《شعر خدا》
به نام خداوند بخشنده و مهربان
خداوندی که داده به ما شکوفه و مهرگان
در شب و روز و مه و سال
به یادشاند وافر هال
گرچه هرجا او با ماست،
لیک همچنان میکنید او را بازخواست
بسندهست این همه جفا و کینهتوزی!
همانا خواهی در شعله نیران بسوزی؟
خداوندا جهان پرکن از مهربانی
تو که در قلب و جان ما...
ای فلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود؟...من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟...من که باشم یا نباشم کار دنیا لنگ نیست...من بمانم یا بمیرم هیچکس دلتنگ نیست
قلب شکسته ی من دیگر نمیکند گوش...من باختم تو بردی یادم تورا فراموش
عشق آنست که یوسف بخورد شلاقی...درد تا مغز و سر و جان زلیخا برود