متون ادبی کهن قطعات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
نسیم باد صبا هیچ عزم آن داری

که این تکاسل طبعیّ خویش بگذاری

به پای تو چودو گامست طول و عرض جهان

به گاه قطع مسافت ز تیز رفتاری

توقّعی ز تو دارم ز روی همنفسی

اگر به ثقل نداری و رنج نشماری

تجشّمی کن و یکدم بکارها پرداز

ناتوانی اگر چه مزاج ها داری

سحرگهی که بعون دعای شبخیزان

سبک ترک شده باشی ز رنج بیماری

ز اصفهان حرکت کن به شام صبحدمی

بنزد صدرافاضل قوام بنداری

چو با نسایم اخلاق او در آمیزی

ز روی نسبت هم پیشگیّ و همکاری

نگاه دار ز بهر دماغ مشتاقان

ز خاک پایش اگر شمّه یی بدست آری

ودیعه های دعا و ثنای من چندان

که حصر آن متعذّر بود ز بسیاری

سزد که بر طبق شوق و معرض اخلاص

چنان که من بسپارم تو نیز بسپاری

از آن سپس که ببوسی زمین حضرت او

پیام من به زبان ثناتو بگزاری

بگو که ای ز معانیّ خوب و سیرت نیک

بجای آنکه بهر مدحتی سزاواری

به رسته های چمن بر مجاهزان بهار

همه ز کیسۀ خلقت کنند عطّاری

چو تو عرایس افکار خویش جلوه دهی

شود ز شرم رخت آفتاب گلناری

سیاه روی کند همچو زاغ طوطی را

زبان کلک تو انکام نغز گفتاری

ستارگان فلک با کمال شبخیزی

ز دولت تو کنند التماس بیداری

ز عکس خون دل حاسدان تو هر شام

چو مغز پسته شود آسمان زنگاری

ز هیچگونه برین صوب ما نمی گذری

دل تو عادت راحت گرفت پنداری

مرا چو نام شریف تو بر زبان گذرد

ز لب به چشم رسد نوبت گهر باری

ز معظمات امور ارچه نیست پروایت

که نام ها به سرانگشت لطف بنگاری

از آن مکارم اخلاق نیست مستبعد

که یاد می کند از ما به وقت بیکاری
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    این همه سرکشی مکن بر من

    گر چه معزولم و تو بر کاری

    گر چه ماهر دوان دو کار گیرم

    که کند مان خرد خریداری

    حالت من خلاف حالت تست

    تا مرا همچو خود نپنداری

    من چو کلکم که نشر علم کند

    تو چو شمشیر تیز و خون خواری

    نسختی از نیام و مقلمه است

    حالت ما به گاه بیکاری

    تو بگاه عمل سر افرازی

    سرنگون، گاه عزلت از خواری

    من به عطلت درون سرافرازم

    وز عمل باشدم نگونساری
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در ضمیرم اگر چه کم گویم

    سخن نغز هست بسیاری

    چه کنم دست همّت ممدوح

    بر دهانم ز دست مسماری

    عقد گوهر کجا کنم عرضه

    چون نبینم همی خریداری

    نیست در روزگار ممدوحی

    که ازو نیست بر من انکاری

    طوطیان خموش می خواهند

    تا نیفتد زیان دیناری

    بلبل مرده دوست میدارند

    تا نباید علوفه شان باری
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تا کی این رنج روزگار بری ؟

    بار این پیر نابکار بری؟

    جهد کن تا ز موج خیز بلا

    کشتی عمر بر کنار بری

    امن جانها ز حصن اسلامست

    کوش تا جان درین حصار بری

    ترسم از گلبن جهان به طمع

    گل نچینیّ و زخم خار بری

    روزگار تو زان عزیزترست

    که تو اندوه فخر و عار بری

    مال و نعمت ترا بدان دادند

    که تو در بندگی بکار بری

    نه بدان تا تو ساز جنگ کنی

    یا که او را بکارزار بری

    به شترمرغ مانی ای خواجه

    نه بپّری همی نه بار بری

    روزگارت ببرد عمر و هنوز

    تو بر آنی که روزگار بری

    خوش بود خواب و لذّت مـسـ*ـتی

    باش تا کیفر خمـار بری

    به زبانی همه دروغ و دغل

    دهدت دل که نام یار بری؟

    آفرینش ترا برد فرمان

    گر تو فرمان کردگار بری
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ایا حرّی که دستت گاه بخشش

    چو ابر بهمنست از سیم پاشی

    شکاری کرده ام امروز زیبا

    چنان کز سیم سروی بر تراشی

    ولیک از شرم رویم می نماید

    از آن تارک که خود دانی تحاشی

    گرم تو یک صراحی می فرستی

    ز روی دوستی و خواجه تاشی

    فتوحی کم از وگردد میِسر

    چنان باشد که تو خود داده باشی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای که دایم بسر انگشت دها

    شیر شیران بکفایت دوشی

    وی که در وصف هنرمندی تو

    عقل حیران شود از بی هوشی

    وی که در وصف مروّت می جود

    از کف ساقی همّت نوشی

    وی که در شخص امل از سر لطف

    هر زمان کسوت دیگر پوشی

    روزها شد که نکردی یادم

    چه بود موجب این فراموشی؟

    گوشکی باز همی دار مرا

    کز عزیزیم چو چشم و گوشی

    سخت کوشیدم در خدمت تو

    در حقم سست چرا می کوشی؟

    تا بدین حق نیم احمق دانی

    که بود پاسخ من خاموشی

    چوب داری و مرا می باید

    چه کنم چون سخنم ننیوشی؟

    نیست اومید که بخشی بصلت

    چشم دارم که بزر بفروشی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ایا صدری که در بازار دانش

    کند کلک تو دایم در فروشی

    مکن سستی چنین در کار داعی

    چه خواهد کرد با این سخت کوشی

    جوابش باز ده تا من نگویم

    جواب احمقان باشد خموشی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بزرگی را همی دانم که هرگز

    چو او کس نیست در افساد حالی

    نفاق و بخل مقرونست در وی

    چو قوّتهای و همّی و خیالی

    بدان ریش چو جاروب از همه سوی

    فراهم می کند خاشاک مالی

    امامی را چه گویم؟ کز دیانت

    بگرداند به یک نان قبله حالی

    بود از لقمة خود محترز لیک

    به خوان دیگران برلایبالی

    به نان این و آن عمری بسر برد

    نباید خواستش از خود حلالی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بر سر ما آمد ابر بهمنی

    همچو سلطان بر سپاه ارمنی

    شد به چشم من سیه گیتی ز برف

    گر چه زاید از سپیدی روشنی

    گر سپید آمد سیه کاری برف

    و حل چالاکست در مرد افکنی

    روز خوشـی‌ است و سماع خرگهی

    نیست روز مدبری و تن زنی

    برف چون بر نقره زد شاید که تو

    دست بی آزرم اندر زر زنی

    ریش شادی گیری و در خودکشی

    خوش برایی، سبلت غم برکنی

    وقت آن آمد که در خرگه خزی

    وز تنور و منقل آتش بر کنی

    روز هزلست و نشاط و خرّمی

    نیست روز روسبی خواهر زنی

    سرد شد بازار درس و مدرسه

    ...خر در ....تاج زوزنی

    هر کسی ترتیب لوتی می کند

    مومن و سنّی و گبر و باطنی

    گردد از جان سیر ایّام چنین

    هر کرا در خانه نبود خوردنی

    خواجگان بانوا اکنون خوردند

    کاچی و تتماج و لوت معدنی

    بینوایان نیز هم بر خود کنند

    کاسه های کالجوش یک منی

    آنکه فاسق باشد اکنون می خورد

    وانکه او زاهد بود نیمشکنی

    وان که از هر دو چو من محروم ماند

    نیست الّا مندبور و کشتنی

    یارکان جمعند و من تنها چنین

    مانده اندر کنج خانه منحنی

    در گریبان چون کشف دزدیده سر

    با لبی خشک از غم تر دامنی

    آتش اندوه می زاید ز ابر

    گر چه او دارد ز آب آبستنی

    ای خدا! یا رب! به گرز آفتاب

    گردن این ابر مبرم بشکنی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای لطف تو آب زندگانی

    وی ذات تو عالم معانی

    در چشم خرد ز روی معنی

    بایسته تری ز زندگانی

    در طبع هنر ز راه صورت

    شایسته تری ز شادمانی

    ننهفته ز منهی ضمیرت

    اجرام سپهر سوزیانی

    دیدار تو از خوشیّ و راحت

    چون دولت و مـسـ*ـتی و جوانی

    مهر تو مرا چو جان عزیزست

    از کف ندهم برایگانی

    از دل باشد دعای خادم

    نه چون دگران سر زبانی

    تشریف رهی نداد این بار

    کلک تو به عذر ناتوانی

    راضی شدم ار ز ناتوانیست

    اندی که نباشد از توانی

    بر من که سبک دلم ز شوقت

    از بهر چه کرد سرگرانی؟

    گفتی که دعا نمی نویسی

    این شیوه به من مبر گمانی

    بر بنده نوشتن است و آنرا

    دادن به الاغ و کاروانی

    لیکن نتواندش نگه داشت

    از آفتهای آسمانی

    این هم ز شقاوت دعاگوست

    گر خدمت او تو می نخوانی

    گـه گاه ز روی لطف آخر

    یاد آر ز بنده گر توانی

    گر یاد کنی ز من وگرنه

    من آن تو ام دگر تو دانی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    2,045
    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,241
    بالا