متون ادبی کهن قطعات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
از برای محقری ادرار

بارها داده ایم درد سرت

یک درم زان نمی شود حاصل

نیک دانم که هست از آن خبرت

یا ز عجزست این توقف تو

یاز بخلست منع این قدرت

در کلاه تو هیچ پشمی نیست

ای کلاه تو چون سر پدرت
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای کریمی که پایۀ قدرت

    برتر از اوج چرخ گرانست

    بر کریمان تو را همان شرفست

    که مرا ارواح را برابدانست

    ابر جود تو تا همی گرید

    کشت زار امید خندان است

    گشت سرما چنان که در بینی

    نفس باد همچو سوهانست

    شمع گردون ضعیف و اندک نور

    بر مثال چراغ دزدانست

    روز کوتاه چون من از سرما

    زانچه بودست نیم چندانست

    در دهانها فسرده آب دهان

    از دم سرد همچو یخدانست

    استخوانها ز لرزه در تن من

    همه طقطق کنان چو دندانست

    هرکرا پوستین و پشمینه ست

    گردن افراز همچو حمدانست

    پیش از این زمهریرموی شکاف

    پنبه چون پشم پیش سندانست

    دفع سرما اگر چه موی کند

    زآنکه دانا و زانکه نادانست

    زنخم می لرزد ار چه مرا

    هرچه مویست برزنخدانست

    آفتابی ز جود بر من تاب

    که زسرمام پوست زندانست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سپهر مجد و کرم عزّدین یگانة دهر

    که دست و کلک ترا باقضا مساوقتست

    شدست ماه نو اندر جهان مشارالیه

    از آنکه باسم اسب توش مطابقتست

    بهرچه رای شریفت اشارتی فرمود

    سبیل چرخ در آن طاعت و موافقتست

    چنان بیمن تو اضداد آشتی کردند

    که خوشدلی و هنر را بهم معانقتست

    رهی ملازم این حضرتست از دل و جان

    بصورت ارچه از آن درگهش مفارقتست

    در آن مهم که بجاه تو استعانت رفت

    توقّف تو هم از غایت مخالفتست

    رهی برابر آن زن بمزد هم باشد

    گرین مراقبت از جانب مصادقتست

    وگر بطبع برو عاشقی چه درباید؟

    ترا که با سروریشی چنان معاشقتست

    یکی سوار ز بهر خدای را بفرست

    مرا مگیر که خود قدمت مرافتقست

    سوار ظلم بنا حق همه جهان بگرفت

    بیک سوار بعدل این همه مضایقتست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    صدر احرار شهای الدّین ، ای گاه سخا

    کان ودریا شده از دست کفت چون کف دست

    دشمن از غصّۀ جاه تو چو غنچه دلتنگ

    طمع از جام عطای تو چو نرگس سر مـسـ*ـت

    شرف خانة جوزا که به رفعت مثلست

    گشته در جنب سرا پردۀ اقبال تو بست

    همة اندیشة غمها ز دل او برخاست

    در همه عمر خود آن کس که دمی با تو نشست

    به سیه کاری از خدمت تو دورم کرد

    که سیه بادا روی فلک سفله پرست

    تا در هجر تو بر من بگشادست قضا

    در شادی و طرب چرخ برویم در بست

    مدّتی رفت که از من کرمت یاد نکرد

    والحق ازغصّۀ آن جان ز تن من بگسست

    نرسم من به تو وز تو نرسد نامه به من

    این چنین حادثه را هم سببی دانم هست

    شقّۀ کاغذ دانم ز منت نیست دریغ

    زانکه در حقّ منت هست کرمها پیوست

    یا زبان قلمت چون ره من بسته شدست

    یا نه چون پای رهی دست دبیرت بشکست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای که با الفاظ گوهر بار تو

    سعی ضایع در جهان کان کندنست

    کار طبع دلفروزت روز و شب

    بیخ غم از طبع یاران کندنست

    دشمن ار داری تو،بهرام فلک

    از برای گور ایشان کندنست

    صبر کردن در فراق خدمتت

    چون به ناخن کوه و سندان کندنست

    چارۀ هجر تو الّا وصل نیست

    در دندان را چو درمان کندست

    پیشۀ من بی تو دور از روی تو

    پشت دست غم به دندان کندنست

    در فراق زندگی گر می کنم

    زندگانی نیست این جان کندنست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر که در احمقی تمام بود

    خلق گویند مغز خر خوردست

    گر چنین است مجد قزوینی

    مغز تنها نه مغز و ر خوردست

    مغز و سر چیست؟ کو خری چرمه

    با همه آلت سفر خوردست

    ....خر هم در آن میان بودست

    چون خری از خران نر خوردست

    در سرش مغز نیست پنداری

    مغز او را خری دگر خوردست

    نفرستاد ارمغانی من

    مگرش این حدیث در خورست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای بزرگی که از میا من و تو

    همه حاجات اهل فضل رواست

    طبع تو آب و خاطرت آتش

    حلم تو کوه و همّتت دریاست

    تا سوی من ز جانب کرمت

    التفاتی نرفته مدّتهاست

    نظرت نیست سوی سفلگیان

    زان که قصدت به عالم بالاست

    گر به خدمت رسم و گر نرسم

    یک زبانم پر از دعا و ثناست

    مدد همّتی دریغ مدار

    که یار من از یمین شماست

    ناگهان در مهّمی افتادم

    که ترا نیز باد اگر چه بلاست

    شب تاریک و فکر گوناگون

    نیک دانی که موجب سوداست

    خاصه چون شمع در میان نبود

    که بدو انس مردم داناست

    چشمها گرچه روشنست به جمع

    جمع بی شم چشم نابیناست

    به شب آنرا که روشنایی نیست

    گر هزاران تکلّفست هباست

    نیست پیدا مرا ز تاریکی

    که چپ من کجاور است کجاست

    بده انگشت و شمع می جستم

    که چنین همّتی بلند کراست

    که کند وجه شمع من روشن

    گر به جنس خودست وگرببهاست

    عاقبت عقل رهنمایم گفت

    من بگویم چو شمع روشن وراست

    خواجه ما هست ودر شب تاریک

    روشنایی ز ماه باید خواست

    زود پروانه یی به شمع بده

    که ز سودای شب دلم برخاست

    بده آن شمع و این شکربستان

    زان که بیع شکر به شمع رواست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جانم که در شکنجۀ هجران معذّبست

    وجه خلاص او ز لقای مهذّبست

    آن مقبل زمانه و مقبول خاص و عام

    کز مکرمات ذات شریفش مرکّبست

    آن نیک خواه خلق که لفظ مبارکش

    بهر سکون فتنه فسون مجرّبست

    روشن چو آفتاب بدیدم که ذات او

    در اصفهان چو در شب تاریک کوکبست

    در آرزوی خدمت او هر شبی مرا

    چشمی تهی ز خواب و لبی پر زیار بست

    از مدّت فراق ندانم چه روز رفت

    زیرا که روزها همه در کسوت شبست

    در هجر جان گدازش بر من ز زندگی

    هر تهمتی که هست ازین جان بر لبست

    ور نی برین صفت که منم بی حضور اوی

    این زندگی نباشد، تعذیب قالبست

    زین هجر جان گزای که چون مار شد دراز

    گویی که حشو بستر من نیش عقربست

    در باب خدمت ار چه که تقصیر می رود

    باری به پنج وقت دعاها مرتبّست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بخدایی که قمّۀ گردون

    زیر بار جلال او پستست

    عیسیی مضمرست در هر باد

    که ز درگاه امر او جستست

    بر بساط کمال لم یزلش

    گرد نقص حدوث ننشستست

    ناوک قهر او به نوک فنا

    گردگاه وجودها خستست

    که شفای دل شکستۀ من

    در لقای مبارکت بستست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در دام رهی فتاد امروز

    صیدی که ز دامها بجستست

    و اقبال آنست کز شبانه

    چون نرگس خویش نیم مستست

    وین لحظه گشادن قبایش

    در چند پیاله باده بستست

    گر خواجۀ به لطف دست گیرد

    بر من نه نخستمینش دستست
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    2,108
    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,303
    بالا