متون ادبی کهن قطعات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
ای بزرگی که ریش قهر ترا

نتوان داشت التیام طمع

نظرش بر عبادت و خط تست

هر که دارد شکر ز شام طمع

هر گـه از دور بینیم گویی

طمع آورده یی، کدام طمع؟

بخدا کز توام پس از سه سلام

نبود پاسخ سلام طمع

راضیم کز تو سر بسر بر هم

گر چه دارم به خاص و عام طمع

پیش ازین داشتم به دولت تو

نعمت و جاه و احترام طمع

این زمان با وثایق شرعی

می ندارم ادای وام طمع

چون عنان سخن دراز کنم

بر سرم می کند لگام طمع

آنچنانم مکن ز نومیدی

که ببّرم ز تو تمام طمع

بار ممدوح چون کشد مادح

خواجه چون دارد از غلام طمع؟

از نگونساری جهان باشد

که صراحی کند به جام طمع

اندرین عهد کر تسلّط بخل

گشت بر طامعان حرام طمع

با چنین خواجگان سوخته...

وای بر شاعران خام طمع
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زهی ز لفظ تو بازار فضل را رونق

    ز درّ نظم تو کار هنر گرفته نسق

    تویی که چشمة خورشید بارها گشتست

    ز شرم خاطر پاکت غرق میان عرق

    چو خامه ات قصب السّبق از عطارد برد

    کنون عطارد گیرد ز خامة تو سبق

    چو من ز فضل تو و شوق خود سخن رانم

    ز هفت چرخ بگویم رسد صدای صدق

    بگوی تا ندهد چرخ زحمتم زین بیش

    چو می رسد سخن تو بطارم ازرق

    گذشت دوری خدمت ز حدّ و نزدیکیست

    که دست صبرم سر پوش بفکند ز طبق

    ز بیم آنکه شبیخون کند غمت، هر شب

    ز آب دیده کنم گرد خویشتن خندق

    از آن قبل دل من در ولای تو صافیست

    که خون دل را از دیده کرده ام راوق

    ز تند بادادم سردم ار نترسیدی

    فلک براندی بر اب چشم من زورق

    چو آب زندگی من به جوی هجر برفت

    کنون چه حاص ازین زندگی بی رونق

    بگاه صبح گریان دریده ام چون صبح

    بوقت شامم دامن ز خون دل چو شفق

    هم از شکسته دلی باشد ار زنم گـه گـه

    بر غم دشمن در پوست خنده چون فستق

    ز من فراق تو ار صبر می کند چه عجب؟

    دراز گشت و نباشد دراز جز احمق

    بدان سبب که سر کلک تو ز من ببرید

    فرو شکست مرا روزگار همچو ورق

    ز من وظیفة انعام و لطف باز مگیر

    که خود ندارم صبر و دلی چنان الحق

    مرا بسلسلة خطّ خود مقیّد دار

    که از فراق تو دیوانه گشته ام مطلق

    ز من خطاب بزرگ و تو منقطع گشتست

    از آن سبب که به دیوانگان شدم ملحق

    وصال باید و باید زمانه هیچ و لیک

    عجاله یی بود آخر برای سد رمق
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در جستن رضای تو عمری بقدر وسع

    بردم بکار هر چه توانستم از حیل

    مقدور آدمی دل و تن باشد و زبان

    کردم برای خدمت تو هر سه مبتدل

    تن خدمت تو کرد و زبان مدحت تو گفت

    دل در خلوص معتقدی داشت بی خلل

    چون بعد از این همه ز تو اینست حاصلم

    معلوم شد مرا که جز اینست بر عمل
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هیچ حاصل ز فضل و دانش نیست

    اندرین روزگار بی حاصل

    کلک را گو برو به اب سیاه

    تو و آن کو به فضل شد مایل

    گر شود تیر جعبۀ مریّخ

    تیر چرخ آن زمان شود مقبل

    ز احتراق و رجوع باز رهد

    ور بر مشتری کند منزل

    دست در نیزه زن که در این دور

    نیست بی نیزه رونق عامل
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کمال الدّین که چرخ پیر نارد

    جوانی چون تو در انواع کامل

    امل از کیسة جود تو فربه

    فلک با رفعست قدر تو نازل

    زده از یکدلی اندر هوایت

    که مقصودی از آن آرد به حاصل

    غریبی از تو می خواهد دومن می

    مکن بر خویش و بروی کار مشکل

    مگو چون و کجا؟ امروز و فردا

    به همّت گوی کالهّم سهّل

    بده گر دست دار و وگرنه
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای جبین تو مطلع اقبال

    وی جناب تو مقصد آمال

    بنده را رسمکیست بر دیوان

    رسمکی افت خیز و حال بحال

    داشتم پار روزة حرمان

    لیکن امسال نیست عزم وصال

    من و گندم که رسم سال منست

    بر سبیل مناوبت هر سال

    رسم باشد که در جوال شود

    از من و او یکی علی الاجمال

    پار من رفتم ، ار تو فرمایی

    گندم امسال در شود به جوال

    خود گرفتم که رسم من غبّ است

    بیگمان سال نوبتست امسال
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بنده ات بود گرسنه پیرار

    پار زن کرد و بچّه زاد امسال

    لاجرم از نوایب حدثان

    تیره دارد چو خال صورت حال

    مثل بنده اندرین حالت

    اینچنین گفته اند در امثال

    تنگ بد حای موش در سوراخ

    بست جاروب نیز بر دنبال
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای شده ذات تو مستجمع انواع کمال

    نو عروسان سخن راز ثنای تو جمال

    هم صریر قلمت ترجمۀ لفظ کرم

    هم صدای سخنت طیره ده سحر حلال

    در ره فهم معانی تو اربـاب سخن

    بس که کرده اند سقط یاوگی وهم و خیال

    نیشکر را ز حسد طعم دهان تلخ شدست

    تا به باغ سخن از کلک تو بر رست نهال

    آبدارست ز رشح کرمت تیغ هنر

    در عرق غرق ز شرم سخنت آب زلال

    گر تو با صورت دیوار در آیی بسخن

    جانور گردد از لطف حدیثت در حال

    چرخ گفتا من و قدرت، خردش گفت خموش

    که ز پیران نبود خوب سخنهای محال

    شد دهان سخن از شکر گفت گوشا گوش

    تا کنار طمع از جود تو شد مالامال

    از پی جلوه گـه مدح آراسته اند

    خوب رویان سخن راخم زلف و خط و خال

    تا که شد طبع کریم تو خریدار سخن

    تیر گردون را بررست ز شادی پر و بال

    ای ز الفاظ تو تنگ آمده بر شکّر جای

    در ثنای تو سخن را چه فراخست مجال؟

    با بزرگیّ تو هم جای سخن باشد نیز

    گر فرستیم بجای سخنت عقد لآل

    از طلبکاری تو سر به فلک باز نهد

    سخن بنده که باریک تر امد ز هلال

    تو سخن خواسته یی از من و من خود همه عمر

    خواستم تا سخن خویش رسانم بکمال

    لیک معذور همی دار که از دهشت تو

    شد زبان سخن اندر دهن ناطقه لال

    باد پایان سخن را قلمم زان پی کرد

    تا از ایشان به بساطت نرسد گرد هلال
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    محقّق است که چیزی که آن رسد بکمال

    بود هر آینه آن چیز را نهیب زوال

    اگر بنوبت من ختم شد سخن چه عجب

    رسیده است در ایّام من سخن بکمال
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دو نشان ماند از مروّت و بس

    اندرین روزگار یکسر بخل

    این یکی در عمامه ها تشویش

    وان دگر موافقت در بخل
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    2,044
    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,240
    بالا