- عضویت
- 2017/07/30
- ارسالی ها
- 3,720
- امتیاز واکنش
- 65,400
- امتیاز
- 1,075
- سن
- 27
بالاخره حلزون شاد شد
حلزون به سختی از میان علف های کنار ساحل رودخانه می گذشت. او آرام آرام راه می رفت و از این که مجبور بود خانه اش را با خود ببرد، ناراحت بود.
او پروانه ها را می دید که با چاپکی این طرف و آن طرف می پریدند؛
اما حلزون همیشه و هرجا خانه اش همراهش بود!
در این هنگام ناگهان ابرهای خاکستری رنگ در آسمان جمع شدند و باران شدیدی شروع به باریدن کرد.
با باریدن باران پروانه ها زود به طرف خانه هایشان فرار کردند ...
زنبورها به طرف کندوهای خود برگشتند وگنجشک ها هم به طرف لانه هایشان پرواز کردند ...
اما حلزون فقط و فقط سرِ کوچکِ خود را داخل خانه کرد و از پنجره ی خانه اش به قطره های باران که آرام آرام می باریدند، نگاه می کرد...
و در این حال بود که او از خانه ی قشنگ خود راضی و شاد شد.
منبع: مجله روزهای زندگی (بچه ها)