متون ادبی کهن غزليات کمال خجندی

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
گر قرار تو به دلها نه چنانست که بود

عهد ما با غم عشق تو همانست که بود

میل دل با رخت امروز به نوعی دگرست

تو مپندار که زآنسان نگرانست که بود

گر سر زلف تو از پای در افتاد مرنج

پایه عزت او برتر از آنست که بود

مشنو از خط که بنسخ رخت آمد در کار

کان لعل است و همان راحت جانست که بود

سر سودا زده من که سر زلف تو داشت

رفت بر باد و هنوزش سر آنست که بود

گلشن عمر تو ہر باد فنا رفت کمال

همچنانت هوسی لاله رخانست که بود
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گرمه به زمین باشد آن زهره جبین باشد

    دوری طلبد از ماه نیز چنین باشد

    نتوان طلب بوسی کرد از لب خندانش

    حلوا نتوان خوردن هرگه نمکین باشد

    بی ذکر دی نبود از باد دهانش دل

    تا در خم ابرویش دله گوشه نشین باشد

    زین خاک درم بادا رخ دور اگر روئی

    چون روی من خاکی در روی زمین باشد

    خط گرد بگره لب نقش دهنش پیدا

    انگشت نما خانم از نقش نگین باشد

    زین نکته که هست آن رو از خلد برین خوشتر

    گر زلف نه پیچد و خال تو برین باشد

    گفتار کمال ارزد هر بیت به دیوانی

    یک نکته ازین دفتر گفتیم و همین باشد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گفتمش حال دل گمشده دانی چون شد

    گفت با ما چو در افتاد همان دم خون شد

    پارسایان که نظر از همه می پوشیدند

    چشم تان تو دیدند و همه مفتون شد

    تا لب جام گرفت از لب لعلت رنگی

    ای با خرقة ازرق که بمی گلگون شد

    ما چو شمعیم که از سر زنش دشمن و دوست

    سوز ما کم نشد و آتش دل افزون شد

    تا نگویند به پیش تو مرا آبی نیست

    اشکم از دیده به بیرون شدنت بیرون شد

    مطرب از گفته او گر غزلی خواهد خواند

    گوش دارید که در سخنش موزون شد

    مینوشتی سخن از وصف تو دوشینه کمال

    هرچه آمد به زبان قلمش مقرون شد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گل را بدور روی تو کس بر نمیکند

    بلبل به بوستان سخن او نمی کند

    تا دیده باز یافت خیال قدت در آب

    دل جست و جوی سرو لب جو نمی کند

    شیرین لبی که دید دهان چو قند تو

    وصف دهان خود سر یک مو نمی کند

    با عاشقان رقیب دل نازک ترا

    بد می کند همیشه و نیکو نمی کند

    انکار زردی رخ ما رسم بار نیست

    این کار جز رقیب سیه رو نمیکند

    کار طلب ز پیش بسر باختن برند

    سالک چرا قبای خود از گو نمی کند

    دایم حدیث روی نکو می کند کمال

    اندیشه از حکایت بدگو نمی کند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گیرم که از تو بر من مسکین جفا رود

    سلطان توئی کی به تظلم کجا رود

    سوی تو چون سلام فرستم که باد را

    پیرامن درت نگذارند تا رود

    چندان دعای جان تو گونیمه کز ملال

    می خواسته بر زبان تو دشنام ما رود

    بفرست سوی گل سحری بوی پیرهن

    کز رشک آن چو غنچه بزیر قبا رود

    ای دل ز سیل خون که شد از چشم ما روان

    شادی مکن که بره تو هم این ماجرا رود

    چون زلف او بگوش نیاری حدیث مشک

    پیش تو گر حکایت آن خاک پارود

    رفت آنچه رفت ز آتش دل بر سر کمال

    من بعد از آب دیده برو تا چها رود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    لب ار اینست و گفتار این شکر باری چه می گوید

    اگر خورشید رخساره این قمر باری چه می گوید

    بعد دقت شناسی عقل نتوانست هم بستن

    وجودی بر میان او کمر باری چه می گوید

    اگر گل پیش نرگس زد برویش لاق یکرنگی

    به چشم مـسـ*ـت تو آن بی بصر باری چه می گوید

    گرفتم خود که نشنید آن ستمگر درد پنهانم

    بزاری شب و آه سحر باری چه می گوید

    گرفتم کآن درخت گل به خود ندهد مرا باری

    گر از دور افکنم بر وی نظر باری چه می گوید

    بطنز ار گفت خواهم کرد از عاشق کشی نوبه

    رقیب شوم با ما این خبر باری چه می گوید

    عدو گفتی به عقل و هوش نتوان شد کمال آنجا

    چورقت این از تن آن از سر دگر باری چه می گوید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    البش جان عاشق هـ*ـوس میکند

    شکر آرزوی مگس می کند

    دعا گوی و سپری ز دشنام تو

    از حلوای قندی که بس میکند

    رود دل در آن زلف ترسان ز چشم

    چو شبرو که خوف از عس می کند

    نه کس را بر آن در گذارد رقیب

    نه او التفاتی بکس میکند

    به تیر تو دارد نظر آنکة صید

    دوان است و رو باز پس میکند

    از سوزم وخت راست هنگامه گرم

    چو آتش که گرمی بخس میکند

    بگلزار بی یار نالد کمال

    چو بلبل که بانگ از قفس می کند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ما بساط نیکنامی باز طی خواهیم کرد

    خرقه و سجاده رهن نقل و می خواهیم کرد

    زهد و تقوی سر بسر این نام و این آوازه را

    در سر آواز چنگ و بانگ نی خواهیم کرد

    نوبهارست و جوانی و اوان عاشقی

    گر کنون نکنیم ترک توبه کی خواهیم کرد

    گر بزاهد رندی و مـسـ*ـتی نمی کردیم فاش

    بعد ازین این کارها در پیش وی خواهیم کرد

    می چو لیلی گر شود در شهر ما دشوار یاب

    ماچومجنون جست وجویش حئ بحی خواهیم کرد

    پیش ما پیکی که آرد مژده اقبال پار

    نام آن پیک مبارک نیک پی خواهیم کرد

    چون رسد در دفتر نهاد نام ما کمال

    آن ورق گردان که ما آن نامه طی خواهیم کرد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ما بکوی یار خود بخود سفر خواهیم کرد

    سر بر رخ او هم به چشم او نظر خواهیم کرد

    هر کسی از سرزمینی سر بر آرد روز حشر

    از خاک آستانش سر بدر خواهیم کرد

    جنگها داریم با زلفش ولی در پای او

    باز اگر افتیم با همسر بر خواهیم کرد

    گر سپر مانع شود نیری که بر ما افکند

    بار دیگر جنگ سخنی با سپر خواهیم کرد

    ناگهانی کز تو تشریف بلا کمتر رسد

    زانای ناگهان هر یک حذر خواهیم کرد

    شنو ای داناه حکایتهای ما دیوانگان

    ورته ما از خود ترا دیوانه تر خواهیم کرد

    ور به ما همراه خواهی شد ز خود بگذر کمال

    زانکه ما از منزل هستی سفر خواهیم کرد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مائیم دل و دین به تو در باخته ای چند

    دور از در تو خانه برانداختهای چند

    ای دانه دز فیمت خود دان و میامیز

    با مشت کی قدر نو نشناخته ای چند

    در آتش و آبند گروهی ز تو چون شمع

    تا چند جفا بر تن بگداختهای چند

    جان بر تو شانیده روان نقد روان نیز

    گنجینه معنی به نو درباخته ای چند

    گفتی که کمال اهل محبت چه کسانند

    جان سوخته و با غم تو ساخته ای چند
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا