لایقق بود که این کنی اندر مقابله؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای همه سروران روی زمین

    بر خطت سر نهاده چون خامه

    گر نیایم به خدمتت پس ازین

    تا نگویی که گشت خود کامه

    کز پی آنکه دی به صفّة تو

    گرم کردم به شعر انگامه

    شرم دارم که باز می آیم

    با چنان شعر دهم درین جامه
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جود خواجه سیاه رویم کرد

    هم بر آنسان که رنگ رز جامه

    نقد و جنـ*ـسی که داده بود مرا

    شرح بشنو ز زّر واز جامه

    ثلثی بود ز اصل ده دینار

    ثلثانی ز هشت گز جامه
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود

    پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه

    زآنکه تو مشهور آفاقی بنان دادن چو صبح

    سر بدر گاهت نهادست آسمان گرسنه

    سیل انعام تو هردم دروثاق سایلان

    آنچنان افتد که آتش در روان گرسنه

    شکل اخلاق حسودت گر کنم بر روی نان

    بوی آن از نان بگرداند عنان گرسنه

    همچو مشرق قرص گرمش میفرستد جود تو

    ار دهندش زان سوی مغرب نشان گرسنه

    نیست بی یاد سخایت داستان اهل فضل

    آری از نان نیست خالی داستان گرسنه

    اندین دوران که میگردد سیه چون روی فضل

    روی قرص ماه و خورشید از فغان گرسنه

    قرص خور بر خود همی لرزد ، چرا؟ از بهر آنک

    تیز کرد اختر برو دندان بسان گرسنه

    گشته بی آبان بخون یکدیگر تشنه چنانک

    نان همی آرند بیرون از دهان گرسنه

    پردلان را نان سیر از لقمه های بیوه زن

    گرد نانرا دیگ چرب از گردران گرسنه

    هرکجا دیدی دو نان پیدا بدست عاجزی

    در زمانبینی بدو یازان سنان گرسنه

    صبح پنهان میکند در زیر چادر قرص خویش

    زین سیه کامان چون شب نان ستان گرسنه

    بر گذار نان دهنها باز کرده چون تنور

    تیغ داران چو آتش خون فشان گرسنه

    در فراق قرص تن چون ریسمان بگداخته

    همچو شمع از آتش دل ناتوان گرسنه

    گر نگردد صورت تدبیر نان پیشش سپر

    زخم شمشیر فنا ندهد امان گرسنه

    ترسم آید از زبان من خطایی در وجود

    زانکه دارد رنگ دیوانه جوان گرسنه

    خواجگانی را که باشد معدۀ انبار سیر

    احترازی شرط باشد از زبان گرسنه

    زآنکه از آتش نباشد پنبه را چندان خطر

    کاهل نعمت را کنون از شاعران گرسنه

    صاحبا ! گر دست مطمعامت ندارد دست پیش

    شکند سیلاب تنگی بند جان گرسنه

    میزبان لطف را گو تا که باشد تازه روی

    زانکه ناخوانده رسیدش میهمان گرسنه

    هرکرا بر خوان همّت هست نان مردمی

    نگسلد از درگه او کاروان گرسنه

    و آنکه چون یوسف بود ملک خزاین در کفش

    چاره نبود زانکه باشد مهربان گرسنه

    دفع کن ز انبار خود عین الکمال از بهر آنک

    چشم را تاثیر باشد خاصۀ آن گرسنه

    کرد مستغنی ز تعریفم ردیف شعر از آنک

    بر سر این گفته بنوشم فلان گرسنه

    باد در چنگ حوادث خصم پرآهوی تو

    همچو آهو در کف شیر ژیان گرسنه
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کریم عرصۀ عالم جهان لطف و کرم

    زهی خجل ز سخایت روان حاتم طی

    خلاف رای تو بیرون کشد به دست فنا

    ز پشت مهرۀ چرخ ستیزه رو رگ و پی

    خمیر مایۀ قهر تو من علیها فان

    جواز نامۀ لطف تو کلّ شیء حی

    نفاذ امر تو و انقیاد چرخ چنان

    که در نگنجد مابینشان تراخی کی

    فلک ز بأس تو شد بد مزاج ازان هرروز

    زمعده برفکنده قرص آفتاب به قی

    زمانه گر ز دم خلق تو مدد یابد

    زخار خشک گل تر دهد بموسم دی

    چو سرو گردد حالی ز بندها آزاد

    گر اوفتد نظر اهتمام تو بر نی

    بگسترد قدر اندر رواق سیمایی

    بروز بار خلاف تو رفرف عوضـ*ـی

    شود چو سایه سیه روی و پی سپر خورشید

    اگر نیاید حکم ترا چو سایه ز پی

    زتاب سینۀ خصمت که میزند شعله

    مسام مردم چشمش همی چکاند خوی

    سزد که از شرف خدمت تو فخر آرد

    برآسمان چهارم زمین خطّۀ جی

    نمود لطف تو اهتمام و خصم بی آبت

    ز روی خامی قوّت همی گرفت چو می

    چو دید قهر تو زین پس معالجت نکند

    چنین زدند مثل کاخر الدّوا الکیّ

    صحایف کرمت نشر چون توانم کرد

    که دست جود تو کردست ذکر حاتم طیّ

    چو خواستم که ز تقصیر خویش خواهم عذر

    خرد نفیر برآورد و گفت : خامش ،هی!

    تو قاصری نه مقصّر ، چه حاجتست بعذر؟

    دع النشدّش فیه فانّ ذالک الیّ

    حضور تو چه جمال آرد در آن حضرت

    که دون صفّ نعالست نه جای صاحب ری؟

    بحضرتی که درو ماه با نقاب آمد

    چه سایه افکند آنجا شعاع نور جدی

    بساط او فلکست و تو خاک پی سپری

    اگر هزار بکوشی کجا رسی بر وی

    هر آنکه سر ننهد بر خط مثال تو باد

    شکسته پشت وسیه رو چو زلف دلبر قی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    منم آن چشمۀ خورشید گاه نظم سخن

    زشرم آتش طبعم غرق شود در خوی

    ز دل برون کند آن تلخی که عادت اوست

    بیاد لفظ من ار در پیاله ریزی می
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شهاب دین که زبانم پر از مدایح تست

    زهی که هست ز تو جان فضل را شادی

    به دست عقل زبان خیال دربستی

    به نوک کلک در سرّ غیب بگشادی

    گشاده گشت بیک ره طلسمهای علوم

    چو تو طلایۀ فکرت بدو فرستادی

    مرا که اهل سخن بندگی کنند به طلوع

    بجای خود بود ار باشد از تو آزادی

    ز من به حضرت شاه جهان رسان و بگوی

    که ای یگانۀ عالم به مردی و رادی

    بریخت بخشش تو خون لعل و آب گهر

    بکند خنجر تو بیخ ظلم و بیداری

    ز جود دست تو بیداد بر زرو گهرست

    وگرنه داد همه چیزها نکو دادی

    عروس خاطر من رغبت جناب تو کرد

    اگر قبول ترا هست رای دامادی

    نوالة شرف از غایبان دریغ مدار

    چو در سرای کرم خوان عام بنهادی

    صدای صیت تو آواز داد و خواند مرا

    مگو که خواندت؟ وینجا چگونه افتادی؟

    بکنه آرزوی کس، کسی دگر نرسد

    چنان که هست ترا آرزو چنان بادی

    به وقت لطف و نوازش مکن فراموشم

    که در دعای سحرگه مرا تو بر یادی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    2,129
    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,326
    بالا