* لیلی و مجنون منظومه ای 4700 بیتی است که نظامی گنجوی در مدت چهار ماه آن را سروده است. جالب است که نظامی گفته است چون مشغولیت داشته سرودن این منظومه طول کشیده است و اگر سرش شلوغ نبود آن را در چهارده روز به اتمام می رسانیده است. (فکرش را بکنید عجب بزرگمردی بوده که می توانسته در 14 روز یکی از بهترین و زیبا ترین داستانهای عشقی دنیا را به رشته نظم در آورد)
* اصل قضیه لیلی و مجنون واقعیت تاریخی داشته است لیلی دختری از قبیله بنی سعد بوده و مجنون قیس بن معاذ از قبیله بنی عامر و این ماجرا در اواخر قرن اول هجری رخ داده است.
* شاید برایتان جالب باشد بدانید که اولین آشنایی لیلی و مجنون در کجا اتفاق افتاده است: در مکتب خانه (معلوم میشود در طول تاریخ همیشه محل کسب علم محل تجربه عشق نیز بوده است)
* لیلی هم عاشق مجنون بوده و آخر داستان بر اثر فراق یار می میرد (در حالی که بیوه جوانمرد دیگری بوده است، می گویم جوانمرد چون وقتی می بیند که لیلی در بند عشق است او را به خانه می برد ولی به او نزدیک هم نمی شود)
*مرگ مجنون هم بر سر مزار لیلی رخ می دهد آنجا که از خداوند چنین طلب می کند:
ای خالق هر چه آفریده است
سوگند به هر چه برگزیده است
کز محنت خویش وارهانم
در حضرت یار خود رسانم
لیلی و مجنون ، نظامی گنجوی ، بازنویسی به کوشش مرتضی رشیدی اشجردی و علی اکبر احمدی دارانی
بچم رو بغـ*ـل کردم و توی تخت گذاشتم
بهم گفت "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه آروم کردنش زیر تخت رو نگاه کردم ، زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت "بابایی یکی رو تخت منه!
آنطور که در تاریخ نوشته اند : انیشتین در حال جان دادن چند کلمه به زبان آلمانی میگوید اما چون پرستارش آلمانی بلد نیست، آخرین حرفهای این دانشمند عجیب تا ابد در تاریخ محو شد .
“نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن!
هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست
و خودت را خلاص کن
آدمها که عقیدهات را میپرسند،
نظرت را نمیخواهند!
میخواهند با عقیدهی خودشان موافقت کنی بحث کردن با آدمها بیفایده است.”
در فرهنگ فارسی اشعار و ابیاتی وجود دارند که به صورت ضرب المثل در آمده اند ولی مصرع اول آنها مشخص نیست و تنها مصرع دوم معروف شده. در ادامه تعدادی از مشهورترین این ابیات را برای شما قرار میدهیم.
گر دایره ی کوزه زگوهر سازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست.
(بابا افضل)
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
(سعدی)
هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
(حافظ)
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
(فردوسی)
امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست ، شر مرسان
(سعدی)
صوفی نشود صافی ، تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی
(سعدی)
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آن که گدا معتبر شود
(حافظ)
در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را
(قائم مقام)
مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است
(صائب اصفهانی)
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
(حافظ)
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی،
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
(صائب اصفهانی)