تئاتر از اندوه ببریده شدن از نیستان، تا لـ*ـذت تماشای نمایش در نیآوران

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 308
  • پاسخ ها 1
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
نگاهی به رخدادهای نمایشی بنیاد آفرینشهای هنری نیاوران(بخش دوم)

از اندوه ببریده شدن از نیستان، تا لـ*ـذت تماشای نمایش در نیآوران

[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
138698_3441877066_320_213.jpg
[/BCOLOR]​
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
عرفان پهلوانی:بگذارید بخش دوم این نوشته را با این آرزو که مدیران فرهنگی پیش از درآمدزایی رخدادهای هنری به این بیاندیشند که چگونه میتوان از هنرمندان، هنر و به ویژه هنرهای نمایشی بیشتر و بهتر در راستای بهبود و پیشرفت فرهنگ و برطرف کردن چالشهای فرهنگی کشور بهره جست آغاز کنم.
[/BCOLOR]

آرزو
بگذارید بخش دوم این نوشته را با یک آرزو آغاز کنم: امیدوارم بیش و پیش از آن که مدیران فرهنگی ما دلواپس پول و درآمدزایی رخدادهای هنری باشند و چشمداشت این را داشته باشند که هنر و هنرمندان، به ویژه هنرمندان و هنرهای نمایشی پولساز و درآمدزا باشند، بدین بیاندیشند که چگونه میتوان از هنرمندان، هنر و به ویژه هنرهای نمایشی بیشتر و بهتر در راستای بهبود و پیشرفت فرهنگ و برطرف کردن چالشهای فرهنگی کشور بهره جست. به راستی این دلیل و توجیهی شرافتمندانه نیست که سالن خلیج پارس (فارس) بنیاد آفرینشهای هنری (فرهنگسرای) نیاوران از هنرنمایی هنرمندان هنرهای نمایشی محروم شود، زیرا رخدادهای موسیقایی اجرا شده در این سالن پولسازتر و درآمدزا تر هستند!
نامها و سرنوشت 2
در بخش نخست این نوشته اشارهای گذرا به نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» کردم. نمایشی که از نامِ دارای ارزشهای هنری برخوردار نیست. این نمایش دکوری پُر و پیمان دارد؛ این نکته را از آن روی یادآور میشوم که از سویی این روزها بیشترین فشار و بار ساز و کار اقتصادی آفرینش نمایش بر روی دوش هنرمندان و گروههای هنری است و از دیگر سو هر شب در بیشتر تماشاخانهها دو یا سه نمایش پشت سر هم به روی صحنه میروند و یارا (فرصت) چندانی برای آماده شدن گروهها نیست. از این رویها یکی از نخستین رکنهای اجرا که کمِ آن گذاشته شده و به دست کم (حداقل) های آن بسنده میشود، دکور، طراحی صحنه، ابزار و آکسسوارهای مورد نیاز اجراست. چنین است که با دیدن یک دکور پُر و پیمان که رنگ و بوی از سر باز کردن و رفع تکلیف نمیدهد، مانند دکور نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید»، گویی از احترامی که به مای تماشاگر گذاشته شده است لـ*ـذت میبریم و ذوق زده میشویم و یادهای خوش گذشته (نوستالژیک) سالهای نه چندان دور گذشته هنرهای نمایشی ایران زنده میشوند که طراحی صحنه، دکور، ابزار و آکسسوار جایگاه مهمی در فرآیند آفرینش یک نمایش داشت و گاهی بخشی درخور درنگ و اندیشه و بخشی از لـ*ـذت تماشای آن نمایش به شمار میآمد. افزون بر آن این که بخشی از رمزگشایی رمزگان و تحلیل نمایش وابستهی به این دست از طراحیهای نمایش بود. طراحی دکور و صحنهی نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» نه تنها از گیرایی دیداری (جذابیت بصری) برخوردار بود، بلکه در راستای داستان و نمایش کاربردهای نمایشی مییافت. حصیر، منگولهها و کاههای به کار رفته در دکور این نمایش به خوبی فضای روستایی نمایش را بازسازی میکردند. حجم پوشیده شده از حصیر میانهی صحنهی این نمایش به خوبی و درستی میتوانست با یک چرخش و بهرهمندی از یک طراحی هوشمندانه و به جا، به زیبایی فضای درون و بیرون کلبهای روستایی را به تماشا بگذارد و کاربردی و کارآمد باشد. طراحی صحنه، دکور، ابزار و آکسسوارهای دیگر صحنههای این نمایش (جنگل و خانهی دیوها) نیز زیبا، کاربردی و فضاساز بودند و نقش مهمی را در گیراییهای دیداری (جذابیتهای تصویری) و هر چه تماشاییتر شدن این نمایش بازی میکردند. ناگفته پیداست که یک طراحی صحنه و دکور هنرمندانه و هوشمندانه امکانها و توانشهای بهتری را برای طراحی میزانسنهای درستتر و زیباتر در اختیار کارگردان قرار میدهد. افزون بر طراحی به یادماندنی صحنه، دکور، ابزرا و آکسسوارهای نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید»، این طراحیها به خوبی، تمیز و حرفهای ساخته شده بودند. آشنایان به چنداچونی هنرهای نمایشی و هنرهای تجسمی به خوبی میدانند که چگونگی ساخت و اجرای یک طراحی، دستِ کمی از طراحی آن ندارد. طراحی و ساخت دکور این نمایش دستاورد هنرمندانهی «علیرضا حسینپور» بود. از دیگر سو طراحی و ساخت عروسکهای این نمایش هم درخور درنگ، اندیشه و تماشایی و به یادماندنی بودند و پاداشی مانند دریافت جایزهی بهترین ساخت عروسک جشنوارهی تاتر شهر را برای این گروه و طراحان و سازندگان عروسکهای نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» به همراه داشت.
طراحی حرکت (کروگرافی) ترانهی آغازین این نمایش چندان زیبا و تماشایی نبود و نمیتوانست بازنمایاننده و دیداری شدهی واژگان و جان این ترانه باشد. نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» به نویسندگی «عبدالرحمان دیهجی» و کارگردانی «سپسده اقدامی» ساعت 18:30، 7 شهریور تا 9 مهر 1395 شمسی در تالار گوشهی فرهنگسرای (بنیاد آفرینشهای هنری) نیاوران به روی صحنه رفت. به گمان من بهترین عروسکگردان و صداپیشهی این نمایش، عروسکگردان و صداپیشهی کاراکتر «تاج محمد» بود. این هنرمند گرامی میتوانست با هوشمندی و ریزهکاریهای فراوان، در پیوند با فضا و رویداد داستانی و نمایشی، شایسته و درخور عروسک تاج محمد را به حرکت درآورد و آن را باورپذیر و تاثیرگذار جان ببخشد. همچنین این هنرمند گرامی لهجهای شنیدنی و لحنی درخور و متناسب با کاراکتر تاج محمد را برگزیده بود و بدان لهجه و لحن سخن میگفت. کاراکتر تاج محمد به خوبی شخصیتپردازی و از آغاز تا میانههای داستان و نمایش رویدادهای درست و مناسبی برای نشان دادن ویژگیهای مَنِشی و مرامی این کاراکتر در نظر گرفته شده بود.
یکی از به یادماندنیترین و گرامیترین ویژگیهای این نمایش که در روندی منطقی و داستانی رخ داد، معرفی ساز «دو تار» و درانداختن (مطرح کردن) نکتهای در پیوند با سازهای موسیقایی مانند «کوک کردن» بود. یکی از کارکردهای هنرهای نمایشی به ویژه برای کودکان، افزون بر سرگرمی، همین آشنا کردنها و آموزههای فرهنگی و ایجاد پرسش میتواند بود.
پیام محموری نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» این بود که با کمک گرفتن از خرد در هنگامههای دشوار و پرتنش میتوان از باتلاق ناامیدی و ترس رهید و سرافراز و سربلند زندگی را ادامه داد. گر چه این پیام، پیامی بسیار آموزنده و کاربردی برای همه و به ویژه کودکان است، اما با ورود دیوها به داستان این نمایش، «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» دیگر نمایشی درخور و شایستهی کودکان نبود؛ چرا که دیوهای آدمخوار رفتاری بسیار خشونتآمیز داشتند. این دو دیو که خواهر و برادر بودند، میخواستند قهرمان داستان، تاج محمد را شکنجه کنند، در دیگ انداخته و بخورند. به راستی اگر حتی یک کودک از انبوه کودکان تماشاگر این نمایش، شب کابوس دیوها، شکنجه شدن و خورده شدن را ببیند چه کسی پاسخگو خواهد بود؟! این نمایش چه مفهوم و تصویری را از دیو در ذهن کودکان بر جای مینهد؟! پدر، مادر، مربیان و دیگر بزرگترها چگونه خواهند توانست این مفهوم و تصویر را بزدایند یا ویرایش کنند و این حجم از خشونت و حتی شاید ترس را پالوده سازند؟! ایشان در پاسخ پرسش کودکان که «دیو کیست (چیست) ؟!» چه باید بگویند؟!
آیا به راستی نمیشد روند داستانی هوشمندانهتری را برای آموزش کارکرد خرد در هنگامههای دشواری پی افکند؟! یادمان باشد که کودک را میتوان فردا و آینده دانست؛ آن هم نه آیندهای که ما در آن نیستیم یا ازآن ما نیست، بلکه آیندهای که ما هستیم و تنها سالخوردهتر شدهایم و گرداندن چرخ روزگار به دست کودکان امروز افتاده است. بیگمان آینده و فردایی سرشار از خشونت، توهم دیوهایی که در جنگل میزیاند به جای تخیل جنگلی تماشایی و دیدنی و سرشار از شاهکارهای آفرینش، و ترس از شکنجه و خورده شدن به جای آشتی، مهربانی و صلح آیندهای زیبا و آرام نخواهد بود.
آن روی سکه
نمایش «شعبدهباز» به نویسندگی و کارگردانی «شایان افکاری» یکی دیگر از نمایشهایی بود که شهریور و روزهای آغازین مهر 1395 شمسی در سالن گوشهی فرهنگسرای (بنیاد آفرینشهای هنری) نیاوران و در ساعت 20:30 اجرا شد. این نمایش به رازهای پس و پشت شماری از آفرینشهای ادبی (میتوان به شماری از آفرینشهای هنری تعمیم داد) و نویسندگان (میتوان به شماری از هنرمندان تعمیم داد) میپرداخت و آن روی سکهی بخشی از دنیای ادب و هنر را نمایان میساخت. در آن روی سکه، بخشی از ادبیات، نویسندگان، هنر و هنرمندان، ناجوانمردانه، با فرآیندی کوتاه یا بلند و با انگیزه یا انگیزههایی که بیشتر به خواهــش نـفس، معاش یا زیادهخواهی مربوط میشوند در خدمت اربابان قدرت و سیاست قرار میگیرند و هنر ناب، آرمانی میشود که گویی تنها باید در آرمانشهری دور و زمانی دیر با هزار شاید و اگر آن را یافت. خودفروختگان ستارهای میشوند غرق در رفاه و بیدردی (درد بیدردی علاجش آتش است)، سرشار از عزتهای بیریشه و احترامهای منفغعت جویانه و مناسباتی پست و قصرهایی ساخته میشود پوشالی. همهی اینها همچون حُسنی که به یک تب و مالی که به یک شب بند است با از میان رفتن میز و صندلی مدیریت یا باختن پولهای بادآورده به قمار روزگار یا در نهایت مرگ به زودی از یادها خواهد رفت و فراموش خواهد شد و آن همه پیشوند و پسوند و لقب و احترام و تفرعن، تو گویی هرگز نبوده است. اما گوشه و کنار این بریز و بپاشها هستند شرافتمند نویسندگان و هنرمندانی که گر چه شاید روزگار به سختی بگذرانند، یک وعده شکم سیر خوراک خوردن را آرزو ببرند، اما میمانند، جاودانه میشوند و قصر نابود ناشدنی ایشان هزاران هزار دل حقیقتجو خواهد شد و از مرز هر چه زمان و مکان است گذر خواهند کرد؛ اما افسوس و هزاران افسوس که تاریخ تکرار میشود و این شاید تلخترین فلسفهی دانش است...
«شعبدهباز» سوژهای درخور و شایسته را برگزیده است و این سوژه پیوندی ژرف و ناگسستنی با ضرورتها و نیازهای روزگار ما دارد. اما شایان افکاری چه در مقام نمایشنامهنویس و چه در کسوت کارگردان نتوانسته است این سوژهی ستودنی را آن چنان که میشاید و میبرازد، بپردازد و دراماتیزه کند. هنر نمایش، هنر این جا و اکنون است؛ هنر نشان دادن رخدادی که همین اکنون و همین جا روی میدهد و اگر لازم باشد در زمان جادوانه سفر میکند و دیروز و فردا، گذشته و آینده را به امروز، به حال، به اکنون میآورد. اما نمایش شعبدهباز بیش از آن که رخدادهای داستانش را به تماشا بگذارد، به روایت آن چه در گذشته روی داده بود میپرداخت و این رخدادهای گذشته را نمایش نمیداد. این مهم به شدت از بار نمایشی این آفرینش میکاست. داستان این نمایش داستانی دراماتیک بود؛ زیرا از ویژگی «راز» که ویژگی جداکنندهی داستان از داستان دراماتیک است بهره میبرد.
شوخیهای این نمایش، بیشتر شوخیهایی کلامی بودند و نمایش شعبدهباز در بیشتر صحنهها و لحظهها از فقر دیداری و تصویری آسیب میدید. طراحی نور این نمایش نیز چندان کارآمد نبود و نمیتوانست بر ژرف ساختهای این آفرینش نمایشی بیافزاید. شماری از کاراکترهای این نمایش به ویژه «استاد» به خوبی شخصیتپردازی نشده بودند؛ افزون بر آن این که بازی سرد و بیروح بازیگر این نقش نیز بر هر چه ناتماشاییتر شدن این نقش میافزود. به گمان من صحنهی پرسنیوم یا قاب عکسی چندان مناسب و پاسخگوی ایدههای اجرایی و کارگردانی نمایش شعبدهباز نبود و این نمایش میبایست در سالنی جعبه سیاه یا Black box اجرا میشد.
بهترین بازیگر و شاید حتی بهترین رکن اجرایی این نمایش را میبایست «عباس بابایی» دانست. بازیگری که دو نقش بسیار متفاوت را در این نمایش اجرا کرد و از ابزار مورد نیاز یک بازیگر به خوبی برخوردار است. انرژی و آنِ هنرمندانهی عباس بابایی تماشاگر را به دیدن و شنیدن او فرامیخواند و او را تماشایی و گوش دادنی میساخت. بازی سرشار از ریزهکاری و باریکاندیشی عباس بابایی تاثیر بسیار مثبت و چشمگیری را بر بازی همبازیهای او نیز میگذاشت و به روشنی میدیدیم که همبازیهای او در صحنههایی که با عباس بابایی بازی داشتند بسیار بهتر ایفای نقش میکردند. عباس بابایی افزون بر بدن و بیانی شایستهی هنر بازیگری، از تمرکز بسیار بالایی نیز برخوردار است و نشان داد گزینهی درخوری برای نقشهایی با بار کمدی میتواند باشد.
در بخش پسین این نوشته، نگاهی خواهم داشت به نمایشی که یکی از بهترین، زیباترین، به یادماندنیترین و تماشاییترین نمایشهای این سالها بود؛ نمایش «همهی پسران من» به نویسندگی «آرتور میلر» و کارگردانی «دانیال شهریاری» که مرداد 1395 در باغ فرهنگسرای نیاوران اجرا شد و امیدوارم فرصت اجرا و تماشای دوبارهی این نمایش دوست داشتنی فراهم شود...
لـ*ـذت تماشای نمایش در نیآوران موهبتی است که شاید بتوان به واسطهی آن، لخـ*ـتی اندوه ببریده شدن از نیستان را به فراموشی سپرد...
 
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    رخدادهای نمایشی بنیاد آفرینشهای هنری نیاوران در این روزگار(بخش نخست)

    اندوه ببریده شدن از نیستان با تماشای نمایش در نیآوران

    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    138408_1848066768_320_213.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    عرفان پهلوانی:
    [/BCOLOR]

    روز/شب، بیرونی، باغ فرهنگسرای نیاوران
    شاید از آن روی که هنرهای نمایشی ریشه در آیینهای پرستشی و نیایشی دارند است که در بسیاری از سرزمینها و فرهنگها، چگونه رفتن به تماشای یک آفرینش هنری نمایشی خود مرامی دارد؛ برای نمونه مهم است که تماشاگران چه جامه ای بر تن کنند و بی گمان مهم است که حالمان چگونه باشد! حال ما بر چگونگی پیوند میان ما و آفرینش هنری، اثر خواهد نهاد...
    در خیابان ها و کوچه های تنگ و بیشتر پرراه بندان (ترافیک) شمال شهر تهران، باغ فرهنگسرای نیاوران از اندک باغ های باقی مانده ی این منطقه است. با ورود به این باغ زیبا که در هر ماه و فصلی میتوان رنگهایی از رنگارنگی زیبای هستی را به تماشا نشست، هر اندازه هم که حالمان بد باشد، اگر نه خوب اما بیگمان بهتر خواهد شد و انرژی مثبت هستی و مهر بی منت پروردگار ما را متاثر میسازد. در باغ زیبای بنیاد آفرینشهای هنری (فرهنگسرای) نیاوران میتوان سر را بالا گرفت و آسوده از برج ها، صنعت و مدرنیزاسیون از لابه لای شاخه های درختان آسمان را دید و به دوردستها، به چیستی ها و به چگونگی ها اندیشید و دریافت آن چه را که از درونمان میجوشد و شاید پاسخی در بیرونمان مییابد...
    با گذر از بخشی از این باغ که یادها، خاطره ها و داستان های شنیدنی و فراوانی را در سـ*ـینه دارد، با بالا رفتن از شماری از پله های سنگی این باغ، به فضایی میرسیم که شاید پیش از هر چیز دو هنر معماری و مجسمه سازی رخ مینمایانند. حوضی بزرگ که آوای آبنمای آن آرامش دهنده جان و آرام کننده روان میتوان بود و سه تندیس درخور درنگ و اندیشه که ایستاده و نشسته و دراز کشیده گویی میزبانانی خودمانی، گرم و بی تعارف و تکلف این سرای فرهنگ و هنر هستند و درودگویان به هنرمندان و هنردوستان میگویند:

    هیچ ترتیب و آدابی مجوی هر چه میخواهد دل تنگت بگوی
    خب! حال که اندک اندک از روزمرگی و ماشینها دورتر و دورتر میشویم حالمان بهتر و بهتر میشود و شاید از اندیشه مان بگذرد که ای کاش میشد این تلفن همراه را هم به اتاق نگهبانی دم در باغ (فرهنگسرا یا بنیاد آفرینشهای هنری) نیاوران میسپردیم و آسوده تر و آسوده تر میشدیم. با این حالمان که حتی اگر خوب هم نشده باشد، بهتر شده است، تماشای یک نمایش لذتی دیگر و کم همتا دارد که با تماشای نمایش در بسیاری از دیگر مجموعه ها و تماشاخانه ها درخور سنجش نیست...
    در این روزگار سال 1395 شمسی، سالن خلیج پارس (فارس) بنیاد آفرینشهای هنری (فرهنگسرای) نیاوران، بنا بر رای و تصمیم درخور انتقاد و اعتراض مدیران این بنیاد، از هنرنمایی هنرمندان هنرهای نمایشی محروم مانده است. بیگمان پاک کردن صورت مساله راهکاری فرهیخته و خردمندانه نیست و با وجود همگی چالش ها میتوان راهکاری برای برون رفت از چالش ها و حل مساله ها یافت. این روزها، تابستان و روزهای آغازین پاییز 1395 شمسی، تالار گوشه بنیاد آفرینشهای هنری (فرهنگسرای) نیاوران ببش از گذشته از گوشه نشینی بیرون آمده است و خستگی ناپذیر و پرتلاش هر شب میزبان دو و گاهی سه نمایش است؛ از نمایش هایی درخور تماشاگران کودک و نوجوان مانند «پلنگ خیالباف»، «مجید، هی و فرچه ها» و «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» تا نمایشهایی درخور تماشاگران بزرگسال همچون «بیتل ها»، «همه پسران من» و «شعبده باز»...

    بیتل های خیالباف
    نمایش هایی که در تابستان 1395 شمسی در تالار گوشه فرهنگسرای نیاوران اجرا شدند، از درجه و ارزش های هنری گوناگونی برخوردار بودند. از میان شش نمایش یاد شده، دو نمایش «پلنگ خیالباف» و «بیتلها» شاید کمترین نمره را به دست آورند. پلنگ خیالباف گر چه میتوانست هنگام اجرا برای تماشاگران کودک گیرا و «لذتبخش» باشد، اما همچون روزنامه تاریخ مصرفی کوتاه داشت و هرگز به یادماندنی نبود و نمیتوانست تماشاگر آشنا با هنرهای نمایشی را به تماشای دوباره و یا درنگ و اندیشه فرابخواند. پلنگ خیالباف نمایشی سرگرم کننده و از اندکی بار آموزشی برای کودکان برخوردار بود. اما گروه اجرایی این نمایش نگاهی چندان باریکاندیشانه نداشتند و به دیگر گفتار از توجه به جزییات اثر غافل مانده بودند. بارها و بارها دیدهایم که آفرینشی نمایشی در رسانههای گوناگون (تاتر، سینما و تلویزیون) گر چه سرگرم کننده است، اما از بار، ارزش و ژرفساختهای هنری و زیباییشناسانه و همچنین هوشمندی و باریکاندیشیای که لازمهی هر آفرینش هنری است برخوردار و بهرهمند میباشد. شاید بد نباشد که پیش از هر آفرینش هنری بدین بیاندیشیم که این آفرینش، چه در ساحت درونمایه و چه در ساحت ساختار، چه تازگی و لزومی دارد و اگر من یا مای هنرمند این آفرینش را نیافرینیم چه آسیبی به هستی خواهد خورد؟!!!...
    نمایش «بیتلها» به نویسندگی «محمد چرمشیر» و کارگردانی «نینا نفیسی» که مرداد 1395 شمسی در سالن گوشهی فرهنگسرای نیاوران به روی صحنه رفت نیز نمایشی ستایش برانگیز و دارای زیباییشناسی هنرهای نمایشی نبود. در این نمایش دو چهرهی نام آشنا، «تبسم هاشمی» و «شکوفه هاشمیان» در کنار دو بازیگر جوانتر، «هاله گرمی» و «شهزاد وجدانی» نقشآفرینی میکردند. بیتلها دارای داستانی است که آن چنان که شایسته و بایسته است دراماتیزه نشده است. کاراکترهای این نمایش آن چنان که میشاید و میبرازد شخصیتپردازی نشدهاند و تماشاگر نمیتواند به دهلیزها و پیچاپیچهای این کاراکترها راه یابد. به همین دلیل چرایی رایها، تصمیمها، انگیزهها و واکنشهای چهار کاراکتر نمایش در سطح باقی میمانند و آنچنان که در داستانها، نمایشنامهها و فیلمنامههای شاهکار و ماندگار ایرانی و نیرانی (غیرایرانی) دیدهایم و از آنها لـ*ـذت بردهایم، این چهار کاراکتر پرداختی روانکاوانه نمیشوند. نمایشنامه بیتلها بیشتر به اتود یا تمرین نمایشنامهنویسی ماننده است. شاید رسانه ای بجاتر برای بازگفت چنین داستانی، مجلههای عامه پسند و نه چندان سطح بالا باشد که خوانندگان در هنگامه ای بیکاری و بیحوصلگی بخوانند، سرگرم شوند و شاید لـ*ـذت ببرند. نمایش بیتلها چندان پاسخگو و در پیوند با ضرورت، نیازها و چالشهای روزگار اکنون ما نیست. کاستیها و نداشته های این نمایش موجب شدند که بیتلها در فروش، گیشه و آمار تماشاگر سربلند نباشد. بررسی گزینش شیوه اجرایی واقعگرایانه (ریالیستی) این نمایش نیز نکته ای است که در ادامه و در نگاهی به نمایش «همه پسران من» پیرامون آن خواهم نوشت. نمایش بیتلها را میتوان در دسته بندی نمایشها از دیدگاه چگونگی (انواع کیفی درام) یک نمایش سرگرمیساز (ژورنالیستیک) به شمار آورد؛ چرا که این نمایش داستانی ساده و نزدیک به مردم دارد. همچنین به سمت و سوی برجسته سازی اغراق شدهی قهرمان یا قهرمانپروری مضاعف میرود. نیز بیشتر، عاطفه ها و احساس مخاطب را برمیانگیزاند و کمتر چالشی اندیشه ای و خِرَدین را پی میافکند. این نمایش به نسبت بلند یا طولانی است و گاهی و آن هم اندکی میتواند در شماری از صحنه ها و لحظه ها تماشاگران را به هیجان آورد و سرگرم سازد.

    نامها و سرنوشت
    بسیاری از نگره های هستی شناسانه و فلسفی گفته ها و نوشته هایی درنگ و اندیشه برانگیز پیرامون تاثیر نامها بر سرنوشت انسانها و پدیده-ها دارند. نام یک آفرینش هنری کارکردهای گوناگونی در تحلیل، واکاوی و نقد آن آفرینش دارد؛ میتواند دعوت کننده و در به یاد ماندن آن آفرینش تاثیرگذار باشد. هر دو نمایش «مجید، هی و فرچه ها» و «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» نام هایی دمدستی و اندیشه نخستین (فکر اولی) دارند؛ نامهایی که گویی نویسنده (و همچنین کارگردان و گروه اجرایی) زحمت چندانی برای برگزیدن نام و نامگذاری به خود نداده اند و گویی این مهم را از سر خود باز کرده اند. نام هر دوی این نمایش ها بیشتر یادآور نام هایی است که کودکان نوقلم بر نوشته های خود میگذارند؛ گر چه گاهی نامگذاری کودکان نوقلم بسیار خلاقانه تر و هوشمندانه تر هستند.
    نمایش «مجید، هی و فرچه ها» اجرایی بسیار بهتر و قویتر از نمایشنامه اش دارد و نمایشنامه سرشار از ایرادها و کاستی های بارز نمایشنامه نویسی است. ای کاش این گروه، با این توش و توان هنری، نمایشنامه ای درستتر و بهتر را برای اجرا برمیگزیدند. مجید، هی و فرچه ها به نویسندگی «سیدحسین فداییحسین» و کارگردانی «طهورا کریمخانی» که شهریور و روزهای آغازین ماه مهربانی 1395 شمسی در تالار گوشه فرهنگسرای (بنیاد آفرینشهای هنری نیاوران) به روی صحنه رفت، از آغازی دعوت کننده و تماشایی بهره مند نیست؛ اما این نمایش هر چه پیشتر میرفت، دیدنی تر و زیباتر میشد. چند دقیقه آغازین این نمایش را که به ریختار آمیخته ای از بازپخش روایت و نریشن و میزانسن های عکس گونه نوستالژیک دهه شصت تلویزیون خودمان سامان یافته بود را به آسانی میشد حذف کرد. چرا که همگی آن دادهها دوباره در صحنه پسین و در گفت و گوی میان کاراکترها به تماشاگر داده میشد و این تکرار، بیکارکرد و غیرضروری بود. افزون بر آن این که انتقال داده به تماشاگر در میان گفت وگوهایی ویژه میان کاراکترها، آن هم نه هر گفت وگو و ارتباط کلامی، نمایشی تر از روایت و بازگفت میباشد.
    در صحنه های آغازین و همچنین پایانی این نمایش یک در، سمت چپ تماشاگر قرار داشت که از آن هیچ بهرهای گرفته نمیشد و به آسانی میشد آن را حذف کرد. طراحی پوشاک، صحنه و میزانسن های آغازین این نمایش چندان تماشایی نیستند، اما نمایش با ورود کاراکتر «هی» و پس از آن صحنهی قصر کفشی و کاراکترهای «فرچک»، «فرچوک» و «بانو فرچه» دیدنیتر میشود. گر چه برای طراحی پوشش کاراکتر اندیشه ای ورزیده و زحمتی کشیده شده است، اما رمزگشایی نشانگان به کار رفته در طراحی جامه این کاراکتر مانند کلاه شطرنجی زرد و سیاه، لباس سیاه، دستکش های سفید و پاپیون راه راه مشکی و سپید در پیوند با ساختار و درونمایه این آفرینش قرار نمیگیرند.
    نکتهی دیگری که میتواند نشانگر بیحوصلگی یا اندیشه سطحی و به دور از ژرف ساخت نویسنده و همچنین کم دقتی کارگردان و گروه اجرایی این نمایش باشد، نامگذاری کاراکترهای این نمایش است؛ نامهای «مجید»، «رضا» و «بهروز» به هیچ روی در پیوند با کارکردهای داستانی و نمایشی این کاراکترها، پرداخیت شخصیت و تیپ آنها و یا کردار و رفتار ایشان نیست. گر چه نامگذاری کاراکترهای «مربی»، «هی»، «فرچک»، «فرچوک» و «بانو فرچه» با نگاه بر کارکردهای داستانی و نمایشی این کاراکترها پذیرفتنی تر به نظر میرسند.
    شاید بهتر بود که نویسنده یا دست کم گروه اجرایی نمایش مجید، هی و فرچه ها، مجید را پیش از رویارویی با هی و در ادامه دیگر ماجراهای نمایش و آشنایی او با فرچک، فرچوک و بانو فرچه، با تمهیدی به سرزمین خواب و رویا میفرستادند تا این چهار کاراکتر و گفته ها و رخدادهای در پیوند با ایشان از بلاتکلیفی پرسش برانگیز و گاهی بی منطقی آزاردهنده رهایی مییافتند و برای تماشاگر و به ویژه تماشاگر کودکِ سرشار از پرسش و کنجکاوی پذیرفتنی تر و باورکردنی تر می شدند.
    کارگردان و گروه اجرایی نمایش مجید، هی و فرچه ها تلاش کرده بودند تا با بهره گیری از ایده هایی مانند به کارگیری پاشنه کش به جای شمشیر یا مدال آویزان از سینهی فرچه ها، ایده هایی دیداری و در پیوند با داستان نمایش را به کار ببرند. شوخی های دیداری این نمایش، مانند میزانسن بسته شدن مجید توسط فرچک و فرچوک شوخی هایی شریف و بهرهمند از تکنیکهای ایجاد خنده در تماشاگران هنرهای نمایشی همچون تکنیک «ماشینی عمل کردن موجود زنده» بودند.
    جا داشت که بازیگران این نمایش بیشتر و بهتر از انرژی، واکنشها و حضور فعال تماشاگران، آن هم تماشاگران کودک بهره می جستند و فرصت های بداهه پردازی را گرامی تر میداشتند؛ در بداهه پردازی، این توانش درنگ و اندیشه برانگیز هنر بازیگری (و نیز دیگر هنرهای اجرایی) بازیگر نقش بانو فرچه بهتر، هنرمندانه تر و خلاقانه تر از دیگر بازیگران نمایش مجید، هی و فرچهها عمل میکرد.
    یکی دیگر از مهمترین کاستیها و نداشته های نمایشنامه نمایش مجید، هی و فرچه ها که جا داشت در فرآیند اجرایی شدن برطرف شود، صحنهای بود که پس از بسی رویداد و ماجرا، فرچک و فرچوک درنمییافتند که یک انسان (مجید) خود را به ریختار یک تندیس (مجسمه) درآورده است و او را به عنوان یک تندیس (مجسمه) پذیرفته بودند؛ اما بانو فرچه به محض ورود و بیدرنگ و بدون هیچ پرداخت و رخداد نمایشی، داستانی و یا منطقی از این راز پرده برمیداشت!!!
    در بخش پسین این نوشته، نگاهی خواهم داشت به نمایشهای «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» و «شعبدهباز» و همچنین نمایشی که یکی از بهترین، زیباترین، به یادماندنیترین و تماشاییترین نمایشهای این سالها بود؛ نمایش «همه پسران من» به نویسندگی «آرتور میلر» و کارگردانی «دانیال شهریاری» که مرداد 1395 در باغ فرهنگسرای نیاوران اجرا شد و امیدوارم فرصت اجرا و تماشای دوباره این نمایش دوست داشتنی فراهم شود...
    آرزو میبرم که چراغ هنرهای نمایشی و دیگر رخدادهای فرهنگی و هنری در فرهنگسرای (بنیاد آفرینشهای هنری) نیاوران هر روز و هر شب فروزانتر و روشنتر شود و هنردوستان گرامی بیش از گذشته راهی نوشیدن از زیباییهای این باغ زیبا و رخدادهای فرهنگی و هنری آن شوند.
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    159
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    137
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    116
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    85
    بالا