پس از نبرد ملازگرد ویرایش
سرانجام جنگ با اسارت امپراتور بیزانس و همراهانش پایان یافت و امپراتور نزد سلطان آوردهشد. با تاریک شدن هوا سپاهیان بیزانس همگی محو و نابود شدند و فراریان آنها نیز مورد تعقیب قرار گرفتند. بخش اعظم سپاهیان بیزانس در این جنگ کشته شدند. غنایم به دست آمده نیز از حد فزون بود. این جنگ با پیروزی قاطع سپاهیان ترک پایان یافت. اگر چه در شب نیز زد و خوردهای پراکندهای رخ داد اما در سرنوشت جنگ تأثیری نداشت. هنگام صبح دیگر چیزی از اردوی بیزانس باقی نماندهبود. بسیاری کشته شدهبودند و شمار زیادی به اسارت درآمده یا از صحنه جنگ گریخته بودند. امپراتور و بزرگان اردوی او در میان اسرا بودند. در ابتدا نسبت به اینکه آیا واقعاً او امپراتور است شک و تردید داشتند اما پس از اعتراف فرستادگان سلجوقی که امپراتور را از نزدیک دیدهبودند و همچنین فرماندهان سپاه روم شکشان بر طرف شده و سرانجام رومانوس به حضور آلپ ارسلان آوردهشد. آلپ ارسلان با او بسیار محترمانه رفتار کرد و به وی گفت: «ای امپراتور! متأثر نباش، ماجرای انسانها همین است.» سپس برای او خیمه و خرگاه خاصی اختصاص داد و افرادی را برای خدمت به او گمارد و با او همانند یک میهمان برخورد کرد. بنابر روایات مختلف آن روز میان سلطان و امپراتور گفتگوی تاریخی زیر صورت گرفت[۱۴۱]
سلطان آلپ ارسلان: «برای ایجاد صلح و دوستی در میان ما، من فرستادگان خلیفه را نزد تو فرستادم اما تو عناد ورزیدی. برای بازگرداندن دشمنانم که به تو پناه جستهبودند، افشین را همراه هیاتی نزد تو فرستادم، اما این درخواست را اجابت نکردی. دیروز غروب کسانی را نزد تو فرستادم و خواهان ترک جنگ شدم اما تو پاسخ رد دادی و گفتی که چگونه میتوانم در پاسخ به حملاتی که به قلمروام میشود به قلمرو اسلام حمله نیاورم و بازگردم.» سلطان در ادامه خطاب به امپراتور که در غل و زنجیر بود گفت: «این است نتیجه سرکشی تو.» دیوجانوس در جواب سلطان گفت: «سرنوشت خود و مملکتم در دست تو است. در چنین وضع و حالی در مقابل تو ایستادهام. از توبیخ و سرزنش در گذر و آنچه را که خواهی، بکن.» سلطان گفت: «اگر تو پیروز میشدی با من چه میکردی؟» امپراتور گفت: «یا امر به جدا کردن سرت میدادم یا تو را به دار میآویختم.» سلطان گفت: «گمان میکنی من با تو چه خواهم کرد؟» امپراتور گفت: «سه کار تو رواست؛ اول آنکه مرا بکشی، دوم آنکه شهر به شهر به نشانه پیروزیت بگردانی، سوم که ممکن نیست، عفو و بخشش من در مقابل باج و خراج است.» سلطان گفت: «در حق تو جز عفو و بخشش اندیشهای دیگر ندارم.»[۱۴۲]
در پایان گفتگوی سلطان و امپراتور میان آن دو پیمان نامهای بسته شد که به موجب آن امپراتور موارد زیر را قبول و نسبت به انجام آنها متعهد شد:
۱-امپراتور در مقابل آزادیش مبلغ یک میلیون و پانصد هزار دینار پرداخت کند. ۲-علاوه بر آن هر سال مبلغ ۳۶۰ هزار دینار به امپراتوری سلجوقی خراج دهد. ۳-امپراتور بیزانس تعهد بسپارد که از عساکر روم هر مقداری که امپراتور سلجوقی احساس نیاز کند در اختیار او بگذارد.[۱۴۳] ۴-بیزانسیها شهرهایی مانند انطاکیه، اورفا، منبج و ملازگرد را که به تازگی از مسلمانان گرفتهاند باز پس دهند.[۱۴۴] تمام اسرای مسلمان اعم از آنهایی که در بیزانس هستند را آزاد کنند.[۱۴۵][۱۴۶]
امپراتور در پاسخ سلطان اظهار داشت که اجابت این شروط در گرو آن است که صحیح و سالم به کشور بازگردم و بار دیگر بر تخت سلطنت قرار گیرم. سرانجام آلپ ارسلان، دیوجانوس را با دو فرمانده و گروهی از سپاه راهی بیزانس نمود. خود نیز یک فرسخ او را مشایعت کرد. علاوه بر آن مبلغ ۱۰ هزار دینار نیز به عنوان خرجی راه به او داد.[۱۴۷][۱۴۸][۱۴۹]بدین ترتیب دیوجانوس تحت حمایت عساکر سلجوقی از راه ارض روم به سوی مملکت خود بازگشت. اما بیزانسیها امپراتورشان را بعد از بازگشت عزل کرده و اعلام کردند که مسیح از او رو تافته، بر چشمهای او میل کشیده و در صومعهای محبوساش ساختند. دیوجانوس از شدت غم و اندوه در آن دیر جان باخت (۱۰۷۲ میلادی).[۱۵۰]
پس از این پیروزیها آلپ ارسلان به آذربایجان و اصفهان و همدان رفت. خلیفه عمید الدوله فرزند وزیر را با خلعت نزد آلپ ارسلان فرستاد و دختر او را برای پسرش المقتدی خواستگاری کرد. آلپ ارسلان در ۴۶۵ق/۱۰۷۳م برای فرونشاندن ناآرامیهای ماوراءالنهر که از شورش شمس بن النصر پسر طمغاج خان بعد از مرگ پدرش (پدر همسر ملکشاه) ناشعت میگرفت به آنجا رفت. پسر طمغاج خان تصمیم به جدایی از سلاجقه گرفته بود به گونه ایی که آلپ ارسلان مجبور میشود برای تأدیب او به ماوراءالنهر برود او دستور داد پلی بر روی رود جیحون بسازند و لشکر او در ۲۵ روز از روی آن عبور کرد و در نهایت وارد دولت قراخانیان شد و تا بخارا پیش رفت قلاع بسیاری را تصرف کرد.
سرانجام جنگ با اسارت امپراتور بیزانس و همراهانش پایان یافت و امپراتور نزد سلطان آوردهشد. با تاریک شدن هوا سپاهیان بیزانس همگی محو و نابود شدند و فراریان آنها نیز مورد تعقیب قرار گرفتند. بخش اعظم سپاهیان بیزانس در این جنگ کشته شدند. غنایم به دست آمده نیز از حد فزون بود. این جنگ با پیروزی قاطع سپاهیان ترک پایان یافت. اگر چه در شب نیز زد و خوردهای پراکندهای رخ داد اما در سرنوشت جنگ تأثیری نداشت. هنگام صبح دیگر چیزی از اردوی بیزانس باقی نماندهبود. بسیاری کشته شدهبودند و شمار زیادی به اسارت درآمده یا از صحنه جنگ گریخته بودند. امپراتور و بزرگان اردوی او در میان اسرا بودند. در ابتدا نسبت به اینکه آیا واقعاً او امپراتور است شک و تردید داشتند اما پس از اعتراف فرستادگان سلجوقی که امپراتور را از نزدیک دیدهبودند و همچنین فرماندهان سپاه روم شکشان بر طرف شده و سرانجام رومانوس به حضور آلپ ارسلان آوردهشد. آلپ ارسلان با او بسیار محترمانه رفتار کرد و به وی گفت: «ای امپراتور! متأثر نباش، ماجرای انسانها همین است.» سپس برای او خیمه و خرگاه خاصی اختصاص داد و افرادی را برای خدمت به او گمارد و با او همانند یک میهمان برخورد کرد. بنابر روایات مختلف آن روز میان سلطان و امپراتور گفتگوی تاریخی زیر صورت گرفت[۱۴۱]
سلطان آلپ ارسلان: «برای ایجاد صلح و دوستی در میان ما، من فرستادگان خلیفه را نزد تو فرستادم اما تو عناد ورزیدی. برای بازگرداندن دشمنانم که به تو پناه جستهبودند، افشین را همراه هیاتی نزد تو فرستادم، اما این درخواست را اجابت نکردی. دیروز غروب کسانی را نزد تو فرستادم و خواهان ترک جنگ شدم اما تو پاسخ رد دادی و گفتی که چگونه میتوانم در پاسخ به حملاتی که به قلمروام میشود به قلمرو اسلام حمله نیاورم و بازگردم.» سلطان در ادامه خطاب به امپراتور که در غل و زنجیر بود گفت: «این است نتیجه سرکشی تو.» دیوجانوس در جواب سلطان گفت: «سرنوشت خود و مملکتم در دست تو است. در چنین وضع و حالی در مقابل تو ایستادهام. از توبیخ و سرزنش در گذر و آنچه را که خواهی، بکن.» سلطان گفت: «اگر تو پیروز میشدی با من چه میکردی؟» امپراتور گفت: «یا امر به جدا کردن سرت میدادم یا تو را به دار میآویختم.» سلطان گفت: «گمان میکنی من با تو چه خواهم کرد؟» امپراتور گفت: «سه کار تو رواست؛ اول آنکه مرا بکشی، دوم آنکه شهر به شهر به نشانه پیروزیت بگردانی، سوم که ممکن نیست، عفو و بخشش من در مقابل باج و خراج است.» سلطان گفت: «در حق تو جز عفو و بخشش اندیشهای دیگر ندارم.»[۱۴۲]
در پایان گفتگوی سلطان و امپراتور میان آن دو پیمان نامهای بسته شد که به موجب آن امپراتور موارد زیر را قبول و نسبت به انجام آنها متعهد شد:
۱-امپراتور در مقابل آزادیش مبلغ یک میلیون و پانصد هزار دینار پرداخت کند. ۲-علاوه بر آن هر سال مبلغ ۳۶۰ هزار دینار به امپراتوری سلجوقی خراج دهد. ۳-امپراتور بیزانس تعهد بسپارد که از عساکر روم هر مقداری که امپراتور سلجوقی احساس نیاز کند در اختیار او بگذارد.[۱۴۳] ۴-بیزانسیها شهرهایی مانند انطاکیه، اورفا، منبج و ملازگرد را که به تازگی از مسلمانان گرفتهاند باز پس دهند.[۱۴۴] تمام اسرای مسلمان اعم از آنهایی که در بیزانس هستند را آزاد کنند.[۱۴۵][۱۴۶]
امپراتور در پاسخ سلطان اظهار داشت که اجابت این شروط در گرو آن است که صحیح و سالم به کشور بازگردم و بار دیگر بر تخت سلطنت قرار گیرم. سرانجام آلپ ارسلان، دیوجانوس را با دو فرمانده و گروهی از سپاه راهی بیزانس نمود. خود نیز یک فرسخ او را مشایعت کرد. علاوه بر آن مبلغ ۱۰ هزار دینار نیز به عنوان خرجی راه به او داد.[۱۴۷][۱۴۸][۱۴۹]بدین ترتیب دیوجانوس تحت حمایت عساکر سلجوقی از راه ارض روم به سوی مملکت خود بازگشت. اما بیزانسیها امپراتورشان را بعد از بازگشت عزل کرده و اعلام کردند که مسیح از او رو تافته، بر چشمهای او میل کشیده و در صومعهای محبوساش ساختند. دیوجانوس از شدت غم و اندوه در آن دیر جان باخت (۱۰۷۲ میلادی).[۱۵۰]
پس از این پیروزیها آلپ ارسلان به آذربایجان و اصفهان و همدان رفت. خلیفه عمید الدوله فرزند وزیر را با خلعت نزد آلپ ارسلان فرستاد و دختر او را برای پسرش المقتدی خواستگاری کرد. آلپ ارسلان در ۴۶۵ق/۱۰۷۳م برای فرونشاندن ناآرامیهای ماوراءالنهر که از شورش شمس بن النصر پسر طمغاج خان بعد از مرگ پدرش (پدر همسر ملکشاه) ناشعت میگرفت به آنجا رفت. پسر طمغاج خان تصمیم به جدایی از سلاجقه گرفته بود به گونه ایی که آلپ ارسلان مجبور میشود برای تأدیب او به ماوراءالنهر برود او دستور داد پلی بر روی رود جیحون بسازند و لشکر او در ۲۵ روز از روی آن عبور کرد و در نهایت وارد دولت قراخانیان شد و تا بخارا پیش رفت قلاع بسیاری را تصرف کرد.