فلسفی «آکادمی بزرگان»

نظرتون راجب تایپیک و ادامه پیدا کنه یا خیر؟

  • خوبه. ادامه پیدا کنه.

  • خوب نیست. ادامه پیدا نکنه.

  • بد نیست. نظری ندارم.


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

« «N¡lOo£aR» »

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/11/09
ارسالی ها
2,852
امتیاز واکنش
17,503
امتیاز
746
محل سکونت
گیلان
خواب دیدم قیامت شده است هر قومی را داخل چاله‌‏ای عظیم انداخته و بر سر هر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‌ی ایرانیان!؟
خود را به عبید زاکانی رساندم و
پرسیدم :
عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‌‏اند؟
گفت : می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله!
خواستم بپرسم : اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند ...
نپرسیده گفت :
گر کسی از ما ، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پايش کشیم و
به تهِ چاله باز گردانیم!
 
  • پیشنهادات
  • « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان

    « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان

    يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانه‌هاشان راه نمیداند! .

    همين‌جور كه توی كوچه‌‌های روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند ، از کسی پرسيد اينجا چه خبره ؟

    گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد! ، ما دنبال دعا نويس می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم

    مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم ، هزار جور دعا ميدونم!

    فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد ، مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :

    اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد!

    از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند . بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :
    خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا ... .

    #حکایت
     

    « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    وقتی ناخنها بلند ميشوند
    آنها را كوتاه ميكنيم نه انگشتانمان را همينطور وقتی سوء تفاهمی
    بوجود آمد خود بينی را رها کنید
    نه رابـ ـطه تان را!
     

    « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    بذر تمام بدبختی های ما در سال هایی کاشته می شود که با آدم هایی سر و کار داریم که :
    معتقدند نه تنها دریافته اند چه چیزهایی برای خودشان درست است
    بلکه صلاح دیگران را نیز می دانند
    آنها با توسل به این اکتشاف خود سنت مخربی که هزاران سال است بر فکر آنها سایه افکنده
    احساس می کنند وظیفه دارند ما را مجبور کنند کاری را که از نظر آنها درست است انجام دهیم.
    نظریه انتخاب
    ویلیام گلاسر
     

    « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    *********
    باسلا م
    در این تاپیک مطالب فلســفی گذاشته میشود که
    در ابتدا هر سری به معرفی فیلسوفان و جملاتشان پرداخته میشود و همینطور بحث های بینشان و...

    امیدوارم که لـ*ـذت ببرید و جهت فهمیدن زمان پست دکمه پیگیری بالای صفحه را بزنید.
    * لطفا در اینجا پستی ارسال نکنید*

    تشکر فراموش نشه
    **********
    Negar_۲۳۰۷۲۰۱۷_۱۷۳۱۳۶.png
     
    آخرین ویرایش:

    « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    ســــقـراط
    **********

    180px-Socrates_Louvre.jpg
    سقراط در 470 یا 469پیش از میلاد در آتن به‌دنیا آمد. پدرش مجسمه‌سازی سرشناس و محترم بود. این اعتبار برای سقراط مجالی فراهم آورد تا از بهترین آموزش‌های آن زمان آتن، از حساب و هندسه و نجوم تا شعر کلاسیک یونان را فراگیرد.

    همهٔ مورّخان متفق‌القول هستند که سقراط مردی بسیار زشت‌رو بوده‌است. سر او طاس، صورت او پهن و گرد، و چشمان او فرورفته و بی‌حرکت بود و دماغی بزرگ و در عین حال کوفته داشته‌است که بر روی آن لکه‌ای واضح دیده می‌شده‌است.

    **

    سقراط در جوانی به عنوان هوپلیت (سرباز پیاده‌نظام ارتش) خدمت کرد.
    آلکیبیادس دربارهٔ این دوره از زندگی سقراط می‌گوید: «تاب و توانش بسیار بود. گاهی آذوقه نمی‌رسید و ما بی‌غذا می‌ماندیم.
    در چنین مواقعی، که به هنگام جنگ غالبأ پیش می‌آید، سقراط نه تنها از من بلکه از همه برتر بود. هیچ‌کس با وی قابل قیاس نبود… قدرتش در تحمّل سرما نیز شگفت‌انگیز بود. یخبندان سختی بود زیرا که زمستان در آن ناحیه به راستی سرد است، و همه یا در خانه می‌ماندند یا اگر بیرون می‌رفتند؛ پوشاک فراوان به تن می‌کردند و پاهای خود را در پشم یا نمد می‌پیچیدند. در چنین هنگامی، سقراط با پاهای برهنه و پوشاک عادی خود بهتر از سربازان دیگر روی یخ قدم برمی‌داشت و سربازان از روی خشم و کینه به او می‌نگریستند؛ زیرا چنان می‌نمود که سقراط آنان را تحقیر می‌کند.»

    **



    دوستان و همشهریانش شجاعت و ایستادگی وی را در محاصره پوتیدایا طی نبرد دلیروم از جنگ های پلوپونزی بسیار ستودند. شجاعتی که در آن جنگها از خود نشان داد، از وی شخصیتی برجسته و ممتاز ساخت.


    ****


    افکار سقراط متوجه مفهوم انسانیت شد. تا آن زمان بیشتر تلاش‌های فیلسوفان و اندیشمندان، دربارهٔ جهان و چیستی آن بود و این که از چه موادی تشکیل شده و ماده اصلی آن چیست. اما او اعلام کرد که باید جهان‌شناسی را کنار گذاشت و به انسان بازگشت، شعار او خودت را بشناسبود.

    سقراط در بازار آتن (آگورا) جوانان و متفکران را دور خود جمع می‌کرد و آن‌ها را به زیر سایهٔ معابد می‌کشاند و از آنان می‌خواست تا سخنان و کلمات خود را تحت تعریف دربیاورند.

    همشهریان آتنی‌اش را تشویق می‌کرد تا خدایانشان، ارزش‌هایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. تا می‌دید که مردم به سهولت راجع به عدالت گفتگو می‌کنند، وی به آرامی می‌پرسید که آن چیست؟ این شرافت ، فضیلت ، اخلاق و وطن دوستی که از آن سخن می‌گویید؛ چیست؟

    جوانانی که دور او جمع می‌شدند، از گروه‌های مختلفی بودند
    :ثروتمندانی چون افلاطون
    و آلکیبیادس که از تحلیل هجوآمیز سقراط از دموکراسی آتن لـ*ـذت می‌بردند؛ امثال آنتیستنس که فقر بی‌اعتنای استاد را می‌ستودند و از آن دینی درست می‌کردند؛ و آنارشیست‌هایی (به تعبیر امروزی) از قبیل آریستیپوس که در آرزوی دنیایی به سر می‌بردند که در آن بنده و رئیس و مرئوسی نباشد و همه همچون سقراط کاملآ آزاد باشند.

    احترام و علاقهٔ بی‌حدی که سقراط در نزد شاگردانش داشت، نه تنها به خاطر سابقهٔ افتخارآمیز او در میدان جنگ، یا بی‌اعتنایی به مظاهر دنیا؛ بلکه بیش از همه به سبب فروتنی سقراط در عقل و حکمت بود. او مدعی حکمت نبود، بلکه تنها می‌گفت که با شور و شوق به دنبال آن می‌رود. مبدأ فلسفهٔ او همانا اعتراف به جهل خویشتن بود، آنچنان که می‌گفت: « دانم که ندانم ».


    *****

    در سال 399 پیش از میلاد، نزدیک به دو هزار و پانصد سال پیش در دادگاهی قانونی، در حضور یک هیئت منصفه سقراط به اعدام محکوم شد.
    جرم وی «فاسد کردن جوانان» و «بی‌اعتقادی به خدایان» بود.

    بر اساس آنچه افلاطون که خود در جلسهٔ دادگاه حاضر بوده، در رسالهٔ آپولوژی نوشته است؛ در ابتدا اتهام سقراط به او فهمانده می‌شود و سپس سقراط در مقام دفاع از خود برمی‌آید. او منکر آن است که جوانان را فاسد کرده باشد. سقراط شرح می‌دهد که نه تنها عموم مردم بلکه معبد دلفی او را داناترین افراد بشر دانسته، در حالی که تنها علمی که او دارد؛ علم به جهل خویشتن و ناچیزی علم بشر در برابر علم خداست.

    سقراط می‌گوید که او منکر خدایان آتن است، خود به خدایی یگانه باور دارد. او تعلیم فلسفه را وظیفه‌ای می‌داند که از سوی خدا به او محوّل شده و او اطاعت خدا را بر اطاعت مردم ترجیح می‌دهد. پس از پایان این خطابه، قضات حکم به سرکشیدن جام زهرصادر می‌کنند، و سقراط خطابه‌ای نهایی ایراد می‌کند که در آن بیش از پیش، از اعتقادش به زندگی پس از مرگ سخن می‌گوید.
    در نهایت، در حالی که شاگردانش پیشنهاد فرار به او می‌دهند، او مرگ را به فرار ترجیح می‌دهد.

     
    بالا