- عضویت
- 2015/08/27
- ارسالی ها
- 807
- امتیاز واکنش
- 14,850
- امتیاز
- 671
"عشق چگونه زاده شد؟
اروس (به یونانی: Ἔρως)، خدای عشق.
در زادروز الهۀ زیبائی (آفرودیت یا ونوس Aphrodite/Venus) خدایان جشن گرفته بودند. در طول جشن خدای چاره فرزند خدای حکمت در باغ زئوس به خواب می رود. خدای فقر او را می بیند و بر آن می شود که به بالین وی رود و درزادروز خدای زیبائی از او دارای فرزندی شود. بدینسان است که اروس(Eros) ، الهۀ عشق که نه خدا و نه انسان و یا هم خدا و هم انسان است پا به هستی می گذارد.
اروس هم چون مادرش همواره زیر آسمان کبود، خانه به دوش و پا برهنه است. اما هم چون پدرش همیشه به دنبال زیبائی ها و شیدای نوآوری و جستجوگر هوشمند راه حل ها است. طبیعت اروس نه میرنده است و نه جاودانه. در یک روز می تواند هم شکوفا و هم پژمرده شود. آنگاه که چاره می یابد دوباره زنده می شود.
اروس همواره از جهل به سوی دانائی روان است. همواره در اشتیاق سیری ناپذیر زیبائی و دانش است."
این است اسطورۀ عشق در فلسفۀ یونان به قلم افلاطون. (کتاب جشن خدایان)
عشق در فلسفۀ یونانی نیروئی می آفریند که مارا از آنجا که هستیم به سطوح بالا تری بر می کشاند.
کوپید یا کوپیدو در اساطیر رومی همان خدای عشق بود که به صورت یک کودک برهنه مجسم میشد.کوپیدو cupido صورت لاتینی این کلمه میباشد که به معنای: میل یا خواهش و آرزو میباشد. کوپیدو در واقع خدای عشق شهوانی و زیبایی بود. او همچنین یک نام لاتین دیگر هم دارد و آن نام، آمور میباشد که هم ریشه با کلمه کاماKama شناخته میشود. کوپید پسر ایزدبانو ونوس و ایزد مارس است.
در فرهنگ عامه، کوپید یا همان خدای عشق، به صورت یک کودک برهنه مجسم شده که در حال تیراندازی با کمان خود میباشد.این خدا الهام بخش عشق رمانتیک بوده، و اغلب به عنوان نماد روز ولنتاین شناخته شدهاست.کوپید هم اکنون و در فرهنگ کنونی نیز، به طورکلی نمایانگری از عشق و معـا*شقه میباشد.
برای خدای معادل آن در اسطورههای یونان ، به اروس مراجعه فرمائید.
ضمنا درمورد افسانه او با پسوخه، به پسوخهو کوپیدو توجه کنید.
پسوخه و کوپیدو یک افسانهٔ اسطورهای رمزی و نمادین و سرشار از نمادگرایی فلسفی است.
لغت «پسیخه» (Psyche) در اصل به معنای روح استو کلماتی مثل «پسیکولوژی» (Psychology) به معنای روانشناسی از همین کلمه مشتق شدهاند.
در واقع آپولیوس در این افسانه، به شرح سرگذشت و ماجرای «روح انسانی» (پسیخه) پرداختهاست. روحی که به نظر او، انعکاس و جلوهای از زیبایی مطلق است، امّا با شهوات حقیر و تمایلات نفس فرومایه و خصوصا بوسیله کنجکاوی، به زمین زنجیر شدهاست.
روح تا قبل از پشت سر گذاشتن مقدمات و آزمونهای لازم و ضروری، نمیتواند مشاهدهٔ جمال الهی را تحمل کند و روح باید در سیر صعودی خود، از عشق کمک بگیرد و عشق است که در نهایت امکان دسترسی به عالم الهی، یعنی مُثُل را به روح میدهد.
پسیخه دختر پادشاهی بود و دو خواهر داشت. هر سه خواهر بسیار زیبا بودند، اما زیبایی پسیخه، خواهرانش را تحت الشعاع قرار داده بود و باعث کمتر دیده شدن زیبایی آن دو میشد.
لطف و ظرافت و زیبایی پسیخه مافوق انسانی به نظر میرسید و مردم، از راههای دور و نزدیک برای دیدن زیبایی او و تحسین و ستایشش میآمدند. اندک اندک مردم شروع به پرستش پسیخه کردند، انگار که او یک آفرودیت جدید باشد.
با این وجود، و در حالی که خواهران پسیخه مشکلی در یافتن شوهر برای خود نداشتند، خود پسیخه غمگین و افسرده در خانه پدرش ماند، بدون این که خواستگاری داشته باشد.
پادشاه، یعنی پدر پسیخه از بابت بی شوهر ماندن دخترش نگران بود و کم کم از یافتن شوهری برای او ناامید میشد.به همین خاطر پادشاه با هاتف معبد مشورت کرد، اما هاتف معبد به وی پاسخی شوم وناخوشایند داد!. هاتف گفت باید دختر را همانند یک عروس بیارایند و زینت کنند و او را همراه با گروهی به کوهستان ببرند و در آنجا او را بر فراز صخرهای، تنها رها کنند تاهیولایی بیاید و او را با خود ببرد.این هیولا قرار بود شوهر پسیخه باشد.
از این توصیهٔ هاتف معبد، پدر و مادر پسیخه درمانده شدند ولی مجبور به اطاعت از این حکم بودند، چراکه پیدا بود که گفتهٔ هاتف معبد، چیزی به جز خواست خدایان نیست.
اما اصل ماجرا و آنچه که در واقع اتفاق افتاده بود، چیز دیگری بود:
آفرودیت از اینکه مردم، پسیخه را به جای او پرستش میکنند، دچار حسادت شده بود و میخواست از او انتقام بگیرد. به همین دلیل، آفرودیت پسرش اروس (که خدای عشق بود) را احضار کرد و به او فرمان داد تا عشقی نامعقول و جنون آمیز نسبت به موجودی پست و حقیر و فرومایه را در دل پسوخه بیاندازد تا او به پست ترین و بدبخت ترین و زشت ترین میرندگان تبدیل شود.
اما از عجایب اینکه اروس وقتی پسیخه را از نزدیک دید، خودش یک دل نه صد دل، عاشق او شد!، پس نقشهای کشید تا دل پسیخه را بدست بیاورد.
بدین ترتیب، با اینکه پدر و مادر و گروه همراهان پسیخه او را بر فراز صخرهای در کوهستان، و به تنهایی رها کرده بودند، و با اینکه نزدیک بود که پسیخه به دست آن هیولای وحشتناک بیفتد، امّا وی با کمک زفیروس، یعنی باد غرب ، نجات پیدا کرد. زفیروس به آرامی پسیخه را از آن صخره بلند کرد و او را به درّهای برد، و در آنجا با نهایت دقت و ملایمت، پسیخه را بر روی پُشتهای از سبزه و گُل، بر زمین گذاشت.
دختر زیبا و جوان(پسیخه) که در این هنگام از فرط هیجان و اضطراب از پا افتاده بود، در همانجا به خواب فرو رفت.
تابلوی خواب پسیخه، اثر میکلانژلو پائولینی، سال 1688 میلادی
وقتی که پسیخه از خواب برخاست، خودش را در باغ خیال انگیزی دید که در مقابلش قصری با دیوارهای طلاکاری شده، سر برافراشته بود. درهای قصر باز بود و هیچکس در آن حوالی دیده نمیشد. حس کنجکاوی پسیخه را وادار نمود تا بدون آنکه بداند آن قصر چیست و صاحب آن کیست؟، وارد آن بشود.
پس از ورود به قصر، پسیخه ناگهان از همه طرف مورد استقبال و خوشامدگویی قرار گرفت. امّا این خوشامدگویی یک خوشامدگویی عادی نبود و از طرف موجوداتی جسمانی که گوشت و خون داشته باشند، صورت نمیگرفت!، بلکه او تنها صداهایی را میشنید که به او خوشامد میگفتند و دعوتش میکردند تا حمام بگیرد و خودش را شستشو کند. پسیخه به دعوت آنها پاسخ گفت و حمام کرد.
سپس صداها از پسیخه خواستند که بر سر میزی بنشیند که بر روی آن لذیذترین و مطبوعترین غذاها و نوشیدنیها قرار داشت و به طرز زیبایی چیده شده بود. افزون بر این، پسیخه صداهای دیگری را نیز میشنید که برایش آواز میخواندند و صدای سازهایی را میشنید که به طور گروهی مینواختند.
ضیافت سرانجام پایان یافت و پس از خاتمهٔ ضیافت، باز هم صداهایی مجرّد و بی جسم، او را به اتاقی هدایت کردند که تختخوابی در آن آماده بود. پسیخه بر روی تخت دراز کشید و اطاق به تاریکی کامل فرو رفت. هنگامیکه اتاق کاملا تاریک شد، ناگهان پسیخه حضور موجود زندهای را در کنار خود احساس کرد، بدون آن که او را ببیند. این موجود، ظاهراً همان شوهری بود که هاتف معبد از آن سخن گفته بود و پسیخه در آن زمان از او ترسیده بود، امّا این شوهری که در کنار پسیخه قرار گرفته بود، در نظر پسیخه، نه هیأتی هیولاوار داشت و نه آن قدر وحشتناک بود که پسیخه از او بترسد.این شوهر، کسی به جز همان اروس نبود، که دلداده و عاشق پسیخه گردیده بود.
پسیخه و شوهرش از شب تا سحرگاه روز بعد با یکدیگر بودند، امّا روز بعد، قبل از سپیده دم شوهر پسیخه از آنجا رفت و با روشن شدن هوا، معجزه دوباره از سر گرفته شد، یعنی مثل روز قبل، خدمتکارانی نامرئی، همهٔ نیازهای پسیخه را برآورده میساختند و پسیخه باز هم از این بابت، بی نهایت گیج و حیران شده بود. این وضع تا شب ادامه پیدا کرد و پسیخه شبانگاه باز به بستر رفت و دوباره شوهرش نزد او بازگشت و کنار او قرار گرفت.
چندین روز و شب، وضع به همین منوال بود و بدین نحو سپری شد، تا جائیکه پسیخه به تدریج با تمامی آن عجایبی که نخست حیرتش را برانگیخته بودند، خو گرفت و در آن قصر و در میان آن همه ناز و نعمت، احساس خوشبختی کرد. اما یک مشکل در این بین به وجود آمد و آن اینکه کم کم دل پسیخه برای خانواده اش و مخصوصاً برای خواهرانش که انس و الفت و محبت بسیاری بدانها داشت، تنگ شد و تصمیم گرفت یکی از شبها موضوع را با شوهرش در میان بگذارد.
شبانگاه، هنگامیکه پسیخه موضوع دلتنگی خویش را برای شوهرش شرح داد، شوهر ابتدا در مورد خطری که این دلتنگی و این نوستالژی (غم غربت)، میتواند برای پسیخه داشته باشد، به او هشدار داد و سپس پیش بینی کرد که حضور خواهران پسیخه در کنار او، برایش خطرناک و حتی مُهلک خواهد بود. با این وجود پسیخه برای دیدن خواهرانش لجاجت و سرسختی بسیار کرد و چون شوهرش نیز، مردی لطیف و ظریف و با احساس بود و به خاطر عشق زیاد به پسیخه، دلش میخواست هر طور شده، پسیخه را خوشحال و راضی نگاه دارد، سرانجام با آمدن خواهران پسیخه موافقت کرد.
بدین ترتیب، زفیروس(باد غرب)، دو خواهر پسیخه را به آن قصر شگفت انگیز آورد، امّا خواهران پسیخه بلافاصله پس از ورود به قصر، نسبت به خوشبختی و سعادت خواهرشان، دچار تلخ ترین و سخت ترین رشک و حسادتها شدند و شروع به دخالت در زندگی پسیخه نمودند و از جمله به خصوص از اینکه پسیخه نتوانسته بود شوهرش را ببیند، ابراز تعجب کردند. در چنین وضعی، اروس، باز هم اخطارهای خود را تکرار کرد و در ضمن به پسیخه تأکید کرد که او نباید برای دیدن چهرهٔ شوهرش (که در واقع خود اروس بود)، تلاش کند و باید به خوشبختی کنونی اش قانع باشد و تسلیم کنجکاوی خویش نشود. اروس همچنین به پسوخه هشدار داد که تنها در این صورت است که خوشبختی او پایدار میماند و در صورتی که وی به اخطارهای شوهرش توجه نکند، به زودی سخت ترین رنجها و مصائب، بر وی نازل خواهد شد.
با این وجود، خواهران پسیخه نزد او آمدند و پرسشهای بی پایانی را با او مطرح کردند و نهایتاً وانمود کردند که در مورد وضع پسیخه نگرانیهایی دارند که دیگر نمیتوانند آن نگرانیها را از او پنهان کنند. خواهران پسیخه همچنین به وی گفتند که شوهر مرموز و اسرارآمیز پسیخه (که وی تا بدان روز موفق به دیدن چهره اش نشده بود)، کسی نیست به جز یک مخوف و هراس انگیز، که با محبوس نمودن پسیخه در این قصر زیبا و فراهم ساختن انواع خوراک و... برای او، قصد دارد او را چاق و فربه بنماید تا بتواند بعدها او را قربانی نموده و طعمهٔ خویش سازد! ، خواهران پسیخه همچنین تأکید کردند که تا دیر نشده، او باید کاری بکند.
پس از مدتی مقدمه بافی و زمینه چینی، سرانجام خواهران پسیخه روزی به وی توصیهٔ وحشتناکی نمودند. آنها به وی گفتند که همان شب، قبل از آمدن شوهرش به آن اطاق تاریک، چراغی را در آن اطاق پنهان کند و در ضمن، خنجر تیزی را آماده نگه دارد تا هنگامیکه شوهرش به خواب عمیقی فرو رفت، چراغ را بیرون آورده و در پرتو نور آن، شوهرش را که هیولایی بیش نیست، به ضرب خنجر، به قتل برساند.
آن شب، پسیخه دستورات خواهرانش را، مو به مو اجرا کرد، امّا هنگامیکه پس از به خواب رفتن شوهر، چراغ را به دست گرفت و بالای سر او رفت، درون بستر به جای هیولا، پسر جوان فوق العاده زیبایی را مشاهده کرد که بر پشتش، بالهای خمیدهٔ ظریفی قرار داشت.
در این لحظه ناگهان پسیخه، اروس را شناخت و دستانش به شدت شروع به لرزیدن کرد و از این لرزش، یک قطره از روغن جوشان چراغ، بر روی تن لطیف و زیبای اروس (همان کوپیدو یا کوپیدون) افتاد. بر اثر این اتفاق، اروس تکانی خورد و از جا پرید و بیدار شد. او خیلی سریع تمام ماجرا را دریافت و دانست که پسیخه به او خــ ـیانـت کرده و نه فقط توصیهها و هشدارهایش را نادیده گرفته، بلکه قصد جان او را نیز داشتهاست.
وقتی که اروس، خــ ـیانـت پسیخه را دید، بی درنگ پرواز کرد و از دسترس دور شد و فقط گفت:
«ای پسیخه! تو میخواستی من را ببینی؟، حال دیدی و دانستی که من چه کسی هستم. امّا اینک که تو این راز را میدانی، من باید بروم و تو را ترک کنم!، پس تو دیگر هرگز من را نخواهی دید.»
آمور(اروس ) و پسوخه، اروس از دسترس پسوخه دور می شود، تابلویی از ۱۸۱۹ میلادی
پسیخهٔ بیچاره، با دریافتن موضوع و مشاهدهٔ رفتن اروس، پشیمان شد و آن قدر گریه کرد تا از حال رفت. امّا پشیمانی دیگر حاصلی نداشت و شوهرش رفته بود و از آنجا بسیار دور شده بود. این بود که سرانجام پسیخه تصمیم گرفت که ضمن جبران گـ ـناه خویش، به جستجوی همسرش برخیزد.
ابتدا پسیخه، خواهران خویش را به مجازات رسانید:
او به خواهرانش گفت که اروس میخواهد آنها را ملاقات کند و برای این ملاقات آنها باید به فراز صخرهای بروند که زفیروس(باد غرب)، معمولاً برای بردنشان بدانجا میآمد و آنها در آنجا بر باد سوار میشدند. خواهران پسیخه به بالای صخره رفتند و مثل دفعات قبل که بر باد غرب سوار میشدند، از روی صخره پریدند تا زفیروس آنها را حمل کند. غافل از اینکه زفیروس دیگر آنجا نیست و در نتیجه آن دو خواهر، به قعر درّهای که زیرپایشان بود، سقوط کردند و تکّه تکّه شدند.
بعد از آن پسیخه، سرتاسر جهان را، به دنبال اروس جستجو کرد و برای رسیدن به شوهر و معشوقش، تلاشهای بی شمار نمود و رنج و محنتهای بسیار کشید، امّا هرگز نتوانست اروس را پیدا کند. به ویژه که هیچکس هم حاضر نبود به او کمک کند و از جمله هیچیک از ایزدان، از ترس اینکه خشم آفردیت برانگیخته شود، جرأت نمیکردند به پسیخه یاری برسانند تا شوهرش را بیابد.
بدینسان، دختر بیچاره سرانجام چارهای جز این ندید که خود را تسلیم رقیب و دشمن دیرینش، یعنی آفرودیت بکند، چراکه او دیگر هیچ کاری جز این نمیتوانست بکند.
وقتی که پسیخه خود را تسلیم آفرودیت نمود، آفرودیت نخست به شکنجه شدید و آزار او پرداخت و سپس مأموریتهای دشوار و عجیب گوناگونی را به وی تحمیل نمود. از جمله یکی از این مأموریتها این بود که پسیخه به دنیای زیرین فرو رود تا در آنجا از پرسفونه تقاضا کند قوطی کوچکی حاویپماد زیبایی به او بدهد!، در این مأموریت آفرودیت تأکید کرده بود که پسوخه تحت هیچ شرایطی حق ندارد درب قوطی را باز کند. امّا باز هم کنجکاوی پسیخه بر او غلبه کرد و او درب قوطی را باز کرد. به محض گشوده شدن درب قوطی، بخار خواب آوری از درون آن بیرون زد و پسیخه با استنشاق آن بخار، از هوش رفت.
امّا از دیگر سو، خود اروس هم کلافه و درمانده شده بود، چراکه او نیز با تمام وجود به پسیخه عشق میورزید. پس وقتی که اروس، پسیخه را دید که پس از تماس با آن بخار مرموز از هوش رفته و به خواب جادویی فرورفتهاست، به سوی او پر کشید و بیدارش کرد.
پس از این واقعه، اروس که زندگی بدون پسیخه را برای خود غیرممکن میدید، به المپ رفت تا از زئوس ، یعنی خدای خدایان، برای ازدواج با این میرنده(وجود غیرابدی)، یعنی پسیخه، اجازه بگیرد. زئوس، موافقت خویش با این ازدواج را، با کمال میل و رضایت تام، اعلام نمود و متعاقب آن آفرودیت نیز با پسیخه آشتی نمود و میان آن دو صلح و صفا برقرار گردید.
بدین ترتیب پسیخه و اروس (در روایت آپولیوس: پسوخه و کوپیدو) برای مدتها در کنار یکدیگر و عاشقانه زندگی کردند. بعدها پسیخه برای اروس فرزندی به دنیا آورد که Voluptuousness یا شهوترانی نام گرفت.
اروس (به یونانی: Ἔρως)، خدای عشق.
در زادروز الهۀ زیبائی (آفرودیت یا ونوس Aphrodite/Venus) خدایان جشن گرفته بودند. در طول جشن خدای چاره فرزند خدای حکمت در باغ زئوس به خواب می رود. خدای فقر او را می بیند و بر آن می شود که به بالین وی رود و درزادروز خدای زیبائی از او دارای فرزندی شود. بدینسان است که اروس(Eros) ، الهۀ عشق که نه خدا و نه انسان و یا هم خدا و هم انسان است پا به هستی می گذارد.
اروس هم چون مادرش همواره زیر آسمان کبود، خانه به دوش و پا برهنه است. اما هم چون پدرش همیشه به دنبال زیبائی ها و شیدای نوآوری و جستجوگر هوشمند راه حل ها است. طبیعت اروس نه میرنده است و نه جاودانه. در یک روز می تواند هم شکوفا و هم پژمرده شود. آنگاه که چاره می یابد دوباره زنده می شود.
اروس همواره از جهل به سوی دانائی روان است. همواره در اشتیاق سیری ناپذیر زیبائی و دانش است."
این است اسطورۀ عشق در فلسفۀ یونان به قلم افلاطون. (کتاب جشن خدایان)
عشق در فلسفۀ یونانی نیروئی می آفریند که مارا از آنجا که هستیم به سطوح بالا تری بر می کشاند.
کوپید یا کوپیدو در اساطیر رومی همان خدای عشق بود که به صورت یک کودک برهنه مجسم میشد.کوپیدو cupido صورت لاتینی این کلمه میباشد که به معنای: میل یا خواهش و آرزو میباشد. کوپیدو در واقع خدای عشق شهوانی و زیبایی بود. او همچنین یک نام لاتین دیگر هم دارد و آن نام، آمور میباشد که هم ریشه با کلمه کاماKama شناخته میشود. کوپید پسر ایزدبانو ونوس و ایزد مارس است.
در فرهنگ عامه، کوپید یا همان خدای عشق، به صورت یک کودک برهنه مجسم شده که در حال تیراندازی با کمان خود میباشد.این خدا الهام بخش عشق رمانتیک بوده، و اغلب به عنوان نماد روز ولنتاین شناخته شدهاست.کوپید هم اکنون و در فرهنگ کنونی نیز، به طورکلی نمایانگری از عشق و معـا*شقه میباشد.
برای خدای معادل آن در اسطورههای یونان ، به اروس مراجعه فرمائید.
ضمنا درمورد افسانه او با پسوخه، به پسوخهو کوپیدو توجه کنید.
پسوخه و کوپیدو یک افسانهٔ اسطورهای رمزی و نمادین و سرشار از نمادگرایی فلسفی است.
لغت «پسیخه» (Psyche) در اصل به معنای روح استو کلماتی مثل «پسیکولوژی» (Psychology) به معنای روانشناسی از همین کلمه مشتق شدهاند.
در واقع آپولیوس در این افسانه، به شرح سرگذشت و ماجرای «روح انسانی» (پسیخه) پرداختهاست. روحی که به نظر او، انعکاس و جلوهای از زیبایی مطلق است، امّا با شهوات حقیر و تمایلات نفس فرومایه و خصوصا بوسیله کنجکاوی، به زمین زنجیر شدهاست.
روح تا قبل از پشت سر گذاشتن مقدمات و آزمونهای لازم و ضروری، نمیتواند مشاهدهٔ جمال الهی را تحمل کند و روح باید در سیر صعودی خود، از عشق کمک بگیرد و عشق است که در نهایت امکان دسترسی به عالم الهی، یعنی مُثُل را به روح میدهد.
پسیخه دختر پادشاهی بود و دو خواهر داشت. هر سه خواهر بسیار زیبا بودند، اما زیبایی پسیخه، خواهرانش را تحت الشعاع قرار داده بود و باعث کمتر دیده شدن زیبایی آن دو میشد.
لطف و ظرافت و زیبایی پسیخه مافوق انسانی به نظر میرسید و مردم، از راههای دور و نزدیک برای دیدن زیبایی او و تحسین و ستایشش میآمدند. اندک اندک مردم شروع به پرستش پسیخه کردند، انگار که او یک آفرودیت جدید باشد.
با این وجود، و در حالی که خواهران پسیخه مشکلی در یافتن شوهر برای خود نداشتند، خود پسیخه غمگین و افسرده در خانه پدرش ماند، بدون این که خواستگاری داشته باشد.
پادشاه، یعنی پدر پسیخه از بابت بی شوهر ماندن دخترش نگران بود و کم کم از یافتن شوهری برای او ناامید میشد.به همین خاطر پادشاه با هاتف معبد مشورت کرد، اما هاتف معبد به وی پاسخی شوم وناخوشایند داد!. هاتف گفت باید دختر را همانند یک عروس بیارایند و زینت کنند و او را همراه با گروهی به کوهستان ببرند و در آنجا او را بر فراز صخرهای، تنها رها کنند تاهیولایی بیاید و او را با خود ببرد.این هیولا قرار بود شوهر پسیخه باشد.
از این توصیهٔ هاتف معبد، پدر و مادر پسیخه درمانده شدند ولی مجبور به اطاعت از این حکم بودند، چراکه پیدا بود که گفتهٔ هاتف معبد، چیزی به جز خواست خدایان نیست.
اما اصل ماجرا و آنچه که در واقع اتفاق افتاده بود، چیز دیگری بود:
آفرودیت از اینکه مردم، پسیخه را به جای او پرستش میکنند، دچار حسادت شده بود و میخواست از او انتقام بگیرد. به همین دلیل، آفرودیت پسرش اروس (که خدای عشق بود) را احضار کرد و به او فرمان داد تا عشقی نامعقول و جنون آمیز نسبت به موجودی پست و حقیر و فرومایه را در دل پسوخه بیاندازد تا او به پست ترین و بدبخت ترین و زشت ترین میرندگان تبدیل شود.
اما از عجایب اینکه اروس وقتی پسیخه را از نزدیک دید، خودش یک دل نه صد دل، عاشق او شد!، پس نقشهای کشید تا دل پسیخه را بدست بیاورد.
بدین ترتیب، با اینکه پدر و مادر و گروه همراهان پسیخه او را بر فراز صخرهای در کوهستان، و به تنهایی رها کرده بودند، و با اینکه نزدیک بود که پسیخه به دست آن هیولای وحشتناک بیفتد، امّا وی با کمک زفیروس، یعنی باد غرب ، نجات پیدا کرد. زفیروس به آرامی پسیخه را از آن صخره بلند کرد و او را به درّهای برد، و در آنجا با نهایت دقت و ملایمت، پسیخه را بر روی پُشتهای از سبزه و گُل، بر زمین گذاشت.
دختر زیبا و جوان(پسیخه) که در این هنگام از فرط هیجان و اضطراب از پا افتاده بود، در همانجا به خواب فرو رفت.
تابلوی خواب پسیخه، اثر میکلانژلو پائولینی، سال 1688 میلادی
وقتی که پسیخه از خواب برخاست، خودش را در باغ خیال انگیزی دید که در مقابلش قصری با دیوارهای طلاکاری شده، سر برافراشته بود. درهای قصر باز بود و هیچکس در آن حوالی دیده نمیشد. حس کنجکاوی پسیخه را وادار نمود تا بدون آنکه بداند آن قصر چیست و صاحب آن کیست؟، وارد آن بشود.
پس از ورود به قصر، پسیخه ناگهان از همه طرف مورد استقبال و خوشامدگویی قرار گرفت. امّا این خوشامدگویی یک خوشامدگویی عادی نبود و از طرف موجوداتی جسمانی که گوشت و خون داشته باشند، صورت نمیگرفت!، بلکه او تنها صداهایی را میشنید که به او خوشامد میگفتند و دعوتش میکردند تا حمام بگیرد و خودش را شستشو کند. پسیخه به دعوت آنها پاسخ گفت و حمام کرد.
سپس صداها از پسیخه خواستند که بر سر میزی بنشیند که بر روی آن لذیذترین و مطبوعترین غذاها و نوشیدنیها قرار داشت و به طرز زیبایی چیده شده بود. افزون بر این، پسیخه صداهای دیگری را نیز میشنید که برایش آواز میخواندند و صدای سازهایی را میشنید که به طور گروهی مینواختند.
ضیافت سرانجام پایان یافت و پس از خاتمهٔ ضیافت، باز هم صداهایی مجرّد و بی جسم، او را به اتاقی هدایت کردند که تختخوابی در آن آماده بود. پسیخه بر روی تخت دراز کشید و اطاق به تاریکی کامل فرو رفت. هنگامیکه اتاق کاملا تاریک شد، ناگهان پسیخه حضور موجود زندهای را در کنار خود احساس کرد، بدون آن که او را ببیند. این موجود، ظاهراً همان شوهری بود که هاتف معبد از آن سخن گفته بود و پسیخه در آن زمان از او ترسیده بود، امّا این شوهری که در کنار پسیخه قرار گرفته بود، در نظر پسیخه، نه هیأتی هیولاوار داشت و نه آن قدر وحشتناک بود که پسیخه از او بترسد.این شوهر، کسی به جز همان اروس نبود، که دلداده و عاشق پسیخه گردیده بود.
پسیخه و شوهرش از شب تا سحرگاه روز بعد با یکدیگر بودند، امّا روز بعد، قبل از سپیده دم شوهر پسیخه از آنجا رفت و با روشن شدن هوا، معجزه دوباره از سر گرفته شد، یعنی مثل روز قبل، خدمتکارانی نامرئی، همهٔ نیازهای پسیخه را برآورده میساختند و پسیخه باز هم از این بابت، بی نهایت گیج و حیران شده بود. این وضع تا شب ادامه پیدا کرد و پسیخه شبانگاه باز به بستر رفت و دوباره شوهرش نزد او بازگشت و کنار او قرار گرفت.
چندین روز و شب، وضع به همین منوال بود و بدین نحو سپری شد، تا جائیکه پسیخه به تدریج با تمامی آن عجایبی که نخست حیرتش را برانگیخته بودند، خو گرفت و در آن قصر و در میان آن همه ناز و نعمت، احساس خوشبختی کرد. اما یک مشکل در این بین به وجود آمد و آن اینکه کم کم دل پسیخه برای خانواده اش و مخصوصاً برای خواهرانش که انس و الفت و محبت بسیاری بدانها داشت، تنگ شد و تصمیم گرفت یکی از شبها موضوع را با شوهرش در میان بگذارد.
شبانگاه، هنگامیکه پسیخه موضوع دلتنگی خویش را برای شوهرش شرح داد، شوهر ابتدا در مورد خطری که این دلتنگی و این نوستالژی (غم غربت)، میتواند برای پسیخه داشته باشد، به او هشدار داد و سپس پیش بینی کرد که حضور خواهران پسیخه در کنار او، برایش خطرناک و حتی مُهلک خواهد بود. با این وجود پسیخه برای دیدن خواهرانش لجاجت و سرسختی بسیار کرد و چون شوهرش نیز، مردی لطیف و ظریف و با احساس بود و به خاطر عشق زیاد به پسیخه، دلش میخواست هر طور شده، پسیخه را خوشحال و راضی نگاه دارد، سرانجام با آمدن خواهران پسیخه موافقت کرد.
بدین ترتیب، زفیروس(باد غرب)، دو خواهر پسیخه را به آن قصر شگفت انگیز آورد، امّا خواهران پسیخه بلافاصله پس از ورود به قصر، نسبت به خوشبختی و سعادت خواهرشان، دچار تلخ ترین و سخت ترین رشک و حسادتها شدند و شروع به دخالت در زندگی پسیخه نمودند و از جمله به خصوص از اینکه پسیخه نتوانسته بود شوهرش را ببیند، ابراز تعجب کردند. در چنین وضعی، اروس، باز هم اخطارهای خود را تکرار کرد و در ضمن به پسیخه تأکید کرد که او نباید برای دیدن چهرهٔ شوهرش (که در واقع خود اروس بود)، تلاش کند و باید به خوشبختی کنونی اش قانع باشد و تسلیم کنجکاوی خویش نشود. اروس همچنین به پسوخه هشدار داد که تنها در این صورت است که خوشبختی او پایدار میماند و در صورتی که وی به اخطارهای شوهرش توجه نکند، به زودی سخت ترین رنجها و مصائب، بر وی نازل خواهد شد.
با این وجود، خواهران پسیخه نزد او آمدند و پرسشهای بی پایانی را با او مطرح کردند و نهایتاً وانمود کردند که در مورد وضع پسیخه نگرانیهایی دارند که دیگر نمیتوانند آن نگرانیها را از او پنهان کنند. خواهران پسیخه همچنین به وی گفتند که شوهر مرموز و اسرارآمیز پسیخه (که وی تا بدان روز موفق به دیدن چهره اش نشده بود)، کسی نیست به جز یک مخوف و هراس انگیز، که با محبوس نمودن پسیخه در این قصر زیبا و فراهم ساختن انواع خوراک و... برای او، قصد دارد او را چاق و فربه بنماید تا بتواند بعدها او را قربانی نموده و طعمهٔ خویش سازد! ، خواهران پسیخه همچنین تأکید کردند که تا دیر نشده، او باید کاری بکند.
پس از مدتی مقدمه بافی و زمینه چینی، سرانجام خواهران پسیخه روزی به وی توصیهٔ وحشتناکی نمودند. آنها به وی گفتند که همان شب، قبل از آمدن شوهرش به آن اطاق تاریک، چراغی را در آن اطاق پنهان کند و در ضمن، خنجر تیزی را آماده نگه دارد تا هنگامیکه شوهرش به خواب عمیقی فرو رفت، چراغ را بیرون آورده و در پرتو نور آن، شوهرش را که هیولایی بیش نیست، به ضرب خنجر، به قتل برساند.
آن شب، پسیخه دستورات خواهرانش را، مو به مو اجرا کرد، امّا هنگامیکه پس از به خواب رفتن شوهر، چراغ را به دست گرفت و بالای سر او رفت، درون بستر به جای هیولا، پسر جوان فوق العاده زیبایی را مشاهده کرد که بر پشتش، بالهای خمیدهٔ ظریفی قرار داشت.
در این لحظه ناگهان پسیخه، اروس را شناخت و دستانش به شدت شروع به لرزیدن کرد و از این لرزش، یک قطره از روغن جوشان چراغ، بر روی تن لطیف و زیبای اروس (همان کوپیدو یا کوپیدون) افتاد. بر اثر این اتفاق، اروس تکانی خورد و از جا پرید و بیدار شد. او خیلی سریع تمام ماجرا را دریافت و دانست که پسیخه به او خــ ـیانـت کرده و نه فقط توصیهها و هشدارهایش را نادیده گرفته، بلکه قصد جان او را نیز داشتهاست.
وقتی که اروس، خــ ـیانـت پسیخه را دید، بی درنگ پرواز کرد و از دسترس دور شد و فقط گفت:
«ای پسیخه! تو میخواستی من را ببینی؟، حال دیدی و دانستی که من چه کسی هستم. امّا اینک که تو این راز را میدانی، من باید بروم و تو را ترک کنم!، پس تو دیگر هرگز من را نخواهی دید.»
آمور(اروس ) و پسوخه، اروس از دسترس پسوخه دور می شود، تابلویی از ۱۸۱۹ میلادی
پسیخهٔ بیچاره، با دریافتن موضوع و مشاهدهٔ رفتن اروس، پشیمان شد و آن قدر گریه کرد تا از حال رفت. امّا پشیمانی دیگر حاصلی نداشت و شوهرش رفته بود و از آنجا بسیار دور شده بود. این بود که سرانجام پسیخه تصمیم گرفت که ضمن جبران گـ ـناه خویش، به جستجوی همسرش برخیزد.
ابتدا پسیخه، خواهران خویش را به مجازات رسانید:
او به خواهرانش گفت که اروس میخواهد آنها را ملاقات کند و برای این ملاقات آنها باید به فراز صخرهای بروند که زفیروس(باد غرب)، معمولاً برای بردنشان بدانجا میآمد و آنها در آنجا بر باد سوار میشدند. خواهران پسیخه به بالای صخره رفتند و مثل دفعات قبل که بر باد غرب سوار میشدند، از روی صخره پریدند تا زفیروس آنها را حمل کند. غافل از اینکه زفیروس دیگر آنجا نیست و در نتیجه آن دو خواهر، به قعر درّهای که زیرپایشان بود، سقوط کردند و تکّه تکّه شدند.
بعد از آن پسیخه، سرتاسر جهان را، به دنبال اروس جستجو کرد و برای رسیدن به شوهر و معشوقش، تلاشهای بی شمار نمود و رنج و محنتهای بسیار کشید، امّا هرگز نتوانست اروس را پیدا کند. به ویژه که هیچکس هم حاضر نبود به او کمک کند و از جمله هیچیک از ایزدان، از ترس اینکه خشم آفردیت برانگیخته شود، جرأت نمیکردند به پسیخه یاری برسانند تا شوهرش را بیابد.
بدینسان، دختر بیچاره سرانجام چارهای جز این ندید که خود را تسلیم رقیب و دشمن دیرینش، یعنی آفرودیت بکند، چراکه او دیگر هیچ کاری جز این نمیتوانست بکند.
وقتی که پسیخه خود را تسلیم آفرودیت نمود، آفرودیت نخست به شکنجه شدید و آزار او پرداخت و سپس مأموریتهای دشوار و عجیب گوناگونی را به وی تحمیل نمود. از جمله یکی از این مأموریتها این بود که پسیخه به دنیای زیرین فرو رود تا در آنجا از پرسفونه تقاضا کند قوطی کوچکی حاویپماد زیبایی به او بدهد!، در این مأموریت آفرودیت تأکید کرده بود که پسوخه تحت هیچ شرایطی حق ندارد درب قوطی را باز کند. امّا باز هم کنجکاوی پسیخه بر او غلبه کرد و او درب قوطی را باز کرد. به محض گشوده شدن درب قوطی، بخار خواب آوری از درون آن بیرون زد و پسیخه با استنشاق آن بخار، از هوش رفت.
امّا از دیگر سو، خود اروس هم کلافه و درمانده شده بود، چراکه او نیز با تمام وجود به پسیخه عشق میورزید. پس وقتی که اروس، پسیخه را دید که پس از تماس با آن بخار مرموز از هوش رفته و به خواب جادویی فرورفتهاست، به سوی او پر کشید و بیدارش کرد.
پس از این واقعه، اروس که زندگی بدون پسیخه را برای خود غیرممکن میدید، به المپ رفت تا از زئوس ، یعنی خدای خدایان، برای ازدواج با این میرنده(وجود غیرابدی)، یعنی پسیخه، اجازه بگیرد. زئوس، موافقت خویش با این ازدواج را، با کمال میل و رضایت تام، اعلام نمود و متعاقب آن آفرودیت نیز با پسیخه آشتی نمود و میان آن دو صلح و صفا برقرار گردید.
بدین ترتیب پسیخه و اروس (در روایت آپولیوس: پسوخه و کوپیدو) برای مدتها در کنار یکدیگر و عاشقانه زندگی کردند. بعدها پسیخه برای اروس فرزندی به دنیا آورد که Voluptuousness یا شهوترانی نام گرفت.
دانلود رمان های عاشقانه
دانلود رمان و کتاب های جدید