- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]کافهسینما – سید آریا قریشی: شاید از دید عدهای، فیلم اکشن به معنای اثری شکل گرفته از حوادث پی در پی هیجانانگیز باشد؛ فیلمی که تأثیرش چیزی بیش از این نیست که میزان آدرنالین خون تماشاگر را بالا ببرد. اما پدر همخون به یاد ما میآورد که چطور تلاش موفق برای خلق شخصیتی عمیق و جذاب در کنار ارجاعات مناسب و حسابشده سینمایی میتواند حتی هیجان سکانسهای تعقیب و گریز یک فیلم استاندارد و سرحال را هم افزایش دهد.[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
مهمترین درونمایههای پدر همخون یادآور خیلی دیگر از آثار اکشن (و حتی ژانرهای دیگر) است: خلافکار کنارهگیری کردهای که ناچار میشود به خاطر خانوادهاش به میانه میدان بازگردد، مردی که وظیفهاش را در قبال خانوادهاش به درستی انجام نداده و حالا در پی جبران است، و مردی منزوی که ناچار است عزت نفس خود را بازیافته و ارتباطی مناسب با محیط پیرامونش برقرار کند. نقطه تمایز فیلم با خیلی دیگر از آثار اکشن، شخصیتی است که کنشهای درونیاش سر فرصت شکل گرفته و برای تماشاگر باورپذیر میشوند.
جان لینک (با بازی هوشربای مل گیبسون) از هر لحاظ آدمی سر در گم به نظر میرسد. لینک در اولین سکانس حضورش در فیلم، خودش را چنین توصیف میکند: «من یک آدم کاملاً موفق هستم.» اما فقط لحظاتی طول میکشد تا بفهمیم که اصلاً این طوری نیست. او به خاطر شرارتهای گذشته اش، دچار محدودیتهای قانونی و به فردی حاشیه نشین تبدیل شده است؛ مدتهاست که از دخترش خبر ندارد و خیلی از اطرافیانش (از جمله همسرش) را به خاطر رفتارهای خارج از عرفش از دست داده است. او انسانی است که وجودش دوپاره شده و در طول فیلم باید انسجام روحی خود را به دست بیاورد. هگل اعتقاد داشت که «فرد در عصر پهلوانی تجسم یکپارچگی حق، اخلاق و مساوات است.» ژان لاکست در کتاب فلسفه هنر (1) با استناد به نظرات هگل از جمله عبارت ذکر شده، به این نکته اشاره میکند که آزادی درونی بشر به لحاظ تاریخی متعلق به عصری است که هنوز از حکومت و قانون و عدالت خبری نبود. این زیبایی را طبق اشاره این کتاب فقط در فردیت آزاد عصر پهلوانی (یونان باستان) یا در دورانی از مصائب اجتماعی باز مییابیم که فروپاشی یا نوپایی حکومت، فرد را وا میدارد تا برای دفاع از حیات و اموالش صرفاً متکی به خودش باشد. طبق این نظر، فضیلت نزد یونانیان خصلت افرادی است که مسئولیت تمامی اعمالشان را میپذیرند. چنین فردی واضع قانون خودش است و قانون اخلاقی، عدالت و تمایلات شخصیاش را در یک قالب واحد میگنجاند. در حالی که انسان بافضیلت مورد نظر امانوئل کانت بین کلیت تکلیف اخلاقی و امیال شخصیاش دوپاره میشود، قهرمان تراژدی یکپارچه باقی میماند. با این توضیحات، اشاره به دوپاره بودن شخصیت جان لینک معنای واضحتری مییابد. قید و بندهای قانونی از یک سو و تعارضات درونی شکل گرفته در ذهن خودش از طرف دیگر، او را به آدمی گیج و غیر قابل درک تبدیل کردهاند که با درگیر شدن با ماجرایی که جان یکی از نزدیکانش را تهدید میکند، فرصت یافتن یکپارچگی شخصیتیاش را پیدا میکند. البته تعارض و درگیریهای قهرمانان اکشن با قانون اصلاً نکته جدید و کمیابی نیست. اما نکته در تضادی است که در این فیلم به شکلی ظریف میان «اخلاق» و «قانون» به تصویر کشیده میشود. این در حالی است که در اوایل فیلم به نظر میرسد منع شدن جان از مصرف مشروبات الکلی و خشونت در ذات خود دارای تعارض نیست. با این وجود جان لینک در ادامه بخشی از این منعشدگی را به میل خود «انتخاب» و بخش دیگری از آن را – باز هم کاملاً آگاهانه – «رها» میکند. او حتی در لحظاتی که از دست آزمایشهای پلیس – شده به طور موقت – رهایی یافته و میتواند خودش تصمیم بگیرد، باز هم از نوشیدن مشروبات الکلی خودداری میکند تا ثابت کند به خاطر افکار خودش – و نه اجبار دیگران – به عدم مصرف مشروبات الکلی پایبند است. با این وجود آگاهانه قانون را زیر پا میگذارد. سکانس گفت و گوی جان لینک و دخترش لیدیا در میانه فیلم – جایی که لیدیا به پدرش میگوید فرصت دارد که پایش را از قضیه بیرون بکشد و بدون تهدید پلیس به زندگیاش بازگردد – از این جنبه سکانس کلیدی فیلم است؛ جایی که جان لینک با خودداری از نوشیدن مشروبات الکلی، اشاره به این که او و دخترش به خاطر اشتباهاتشان به خدا جواب پس خواهند داد اما نه الآن، و در عین حال اذعان به این قضیه که ماجراجویی اخیر که پر از زیر پا گذاشتن قوانین رسمی رخ داده بهترین روزهای زندگیاش از 15 سالگی به این طرف را رقم زده («این ماجرا واسه آشغالی مثل من مثل مهمونی میمونه. پس این قدر واسه خودت تأسف نخور»)، آگاهانه میان اصول اخلاقی و بیتوجهیاش به قانون تمایز قائل شده و مشخص میکند که دوگانگی اخلاقیاش از بین رفته است. با این تفاسیر، میتوان جان لینک را انسانی «کانتی» دانست که در طول فیلم به معیارهای پهلوانان یونان باستان نزدیک میشود؛ به حوزه کسانی که میتوانند قوانین فردی و جمعی و اخلاقی را در ذهن خود در یک قالب واحد بگنجانند. این درونمایه قدیمی آثار اکشن، اینجا در شکلی کم و بیش رادیکال، کماکان دارد جواب میدهد.
در چنین شرایطی، سازندگان فیلم به اندازه ما تماشاگران خوششانس بودهاند که مل گیبسون را در اختیار داشتهاند. گیبسون هیچ گاه آرامش یک ستاره کلاسیک را نداشته و بیشتر یادآور قهرمانان صریح و تند و تیز آثار سنتشکنانه دهههای 50 و 60 بوده است. حالا، با آن ظاهر آشفته و ریش انبوهی که تصویری آشکار از نوعی نرینگی غریزی است، گیبسون بیش از همیشه فرصت دارد تا به اصل خود بازگردد و تبلوری از خشم، انرژی و کنشگری سرکوب شده کاراکتر را به نمایش بگذارد. آیا انتخاب گیبسن برای این نقش ربطی به زندگی شخصیاش داشته است؟ هر چه باشد، میتوان شباهتهایی کلی میان کاراکتر جان لینک و وضعیت خود گیبسون پیدا کرد. در پس کمرنگ شدن حضور گیبسون در سینما و مشکلات شخصی به وجود آمده برای او هم میتوان متوجه شکلی از سرکوب شدگی شد و حالا به نظر میرسد خود گیبسون هم برگشته تا عملگرایی و انرژیاش را به اثبات برساند (فیلم اخیر او در مقام کارگردان هم اخیراً در جشنواره ونیز با استقبال خوب منتقدان رو به رو شد). با این وجود کار گیبسون پیچیده تر از بازآفرینی شرایط شخصیاش در قالب کاراکتری دیگر است. به همان سکانس معرفی جان لینک نگاه کنید. در همان لحظه که میگوید آدم کاملاً موفقی است، حسرت چشمهای مل گیبسون مثالزدنی است. دوربین هم در این لحظه به درستی نمای درشتی از صورت گیبسون نشان میدهد تا تضاد میان جمله غرورآمیز و چهره در هم شکسته جان لینک، باورناپذیر بودن جمله بیان شده را بدون هیچ کلامی به تماشاگر منتقل کند. گیبسون موفق میشود غریزی بودن، سر در گمی، پدرانگی، خشم، حسرت و عملگرایی شخصیت را در طول فیلم انتقال دهد و این، برای هیچ بازیگری دستاورد کوچکی نیست.
اما حضور گیبسون یک جنبه قابل تأمل دیگر نیز به فیلم اضافه میکند. یکی از خردهداستانهایپدر همخون که به درونمایه اصلی فیلم هم مرتبط میشود، تلاش جان لینک برای باز پس گرفتن موتور قدیمیاش است که نشانهای از تلاش جان برای بازگشت به ارزشها و عملگرایی همیشگیاش محسوب میشود. زمانی که جان و لیدیا وارد محوطه موتورسیکلتها میشوند، جان در پاسخ به لیدیا که میپرسد «یکی از اونها مال توست؟» پاسخ میدهد: «آره. توی یه زندگی دیگه.» و کل فیلم از یک جنبه، کوشش جان برای بازگشت به همان زندگی دیگر است. اما اگر کسی مجموعه همکاریهای جرج میلر و مل گیبسون را دیده و از آنها خاطره داشته باشد، خیلی بعید است متوجه نشود که کل ایده بازگشت جان لینک به روی موتورسیکلت چه ارجاع آشکاری به مجموعه آثار مد مکس دارد: به خصوص سکانس جمع شدن یاغیان کهنهکار موتورسوار که میتواند آیینی برای تکمیل چرخه بازگشت جان لینک به گذشتهاش محسوب شود و کاش این قدر سرسری نمایش داده نمیشد تا شکوه این بازگشت بیشتر مشخص شود. با این ارجاعات است که همه چیز مشخص میشود: جان لینک همان مد مکس است که گوشهنشین شده و حالا باید به حوزه قدرتش بازگردد. اگر جرج میلر در آخرین فیلم از مجموعه مد مکس به سمت شعارهای سیـاس*ـی و ایدئولوژیک رفت و با توجه به درونمایه فمینیستی فیلم، بار اصلی را بر دوش شخصیت فیوریوسا (چارلیز تیرون) قرار داد و این شاید برای برخی از عشاق سـ*ـینه چاک محصولات قدیمیتر مد مکس چندان خوشایند نباشد، اما پدر همخون اصل جنس است؛ فیلمی که بیش از نمونهای چون مد مکس: جاده خشم قدم در راه آثار قدیمی مد مکس میگذارد: همان سلحشور بیباک و دست از جان شسته که حاضر بود هر کاری انجام دهد تا شکست را نپذیرد. همان کسی که فردی تغییر نکرده در دنیایی تغییر کرده به نظر میرسید. برای همین است که در سکانسی از فیلم پدر همخون، وقتی جان لینک پس از تراشیدن ریش، مرتب کردن موهایش و پوشیدن کت و بستن کراوات به دیدن ریوس، رفیق قدیمیاش، در زندان میرود، ریوس به کنایه به او میگوید، «چقدر زشت شدی... لطفاً دوباره ریش بذار.»
با وجود چند مضمون و خرده داستانهای مختلف، ارجاعات سینمایی، و داستانی که باید تا انتها پرکشش و پرهیجان دنبال شود، سازندگان پدر همخون موفق میشوند یکدستی روایی و بصری فیلم را تا انتها حفظ کنند و این احتمالاً همان چیزی است که از یک اکشن سرحال و تر و تمیز انتظار میرود.
سید آریا قریشی/ کافهسینما[/BCOLOR]
![731880e8a61958d53142d40a489171b6_M.jpg](http://www.caffecinema.com/new/media/k2/items/cache/731880e8a61958d53142d40a489171b6_M.jpg)
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]کافهسینما – سید آریا قریشی: شاید از دید عدهای، فیلم اکشن به معنای اثری شکل گرفته از حوادث پی در پی هیجانانگیز باشد؛ فیلمی که تأثیرش چیزی بیش از این نیست که میزان آدرنالین خون تماشاگر را بالا ببرد. اما پدر همخون به یاد ما میآورد که چطور تلاش موفق برای خلق شخصیتی عمیق و جذاب در کنار ارجاعات مناسب و حسابشده سینمایی میتواند حتی هیجان سکانسهای تعقیب و گریز یک فیلم استاندارد و سرحال را هم افزایش دهد.[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
مهمترین درونمایههای پدر همخون یادآور خیلی دیگر از آثار اکشن (و حتی ژانرهای دیگر) است: خلافکار کنارهگیری کردهای که ناچار میشود به خاطر خانوادهاش به میانه میدان بازگردد، مردی که وظیفهاش را در قبال خانوادهاش به درستی انجام نداده و حالا در پی جبران است، و مردی منزوی که ناچار است عزت نفس خود را بازیافته و ارتباطی مناسب با محیط پیرامونش برقرار کند. نقطه تمایز فیلم با خیلی دیگر از آثار اکشن، شخصیتی است که کنشهای درونیاش سر فرصت شکل گرفته و برای تماشاگر باورپذیر میشوند.
جان لینک (با بازی هوشربای مل گیبسون) از هر لحاظ آدمی سر در گم به نظر میرسد. لینک در اولین سکانس حضورش در فیلم، خودش را چنین توصیف میکند: «من یک آدم کاملاً موفق هستم.» اما فقط لحظاتی طول میکشد تا بفهمیم که اصلاً این طوری نیست. او به خاطر شرارتهای گذشته اش، دچار محدودیتهای قانونی و به فردی حاشیه نشین تبدیل شده است؛ مدتهاست که از دخترش خبر ندارد و خیلی از اطرافیانش (از جمله همسرش) را به خاطر رفتارهای خارج از عرفش از دست داده است. او انسانی است که وجودش دوپاره شده و در طول فیلم باید انسجام روحی خود را به دست بیاورد. هگل اعتقاد داشت که «فرد در عصر پهلوانی تجسم یکپارچگی حق، اخلاق و مساوات است.» ژان لاکست در کتاب فلسفه هنر (1) با استناد به نظرات هگل از جمله عبارت ذکر شده، به این نکته اشاره میکند که آزادی درونی بشر به لحاظ تاریخی متعلق به عصری است که هنوز از حکومت و قانون و عدالت خبری نبود. این زیبایی را طبق اشاره این کتاب فقط در فردیت آزاد عصر پهلوانی (یونان باستان) یا در دورانی از مصائب اجتماعی باز مییابیم که فروپاشی یا نوپایی حکومت، فرد را وا میدارد تا برای دفاع از حیات و اموالش صرفاً متکی به خودش باشد. طبق این نظر، فضیلت نزد یونانیان خصلت افرادی است که مسئولیت تمامی اعمالشان را میپذیرند. چنین فردی واضع قانون خودش است و قانون اخلاقی، عدالت و تمایلات شخصیاش را در یک قالب واحد میگنجاند. در حالی که انسان بافضیلت مورد نظر امانوئل کانت بین کلیت تکلیف اخلاقی و امیال شخصیاش دوپاره میشود، قهرمان تراژدی یکپارچه باقی میماند. با این توضیحات، اشاره به دوپاره بودن شخصیت جان لینک معنای واضحتری مییابد. قید و بندهای قانونی از یک سو و تعارضات درونی شکل گرفته در ذهن خودش از طرف دیگر، او را به آدمی گیج و غیر قابل درک تبدیل کردهاند که با درگیر شدن با ماجرایی که جان یکی از نزدیکانش را تهدید میکند، فرصت یافتن یکپارچگی شخصیتیاش را پیدا میکند. البته تعارض و درگیریهای قهرمانان اکشن با قانون اصلاً نکته جدید و کمیابی نیست. اما نکته در تضادی است که در این فیلم به شکلی ظریف میان «اخلاق» و «قانون» به تصویر کشیده میشود. این در حالی است که در اوایل فیلم به نظر میرسد منع شدن جان از مصرف مشروبات الکلی و خشونت در ذات خود دارای تعارض نیست. با این وجود جان لینک در ادامه بخشی از این منعشدگی را به میل خود «انتخاب» و بخش دیگری از آن را – باز هم کاملاً آگاهانه – «رها» میکند. او حتی در لحظاتی که از دست آزمایشهای پلیس – شده به طور موقت – رهایی یافته و میتواند خودش تصمیم بگیرد، باز هم از نوشیدن مشروبات الکلی خودداری میکند تا ثابت کند به خاطر افکار خودش – و نه اجبار دیگران – به عدم مصرف مشروبات الکلی پایبند است. با این وجود آگاهانه قانون را زیر پا میگذارد. سکانس گفت و گوی جان لینک و دخترش لیدیا در میانه فیلم – جایی که لیدیا به پدرش میگوید فرصت دارد که پایش را از قضیه بیرون بکشد و بدون تهدید پلیس به زندگیاش بازگردد – از این جنبه سکانس کلیدی فیلم است؛ جایی که جان لینک با خودداری از نوشیدن مشروبات الکلی، اشاره به این که او و دخترش به خاطر اشتباهاتشان به خدا جواب پس خواهند داد اما نه الآن، و در عین حال اذعان به این قضیه که ماجراجویی اخیر که پر از زیر پا گذاشتن قوانین رسمی رخ داده بهترین روزهای زندگیاش از 15 سالگی به این طرف را رقم زده («این ماجرا واسه آشغالی مثل من مثل مهمونی میمونه. پس این قدر واسه خودت تأسف نخور»)، آگاهانه میان اصول اخلاقی و بیتوجهیاش به قانون تمایز قائل شده و مشخص میکند که دوگانگی اخلاقیاش از بین رفته است. با این تفاسیر، میتوان جان لینک را انسانی «کانتی» دانست که در طول فیلم به معیارهای پهلوانان یونان باستان نزدیک میشود؛ به حوزه کسانی که میتوانند قوانین فردی و جمعی و اخلاقی را در ذهن خود در یک قالب واحد بگنجانند. این درونمایه قدیمی آثار اکشن، اینجا در شکلی کم و بیش رادیکال، کماکان دارد جواب میدهد.
در چنین شرایطی، سازندگان فیلم به اندازه ما تماشاگران خوششانس بودهاند که مل گیبسون را در اختیار داشتهاند. گیبسون هیچ گاه آرامش یک ستاره کلاسیک را نداشته و بیشتر یادآور قهرمانان صریح و تند و تیز آثار سنتشکنانه دهههای 50 و 60 بوده است. حالا، با آن ظاهر آشفته و ریش انبوهی که تصویری آشکار از نوعی نرینگی غریزی است، گیبسون بیش از همیشه فرصت دارد تا به اصل خود بازگردد و تبلوری از خشم، انرژی و کنشگری سرکوب شده کاراکتر را به نمایش بگذارد. آیا انتخاب گیبسن برای این نقش ربطی به زندگی شخصیاش داشته است؟ هر چه باشد، میتوان شباهتهایی کلی میان کاراکتر جان لینک و وضعیت خود گیبسون پیدا کرد. در پس کمرنگ شدن حضور گیبسون در سینما و مشکلات شخصی به وجود آمده برای او هم میتوان متوجه شکلی از سرکوب شدگی شد و حالا به نظر میرسد خود گیبسون هم برگشته تا عملگرایی و انرژیاش را به اثبات برساند (فیلم اخیر او در مقام کارگردان هم اخیراً در جشنواره ونیز با استقبال خوب منتقدان رو به رو شد). با این وجود کار گیبسون پیچیده تر از بازآفرینی شرایط شخصیاش در قالب کاراکتری دیگر است. به همان سکانس معرفی جان لینک نگاه کنید. در همان لحظه که میگوید آدم کاملاً موفقی است، حسرت چشمهای مل گیبسون مثالزدنی است. دوربین هم در این لحظه به درستی نمای درشتی از صورت گیبسون نشان میدهد تا تضاد میان جمله غرورآمیز و چهره در هم شکسته جان لینک، باورناپذیر بودن جمله بیان شده را بدون هیچ کلامی به تماشاگر منتقل کند. گیبسون موفق میشود غریزی بودن، سر در گمی، پدرانگی، خشم، حسرت و عملگرایی شخصیت را در طول فیلم انتقال دهد و این، برای هیچ بازیگری دستاورد کوچکی نیست.
![photo_2016-09-20_11-53-07.jpg](http://www.caffecinema.com/new/images/Ariya/05/photo_2016-09-20_11-53-07.jpg)
![photo_2016-09-20_11-53-15.jpg](http://www.caffecinema.com/new/images/Ariya/05/photo_2016-09-20_11-53-15.jpg)
اما حضور گیبسون یک جنبه قابل تأمل دیگر نیز به فیلم اضافه میکند. یکی از خردهداستانهایپدر همخون که به درونمایه اصلی فیلم هم مرتبط میشود، تلاش جان لینک برای باز پس گرفتن موتور قدیمیاش است که نشانهای از تلاش جان برای بازگشت به ارزشها و عملگرایی همیشگیاش محسوب میشود. زمانی که جان و لیدیا وارد محوطه موتورسیکلتها میشوند، جان در پاسخ به لیدیا که میپرسد «یکی از اونها مال توست؟» پاسخ میدهد: «آره. توی یه زندگی دیگه.» و کل فیلم از یک جنبه، کوشش جان برای بازگشت به همان زندگی دیگر است. اما اگر کسی مجموعه همکاریهای جرج میلر و مل گیبسون را دیده و از آنها خاطره داشته باشد، خیلی بعید است متوجه نشود که کل ایده بازگشت جان لینک به روی موتورسیکلت چه ارجاع آشکاری به مجموعه آثار مد مکس دارد: به خصوص سکانس جمع شدن یاغیان کهنهکار موتورسوار که میتواند آیینی برای تکمیل چرخه بازگشت جان لینک به گذشتهاش محسوب شود و کاش این قدر سرسری نمایش داده نمیشد تا شکوه این بازگشت بیشتر مشخص شود. با این ارجاعات است که همه چیز مشخص میشود: جان لینک همان مد مکس است که گوشهنشین شده و حالا باید به حوزه قدرتش بازگردد. اگر جرج میلر در آخرین فیلم از مجموعه مد مکس به سمت شعارهای سیـاس*ـی و ایدئولوژیک رفت و با توجه به درونمایه فمینیستی فیلم، بار اصلی را بر دوش شخصیت فیوریوسا (چارلیز تیرون) قرار داد و این شاید برای برخی از عشاق سـ*ـینه چاک محصولات قدیمیتر مد مکس چندان خوشایند نباشد، اما پدر همخون اصل جنس است؛ فیلمی که بیش از نمونهای چون مد مکس: جاده خشم قدم در راه آثار قدیمی مد مکس میگذارد: همان سلحشور بیباک و دست از جان شسته که حاضر بود هر کاری انجام دهد تا شکست را نپذیرد. همان کسی که فردی تغییر نکرده در دنیایی تغییر کرده به نظر میرسید. برای همین است که در سکانسی از فیلم پدر همخون، وقتی جان لینک پس از تراشیدن ریش، مرتب کردن موهایش و پوشیدن کت و بستن کراوات به دیدن ریوس، رفیق قدیمیاش، در زندان میرود، ریوس به کنایه به او میگوید، «چقدر زشت شدی... لطفاً دوباره ریش بذار.»
با وجود چند مضمون و خرده داستانهای مختلف، ارجاعات سینمایی، و داستانی که باید تا انتها پرکشش و پرهیجان دنبال شود، سازندگان پدر همخون موفق میشوند یکدستی روایی و بصری فیلم را تا انتها حفظ کنند و این احتمالاً همان چیزی است که از یک اکشن سرحال و تر و تمیز انتظار میرود.
سید آریا قریشی/ کافهسینما[/BCOLOR]