زن ها که عاشـق می شـوند
موهایِ بلندشان را
هر روز طورِ جدید تری می پیچـند
و رژلب هایِ خوش رنگ تری به لب هایِ خـندان ترشـان میمالند...
مـرد ها که عاشق می شوند...
شب ها به سختی خوابشان می برد اما صبح هارا با لبخند شروع میکننـد...
عطرهایِ خوش بـوتـری می خرند و خودشان را بیشتـر دوست دارند...
عاشق شدن اصلا
حالِ زمیـن را بهتـر میکند...
نمیدانم عشقت را چه کسی برایم برید و چه کسی برایم دوخت
از اول هم سایزش به من نخورد
اتاق پرو هم بود
اما می دانستم اندازه ام نیست
اما آن قدر در نگاه اول خوشرنگ بودی که گفتم هر طور است میپوشم
راستش به زور خودم را در دلت جا کردم
از هر جا فکر کنی درزش را زدم
از غرورم
از گذشته ام
از دوستانم
از هر کجایش که تو دوست نداشتی من درزش را باز کردم تا
اندازه ام شود
گفتی یقه اش را دوست ندارم
گفتی دکمه هایش
خلاصه هر بهانه ای آوردی نه نیاوردم
حالا که اندازه ام شده
نگو که کهنه شده
خیاط این عاشقی خودت بودی
خودت بریدی و دوختی
من هم پوشیدم