خاطرات همیشه شیرین نیستن و لبخند به لب نمیارن.بارون همیشه عشق نیست بعضی وقت ها عذابه. قلم رو لای سررسید قهوه ای رنگم که تو هر صفحش گل های خشک شده پخش کرده بودم جا دادم و دفتر رو بستم. شال کاموایی آبی رنگم رو که هدیه ای از مادر بزرگم بود روی شونه هام انداختم کنار پنجره ای که کمی باز بود...