آزمایش فکری گربه شرودینگر

هنگامه ندیم کار

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/08/27
ارسالی ها
807
امتیاز واکنش
14,850
امتیاز
671
اروین شرودینگر یکی از پایه گذاران مکانیک کوانتومی است و در عین حال از دیدگاه پوزینویستی و تعبیر یا تفسیر کپنهاکی2 و وضعیت دشواری که در نظریه کوانتومی به وجود آمده است، ناراضی است. فیزیک کوانتوم، پدیده های طبیعی را در سطوح زیر اتمی (همانند الکترون ها، پروتون ها، کوارک ها، نئوترینوها و... و جهان خُرد (دنیای میکروفیزیک و میکروسکوپی) توجیه می کند؛ زیرا در این سطوح، فیزیک کلاسیک اعتبار و کارآیی خود را از دست داده است.

تا قرن نوزدهم، مبنای توضیح طبیعت، فیزیک کلاسیک بود که توسط گالیله پایه گذاری شد و نیوتن آن را به نهایت رساند و با نظریه الکترومغناطیسی ماکسول، به اوج خود رسید. پس از این که مشخص شد که این فیزیک نمی تواند پاسخ مناسبی به جهان خُرد بدهد، با ظهور نظریه نسبیت انیشتین و نظریه کوانتوم، از رواج افتاد. با رواج فیزیک کوانتومی، مکانیک کوانتومی نیز جایگزین مکانیک نیوتنی شد تا توصیف دقیق تری از رفتار نظام های اتمی و درون اتمی ارائه دهد. نقطه مهم در این مکانیک، آن است که به برخی پرسش ها، پاسخی احتمالی می دهد؛ اما این تنها ثمره نظریه جدید نبود؛ بلکه این نظریه، مبانی فلسفی مکانیک کلاسیک را نیز در هم ریخت و اساسی نو برای فیزیک میکروسکوپی بنیان نهاد که به تعبیر یا تفسیر کپنهاکی معروف است.

دیدگاه اصحاب کپنهاک، دیدگاهی فلسفی است که مهم ترین ارکان آن، نفی موجبیت و قطعیت است. این دیدگاه، از همان ابتدا (1920م.) مورد مخالفت انیشتین و شرودینگر قرار گرفت. انیشتین با بیان این جمله معروف که «خدا تاس نمی اندازد» و شرودینگر با آزمایش خیالی - ذهنی گربه ای در جعبه ای در بسته، بیهودگی این دیدگاه فلسفی را نشان دادند. شرودینگر در بیانی تعـ*رض آمیز می گوید:

«مکانیک کوانتومی ادعا می کند که نهایتاً و مستقیماً با چیزی جز مشاهدات عملی سروکار ندارد؛ زیرا آنها اشیای واقعی هستند. تنها منبع اطلاعات، تئوری اندازه گیری بیان شده است که از لحاظ معرفت شناسی، تعریف ناپذیر باشد؛ اما این همه سر و صدای معرفت شناختی بر سر چیست؛ اگر ما با خود یافته های حقیقی سر و کار نداریم، بلکه با یافته های تصور شده سروکار داریم»؟3

در فیزیک کوانتومی در حالت کلی، نتیجه یک آزمایش دقیقاً قابل پیش بینی نیست؛ بلکه می توان احتمالات مشخصی را اختیار کرد. تنها چیزی که می توان پیش بینی کرد، احتمالی است که از یک نتیجه خاص به دست می آید زیرا در آن جا، احتمال حاکم است. این نظریه که موجبیت را طرد می کند، نظریه ای مبتنی بر فیزیک نیست؛ بلکه نظریه ای فلسفی است و بر مبنای نظرگاه پوزیتویستی قرار دارد؛ چنان که بور از طرفداران جدی این نظریه بدان تصریح دارد.4 این جاست که انیشتین و شرودینگر، با دیدگاه های فلسفی فیزیک دانان کوانتومی به معارضه برخاسته اند و آن فلسفه را ناقص یافته، اعلام کرده اند که با این دیدگاه، امکان این که اصول متقن و پرثمر فلسفی نفی شود، وجود ندارد. شرودینگر، نقص فیزیک و مکانیک کوانتومی را با پارادوکس EPR5 توضیح می دهد. توضیح ساده این پارادوکس، در پارادوکس گربه شرودینگر6 آمده است که یکی از غامض ترین مسائل فیزیکی است که شرودینگر در سال 1935م. آن را ابداع و بیان کرد و تا کنون فیزیک دانان با آن مواجه هستند و تلاش بسیاری برای حل آن کرده اند.7

بر اساس نظریه کوانتومی، ذرات زیراتمی و جهان خرد (میکروسکوپی)، تنها در صورتی وجود دارند که بتوان آنها را مشاهده کرد؛ هر چند واقعیات روزمره ما، خلاف این نظریه را بیان می کند و این تقابلی واضح بین واقعیت های ملموس و دنیای کوانتوم است.

شرودینگر در آزمایش خیالی - ذهنی، گربه ای را در درون جعبه ای دربسته قرار می دهد که درآن یک اسلحه کشنده قرار داده شده که ماشه ای حساس دارد و یک اتم رادیواکتیو هم در آن جعبه قرار دارد. احتمال این که اتم رادیواکتیو، طی مدت یک ساعت از خود پرتوی ساطع کند، 50% است. اگر اتم رادیواکتیو تجزیه شود، انرژی آزاد می شود و این انرژی آزاد شده، طی فرآیندی ماشه را می چکاند و گربه کشته می شود و اگر اتم رادیواکتیو تجزیه نشود، طبیعتاً انرژی آزاد نمی شود و ماشه نیز کشیده نمی شود و گربه نیز زنده می ماند. در این صورت، پرسش این است که گربه مرده است یا زنده؟

می توان گفت: پس از یک ساعت در جعبه را باز می کنیم و مشاهده می کنیم که گربه زنده است یا مرده و به تعبیر دیگر، تا زمانی که در جعبه بازنشده است، گربه به احتمال50-50 یا زنده است یا مرده؛ اما پاسخ داده شده، صحیح نیست؛ زیرا بر اساس قواعد مکانیک کوانتوم، از آن جا که ذرات زیراتمی غیر قابل پیش بینی هستند، گربه تا زمانی که در جعبه باز نشده است، حالتی غیرقطعی و نامعین دارد و هم مرده است و هم زنده یا نه زنده است و نه مرده. اصل «برهم نهی کوانتومی» یا «اصل ترکیب» که این آزمایش آن را تبیین می کند، با درک بشر از واقعیات جهان مغایرت دارد و این جاست که بر اساس نظریه کوانتوم، معمایی لاینحل بر سر راه فیزیک دان پیش می آید. بنابراین، اصل مذکور در نظام های ماکروسکوپی کارآیی ندارد. ممکن است گفته شود که راه حل، مشاهده است؛ اما پارادوکس این جاست که در جعبه را نمی توان باز کرد تا با نگاه به درون آن، از زنده یا مرده بودن گربه اطمینان حاصل کرد؛ زیرا طبق قواعد کوانتوم، خود عمل مشاهده، گربه را خواهد کشت و به تعبیر دیگر، طبق مکانیک کوانتوم، خود عمل اندازه گیری بر روی سیستم، برای سیستم، محدودیت به وجود می آورد و در واقع، اندازه گیری یک سیستم، موجب می شود که واقعیت سیستم از بین برود.

این آزمایش فرضی، انتقادی بر عدم قطعیت و عدم موجبیت تعبیر کپنهاکی - به ویژه در سطح ماده ماکروسکپی - از مکانیک کوانتوم است؛ زیرا این که گفته شود که اصل علیت بر حوادث ماکروسکوپی صادق است، بدون این که بر جهان میکروسکوپی صادق باشد، تنها به این دلیل که انسان هنوز قادر نیست که فرآیند میکروسکوپی را با جزئیات تفصیلی اش به مشاهده در بیاورد. بنابراین، نمی تواند به رابـ ـطه علّی و معلولی بین آنها پی ببرد. به تعبیر دیگر، فیزیک دان کوانتومی از حیث مشاهده و تجربه، در مضیقه است و این اشتباه محض است که به مکانیک کوانتومی جهت بیشتری از آن چه دارد، بدهیم و آن را به جای اصول مسلم و بدیهی فلسفی - چون اصل علت و قطعیت - بشناسیم.

چنان که انیشتین تذکر می دهد، نقص ظاهری موجبیت، تنها ناشی از ناقص بودن توصیف کوانتومی است؛ پس نباید نظریه کوانتومی را - در عین حال که موفقیت های شگرفی به دست آورده است - نظر نهایی دانست؛ زیرا چنان که همگی می دانیم، پیشرفت علوم تنها در صورتی میسر است که به نظریات پیشین بسنده نکنیم و اگر قرار بود که به نظریات پیشینیان بسنده کنیم، تا کنون طبیعت شناسی ارسطو بر جهان علم حاکم بود و نوبت به فیزیک کلاسیک و نسبیت انیشتین و نظریه کوانتوم نمی رسید. این مطلبی است که انیشتین و شرودینگر، به جد به آن اعتقاد دارند و بیان می کنند که ما برای توصیف واقعیات، نیاز به راه های جدیدی داریم و این که تا کنون به آن موفق نشده ایم، دلیل بر تمام شدن قضیه نیست؛8 زیرا در ورای نظام های فیزیکی- کلاسیک، کوانتوم و... واقعیتی مستقل از هر گونه مشاهده یا اندازه گیری وجود دارد و منظور از تحقیقات فیزیکی، شناخت این واقعیات طبیعی - آن چنان که هستند - می باشد.

بنابراین، معما و پارادوکس شرودینگر، تلاشی در نقد دیدگاه های حاکم پوزیتویستی و مبتنی بر نفی موجبیت و قطعیت فیزیک دانان در اوایل قرن بیستم بود. در عصر کنونی، فیزیک دانان تلاش زیادی برای حل این معما کرده اند و به نتایجی نیز رسیده اند؛ اما همچنان جوهره آن باقی است و آن این که فیزیک کوانتومی، دارای نواقص جدی است که می بایست برطرف شود. البته، نظریه های مطرح شده نظراتی عملی در سطح فیزیک دانان است و تعمیم آنها در رشته های دیگر، غیرمعقول و ناممکن است. این که کسی از این نظریه، نسبیت اخلاق را نتیجه بگیرد یا بگوید که واقعیات برای افراد مختلف، بسته به تجربه اجتماعی آنها متفاوت است، زیرا در سطوح زیراتمی، ذرات تنها در صورتی وجود دارند که بتوانیم آنها را مشاهده کنیم، همان قدر عجیب است که بخواهیم شتری را از سوراخ سوزنی عبور دهیم؛ زیرا فیزیک دانان تصریح دارند که مکانیک کوانتوم با حقیقت و واقعیت سروکار ندارد و اندازه گیری، ملاک عمل آن است؛ اما مسائل اخلاقی ریشه در درون حقیقت دارد.

مسائل اخلاقی، مسائلی در حوزه عقل عملی هستند و هیچ ارتباطی با داده های تجربی و مشاهدات، آن هم در سطح میکروسکوپ ها و سطوح زیراتمی ندارند. گذشته از این، براساس معمای شرودینگر ،گربه نه مرده است و نه زنده و هیچ راهی جز مشاهده نیز برای فهم آن ممکن نیست و البته مشاهده نیز امکان پذیر نیست. این معما، در صدد نقد استلزامات فلسفی مکانیک کوانتوم است و حتی اگر روزی بتوان آن را حل کرد، باز هیچ ربطی به حوزه مسائل اخلاقی ندارد.

مسائل اخلاقی چون «عدالت نیکو است» و «ستم بد است»، ماورای تجربه، مشاهده و احتمال است؛ بلکه امری کاملاً عقلی در حوزه عقل عملی و بایدها و نبایدهای اخلاقی است. پس، از مسائل فیزیکی، نه می توان نسبیت اخلاق را نتیجه گرفت نه مطلق بودن آن را؛ چنان که از نیکویی عدالت و زشتی ستم، نمی توان صحت یا سقم نظریات فیزیکی را نتیجه گرفت و علوم تنها در حوزه خود، کارکرد و کارآیی دارند.

این که کسی از یک معمای مشکل فیزیکی، نسبیت اخلاق را نتیجه بگیرد، نشان از ساده لوحی او دارد. آری در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کمونیست ها سعی زیادی داشتند که نظریات علمی را به نفع مبارزه طبقاتی خود توجیه یا نقد کنند؛ اما واقعیت چیز دیگری بود و خیلی زود، این سخنان از رونق افتاد؛ زیرا اخلاق و مسائل اخلاقی، مبتنی بر اختیار آدمی هستند و از خواص اتم به دست نمی آیند؛ بلکه از تجربه انسانی به مثابه موجودی مختار و تصمیم گیرنده برمی خیزند. اختیار، شرط مسئولیت اخلاقی است که بین کردار مختلف، فعلی را ترجیح می دهد. اگر اختیار بر اساس عقل اعمال شود، اخلاق، مطلق می شود؛ زیرا عقل، انسان را به تصمیمات و گزینش های ثابت، عقلانی و مبتنی بر واقعیات و حقایق می کشاند و اگر اختیار، تابع نفس و شهوات نفسانی باشد، اخلاق، نسبی می شود؛ زیرا شهوات، هر روز در جایی قرار دارد و روشن است که زندگی شهوانی و نفسانی، حیات انسانی نیست؛ بلکه زندگی حیوانی مادون انسانی است؛ «اولئک کالانعام بل هم اضل».
 

برخی موضوعات مشابه

بالا